برادر کوچک هنوز نمیداند از برادر شهیدش چه بگوید و چگونه از او یاد کند! سید ابوالفضل حسینی کسی است که در طول 4 ماه، 2 برادرش را از دست داده است. روز چهارشنبه بدترین روز برای او بود. با یادآوری از این روز صدایش میلرزد؛ لحظه لحظه بودن با برادرش را به یاد میآورد و با خود زمزمه میکند: “من از او چه بگویم که او مهربانترین بود، همیشه لبخند به لب داشت و برای کمک به مردم آماده بود”.
«سید علی حسینی»، یکی از شهیدان حمله خونین روز چهارشنبه(14 سنبله) است که در انفجار دوم، شهید شده است.
انفجار دوم زمانی رخ داد که تعداد زیادی از مردم ملکی برای کمک به زخمیان و شهیدان باشگاه میوند جمع شده بودند. در این میان، در کنار مردم ملکی، تعدادی از خبرنگاران نیز شهید و زخمی شدند. بر اساس آمار نهایی، 35 شهید و 95 زخمی از این حادثه برجای مانده است.
شهید سید علی حسینی
شهید سید علی حسینی، همکار نجات زخمیان حمله اول بود. بعد از اطلاع از حمله به باشگاه پهلوانی میوند، تکسیاش را به سوی محل حادثه میراند و برای نجات زخمیان تلاش میکند. او که تا کنون موفق به نجات جان چندین مجروح در حملات انتحاری اخیر مرکز آموزش موعود و ورزشگاه میوند میشود، اما خودش در انفجار دوم شهید میشود.
سید علی یکی از کسانی است که در حمله انتحاری مرکز آموزشی موعود نیز به مجروحین و زخمیان کمک کرده و آنها را به شفاخانه انتقال داده است.
سید ابوالفضل، برادر کوچک سید علی به خبرنامه میگوید، از ناحیه سمت چپ خود آسیب دیده بود؛ دست، بازو و ران پای چپاش شکسته بود و یک چره به صورت عمیق به پشتاش اصابت کرده بود.
سید علی 3 پسر و یگانه دختر دردانهاش را تنها گذاشت و حالا دختر 10 سالهاش کوه حمایت پدر را برای همیشه از دست داده و در نبود او اشک میریزد. او راننده یک تاکسی بوده که از طریق آن امرار معاش میکرد و سطح زندگی متوسطی داشته است.
سید علی احمد حسینی، یکی از دیگر برادران او به خبرنامه میگوید: “او یکی از خادمان امام حسین در انصارالمهدی بود؛ کسی که بدون ریا با همه دوست بود و اخلاق خوبی داشت”.
غصه یک خانواده
خانواده حسینی در طی سه سال گذشته رنج زیادی را کشیده و اینبار با شهادت برادرشان، به سوگ مینشیند. این خانواده از ولایت پروان از قریه علیخانی است و سه سال قبل پدر خود را نیز از دست دادهاند.
پدر برادران حسینی به اثر سرطان خون وفات نموده است. سید ابوالفضل میگوید برای تداوی پدر خیلی تلاش کردند، او را به ایران و پاکستان بردند، اما زنده نماند و او را برای همیشه از دست دادند.
اما گاهی زندگی خیلی سختتر و دشوارتر انسانها را به چالش دعوت میکند. مرگ پدر از یکسو هنوز عادی نشده که اینبار برادرش در کنر شهید میشود و خبر چنین ناراحتکننده به خانواده میرسد. اینبار هم همه حیران از این زندگی، بار دیگر قبول میکنند که باید با یک عضو دیگر نیز خداحافظی کنند.
شهید سید امیر حسینی 35 سال سن داشته، به اردوی ملی پیوسته و 11 سال به افغانستان خدمت کرده است، اما 4 ماه قبل در کنر شهید شده و خانوادهاش را تنها میگذارد. سید امیر 4 پسر و 2 دختر دارد که بعد از این فرزندانش دیگر منتظر آمدنش نیستند.
مادر مریض و عروسان چشم انتظار
مادران زیادی بعد از هر حادثه در کابل دلواپس و نگران فرزندانشان هستند و بعد از هر بار سالم بودنشان، خدا رو شکر کرده و دوباره برای سلامتی آنها دعا میکنند. اما مادر این دو شهید در عرض چهار ماه دو پسرش را از دست میدهد و دیگر نمیخواهد قلباش کار کند. دلتنگ دو پسرش است، ولی بازهم با تمام قوا میخواهد سرپا ایستاده و استوار باشد.
او که دیروز از شفاخانه به خانه آورده شده، هنوز هم بیتاب است، اما صبر میکند تا از عروسان و نوههایش نگهداری کند و دلگرمی برای آنها باشد.
همسرانی که یکی همسرش را چهار ماه قبل از دست داد و دیگری سه روز قبل، هر دو چشمانی اشکبار دارند و نگران فرزندان و آینده آنها هستند؛ ناراحت و غمگین هستند، اما هنوز هم به خاطر فرزندانشان که سن زیادی ندارند، نفس میکشند تا آنها را دلداری بدهند و از این پس، سنگ صبور آنها باشند.
اقتصاد ضعیف و سرنوشت دو خانواده
برادر این دو شهید به خبرنامه میگوید که اقتصاد متوسطی دارند؛ از این پس کمی سخت است تا دو خانواده را نگه دارد. او که جوان است، هنوز نمیداند از این پس با خانواده دو برادرش چگونه رفتار کند تا درد نبود پدر در خانواده حس نشود.
از این پس از بین این 10 برادر، 8 برادر باید توجه بیشتری به فرزندان و خانواده برادرانشان داشته باشند. آنها خود را مکلف میدانند تا از اعضای خانواده مواظبت کنند و آینده آنها را آن طور که پدرشان تلاش میکردند، بسازند.
این دو برادر با اینکه شغل پردرآمدی نداشتهاند، یکی در اردوی ملی و دیگری با داشتن موتر سراچه در مسیر برچی کار میکرد، اما فرزندانشان به مکتب میروند تا به آرزوهای خود برسند تا روزی انسانهای درست و خدمتگذاری در افغانستان باشند. اکنون این وظیفه و حمایت از این دو خانواده به دوش برادرانی است که زنده هستند و زندگی میکنند.
آخرین دیدار دو برادر
سید ابوالفضل گفت: “روز چهارشنبه ساعت 10 با سید علی در خانه یکجا بودیم. چون ما در یک هیئت به نام انصارالمهدی کار میکنیم، آن روز علی به من گفت: بیا به هیئت برویم و من گفتم که کاری دارم و امروز نمیتوانم زود بیایم، باید جایی بروم”، او بعد از مکثی گفت: “با هم شوخی کردیم، همدیگر را در بغل گرفتیم و بعد من به سوی کاری که داشتم رفتم و او هم به سوی هیئت رفت”.
آن روز فقط همین قدر حرف بین این دو برادر رد و بل میشود و کسی چه میداند آخرین روزی است که او علی را با همان لبخند همیشگیاش میبیند.
زنده است یا نه؟
ابوالفضل کسی که به دنبال برادرش میگردد. فقط 100 متر از سید علی فاصله دارد. بعد از آنکه انفجار صورت میگیرد و با خبر میشود که سید علی نیز رفته، به مکان حادثه در انفجار دوم به سوی باشگاه میوند، مکانی که انفجار صورت میگیرد، حرکت میکند، اما دیر رسیده است.
دوستان سید علی حسینی او را به شفاخانه استقلال انتقال میدهند. اما در این بین سید ابوالفضل بیخبر در جستجوی برادر، نقطه نقطه مکان حادثه را زیر و رو میکند تا به او زنگ میزنند که سید علی را بردهاند به شفاخانه استقلال، اما آنجا کاری برایش نتوانسته و حالا او را به شفاخانه ایمرجنسی در شهر نو آوردهاند.
سید ابوالفضل با شتاب خود را به شفاخانه میرساند. بعد از کمی معطلی، آمبولانس بیرون میآید و او با تن زخمی برادر نه، بلکه با جنازهاش روبهرو میشود.
ابوالفضل میگوید: “یارای رفتن به خانه را نداشتم، نمیتوانستم به خانه بروم، اصلا نمیدانستم باید چه چیزی به خانوادهام بگویم، به فرزندانش چه بگویم، با چه صحنهای روبهرو خواهم شد؟ زمانی هم که به خانه رسیدم، هیچ حرفی از دهانم بیرون نمیشد، سکوت کردم فقط نظارهگر بودم”.
مادر و زن برادرش بیتاب و غمگین اشک میریختند. فرزندانش فقط نگاه میکردند و هنوز نمیدانستند چه اتفاقی افتاده است.
سید ابوالفضل که دیروز مادرش را از شفاخانه به خانه آورده است، غم بزرگی را به دوش میکشد. به پیش چشمم، نالههای مادر مریض و دیگر اعضای خانواده را میبیند و باید صبور باشد. امسال جزء بدترین سالهای زندگی برای این خانواده ماندگار شد.ام ندند
افزودن دیدگاه