این داستان کوتاه انگیزشی از سقراط و آموزه های فوقالعاده اوست. او فیلسوف بزرگ یونانی و از بنیانگذاران فلسفه غرب بود.
داستان سقراط و پسر تنبل
در روزگار سقراط پسر جوانی زندگی میکرد که بسیار تنبل بود. او هیچ تمایلی به کار و پیشرفت نداشت. روزی به او میگویند پیش فیلسوف بزرگ سقراط برو و نزد او تعلیم ببین.
پسر جوان هم حرف اطرافیانش را گوش داده و نزد سقراط رفت و از او پرسید “چگونه میتوان به خرد، سعادت و موفقیت دست یافت؟”
سقراط به او پاسخ داد: “آیا واقعاً میخواهی به خرد، سعادت و موفقیت برسی و آیا حاضری خودت را وقف رسیدن به آنها کنی؟”
پسر جوان گفت: “من میخواهم در زندگیم موفق باشم و برای آن هر کاری میتوانم انجام دهم.”
سقراط پاسخ داد: “درست است، پس فردا نزد من بیا.”
روز بعد طبق گفته سقراط پسر جوان دوباره نزد سقراط بازگشت و او هم پسر را به نزدیک رودخانهای برده و به او دستور داد: “برو درون آب و رو به روی من بایست.”
پسر به دستور سقراط عمل کرد.
ناگهان سقراط سر پسر را گرفته و زیر آب نگهداشت، او تا زمانی که پسر به نفس نفس افتاد و به ناگهان آرام شد، به کارش ادامه داد. سپس سر پسر جوان را رها کرد.
پسر بیچاره مدتی بیهوش بود.
وقتی دوباره به هوش آمد، سقراط از او پرسید: “وقتی زیر آب بودی، بیشتر به چه آرزویی فکر میکردی؟”
پسر گفت: “به تنها چیزی که فکر میکردم هوا برای نفس کشیدن بود.”
سقراط به او گفت: “وقتی درون آب در حال غرق شدن بودی و به همان اندازه که هوا برای نفس کشیدن میخواستی، به خرد و موفقیت هم فکر کنی و آنها را بخواهی، میتوانی به آنها دست پیدا کنی.”
پسر از آموزه سقراط شگفت زده شد و دانست که اشتیاق شدید و میل باطنی مهم ترین کلید برای موفقیت در زندگی است.
نکته اخلاقی داستان:
اگر میخواهید در زندگی به عالیترین چیزها دست پیدا کنید، باید برای رسیدن به آن اراده و اشتیاق زیاد داشته باشید. همچنین باید بدانید که هیچ غیرممکنی، ممکن نمیشود مگر این که به آن باور داشته باشید.
افزودن دیدگاه