صلاحالدین ربانی، رهبر حزب جمعیت اسلامی و وزیر پیشین امور خارجه، در رابطه به روند مذاکرات صلح بینالافغانی در دوحه، باور دارد که این روند صلح کنونی «بهترین فرصت برای ترسیم نقشه راه و ساختار نظام سیاسی آینده است.» ربانی که روز جمعه (28 سنبله) در مراسم نهمین سالگرد کشتهشدن پدرش، برهانالدین ربانی، رهبر فقید حزب جمعیت اسلامی و رییس پیشین شورای عالی صلح، صحبت میکرد، «تجربه نزدیک به دو دهه نظام ریاستی کنونی در امر مشارکت مردم در همه سطوح تصمیمگیری و نهادینهکردن مردمسالاری را ناکام خواند.» وی در صحبتهایش تأکید کرد که «زمان تغییر ساختار و بنای نظام متمرکز کنونی فرارسیده است.» بااینحال، حزبی که ربانی به رهبری از آن سخن میگوید، در ماههای اخیر دچار انشعاب شده و برخی از چهرههای برجسته حزب جمعیت برخلاف ربانی از روند صلح جاری و نوع ساختار توزیع قدرت که زیر عنوان جمهوری ریاستی حاکم است، حمایت میکنند.
صلاح الدین ربانی در شرایطی بحث توزیع افقی قدرت را مطرح میکند که نمایندگان حکومت و دولت افغانستان در مذاکرات صلح قطر، در مقابل طالبان از ارزشهای نظام جمهوری با ساختار توزیع قدرت عمومی دفاع میکنند. اکنون پس از دو دهه تجربه نظام جمهوری ریاستی با قدرت متمرکز در ریاست جمهوری، طالبان همچون سایهی سیاه برخاسته تا نظام خالص اسلامی از نوع طالبانیسم را در این کشور روی کار بیاورند. با اینحال و در چنین بزنگاه تاریخی، طرح مباحثی در حوزه تغییر ساختار و نحوه توزیع قدرت از جهتی قابل تأمل است، چرا که در افغانستان انواع نظامهای سیاسی با عنوانهای مختلف تجربه شده، اما هیچ گره از منازعه بر سر توزیع قدرت نگشوده است. در هر یک از نظامهای سیاسی با هر عنوانی که روی کار آمدند، قدرت به شکل متمرکز در انحصار یک شخص، یک گروه، یک قوم و در یک مکان بوده است. بنابراین، طرح تغییر نظام سیاسی معطوف به توزیع قدرت از این جهت که منازعه جاری را بتواند مدیریت کند، مهم و حیاتی است. چنانچه ربانی در صحبتهایش گفته است؛ «با تغییر ساختار نظام از ریاستی به نظام پارلمانی، قدرت به صورت افقی توزیع میشود، زمینه حضور مستقیم و غیرمستقیم مردم در سطوح تصمیمگیری فراهم خواهد شد و مردم از طریق چارچوپهای متعدد میتوانند دولت را پاسخگو بسازند.» با اینحال، برای درک بهتر این مبحث، به بررسی ساختار توزیع قدرت در نظام سیاسی کنونی میپردازم.
ساختارِ توزیع قدرت
مفهوم قدرت همواره در کانون مطالعات مربوط به مباحث سیاسی جای داشته است. این مفهوم در برهههای زمانی مختلف از جنبههای متفاوتی تغییر کرده و مورد بررسی قرار گرفته است. در سه دههی اخیر تحولات و تغییرات گسترده در ماهیت قدرت، آرایش قدرت، روابط و ساختار قدرت رخ داده است. بر اساس تعریف برتراند راسل، «قدرت را میتوان به معنای پدیدآوردنِ آثار مطلوب تعریف کرد.» اما در افغانستان، قدرت یکی از کانونهای اصلی منازعه بوده است. پس از 2001م، با روی کار آمدن دموکراسی و تصویب قانون اساسی جدید، نهادهای قدرت مشخص شد و قدرت به شکل نهادی تقسیم شد. اما تقسیم قدرت همچنان میان گروهها و جریانهای مختلف قومی مورد منازعه بوده است. طرفهای درگیر در سیاست بر سر مدیریت قدرت و رسیدن به قدرت باهم سازگاری نداشته است. بر سر اینکه قدرت در افغانستانِ پساطالبان چگونه مدیریت شود، دیدگاههای مختلف وجود داشته است. اما عمدهترین آن جریانها عبارت از؛ طرفداران قدرت متمرکز، طرفداران نظام فدرال و طرفداران نظام پارلمانی بوده است. با اینحال، اکنون گروه طالبان به عنوان طرفدار «نظام خالص اسلامی» نیز به یکی از بازیگران جدی در عرصه سیاست افغانستان تبدیل شده اند، با این تفاوت که طالبان در مجموع هیچ یک از ارزشهای سیاسی و مدنی کنونی را نمیپذیرند و قانون اساسی افغانستان را به طور کلی قبول ندارند. اما طالبان فرصتی را فراهم ساخته اند تا دیگر گروهها، جریانها و نیروهای سیاسی که از نظام سیاسی موجود و از این ساختار توزیع قدرت متمرکز ناراضی هستند، برای الگوی سیاسی مطلوب خود شان به میدان بیایند، که اگر بیایند.
تمرکز قدرت
نظام ریاستی یا قدرت متمرکز، نوعی حکومتی است که دارای نظام سیاسی تک ساخت است، به این معنی که قدرت سیاسی یگانه و تقسیمنشدهای در پهنه جغرافیایی یک کشور حاکم است و تمامی آن کشور تحت کنترل یک مرکز سیاسی واحد قرار میگیرد. بنابر همین ویژگی نظام ریاستی متمرکز بود که بعداز کنفرانس بن و در جریان لویه جرگه تصویب قانون اساسی، جامعه جهانی نیز به شدت از آن حمایت کرده و با تفویض قدرت در سطح منطقهای یا ولایتی مخالفت کردند. چنانچه توماس بارفیلد در کتاب خود مینویسند: «آنها از کار با یک رییسجمهور قدرتمند و بروکراسی متمرکز راضیتر بودند تا مذاکره با یک مجلس بههمریخته یا روبهرو شدن با قدرتهای منطقهای و محلی. حتی ایالات متحده که خودش صاحب قدیمیترین نظام فدرالی دنیا است، نیز به دنبال قدرت متمرکز بود.»
بر مبنای قانون اساسی افغانستان، قدرت میان حکومت، پارلمان و قوه قضائیه تقسیم شده است. البته در این راستا چالشهای بیشماری در نحوه توزیع قدرت از لحاظ نظری و اجرای عملی قدرت وجود داشته است. قدرت به طرز مستحکمی به سود قوه مجریه و اغلب به زیان قوه قضائیه و پارلمان تقسیم شده است. رییسجمهور اختیار دارد تا قوانین را وضع کند و تمام تعیینات در تمام سطوح قوه قضائیه را کنترل نماید. بنابراین، قدرت در نظام سیاسی فعلی متمرکز بوده و به سود حکومت عمل میکند. تمرکز قدرت در نظام سیاسی افغانستان بر مبنای سه سطح توزیع قدرت صورت گرفته است؛ توزیع قدرت به لحاظ جغرافیایی، توزیع قدرت از نظر کارکردی و توزیع قدرت به اعتبار نیروهای اجتماعی.
الف: تمرکز قدرت در مرکز (توزیع جغرافیایی قدرت)
در نوع اول توزیع قدرت دو حالت وجود دارد. حالت اول؛ شکل متمرکز نظام سیاسی که در آن حکومت مرکزی تنها قدرتی است که برای سراسر کشور تصمیمگیری میکند. در حالت دوم؛ توزیع قدرت سیاسی میان حکومت مرکزی و حکومتهای محلی تقسیم شده و هر یک در حوزه مصوولیت شان از قدرت تصمیمگیری برخوردار هستند. در افغانستان قدرت به طور متمرکز و تنها در انحصار حکومت مرکزی است.
ب: تمرکز قدرت در قوه مجریه (توزیع کارکردی قدرت)
نوع دیگر تمرکز قدرت کارکردی است. بر این اساس، سه نظام ریاستی، پارلمانی و مختلط وجود دارد. در نظام ریاستی هم رییسجمهور و هم نمایندگان مردم در مجلس قانونگذاری از طریق انتخابات برگزیده میشوند. رییس جمهور علاوه بر ریاست کشور، ریاست قوه مجریه را هم بر عهده دارد. اما در نظام پارلمانی، قدرت در پارلمان متمرکز است و صلاحیت اقتدار حکومت بستگی به تأیید پارلمان دارد. نظام مختلط از تلفیق این دو نظام به وجود میآید. در افغانستان اما، نوع نظام ریاستی حاکم است که رییسجمهور هم به عنوان رییس حکومت و هم رییس دولت از قدرت نامحدود برخوردار است. در نظام ریاستی کنونی، برای رییسجمهور دو معاون تعریف شده، اما صلاحیت معاونین دقیق تعریف نشده و بیشتر سمبولیک هستند.
ج: تمرکز قدرت میان نخبگان سیاسی (توزیع قدرت میان نیروهای اجتماعی)
در توزیع قدرت سیاسی به اعتبار نیروهای اجتماعی، دو مدل نخبهگرا و کثرتگرا وجود دارد. در مدل نخبهگرا، قدرت سیاسی در اختیار نخبگان است و توده مردم سهمی در قدرت ندارند. در مدل کثرتگرا، اما نیروهای متکثر اجتماعی در قدرت حضور دارند. با درنظرداشت این مدل، در ساختار سیاسی فعلی قدرت در اختیار گروههای نخبگان مشخص قرار دارد. قدرت در بین نخبگان دست به دست میشود. این گروه نخبگان ویژگیهای مشترک دارند که آنها را از دیگران متمایز میسازد. به طور نمونه، اکثر این نخبگان متعلق به خانواده رهبران جهادی هستند. در واقع قدرت سیاسی در مرکز افغانستان به طور متمرکز در اختیار رییسجمهور و گروهی از نخبگان و خانواده رهبران جهادی قرار دارد که بعداز از 2001م، همسو با حکومت و سیاستهای جامعهی جهانی رفتار نمودند.