در اولین ساعات حمله طالبان به مرکز شهر فراه، طالبان تصاویر و ویدیوهای یک سرباز را در رسانههای اجتماعی همرسانی کردند. نوار ویدیویی همرسانیشده این سرباز نشان میدهد که این سرباز با یونیفورم پولیس ملی افغانستان ملبس است و افراد طالبان او را از یک اتاق کمنور بیرون میآورند.
افراد طالبان از همدیگر میپرسند که این کیست؟ بعد از خود سرباز می پرسند که کیست؟ سرباز اسیر یا لب به سخن نمیگشاید یا اینکه صدایش در میان هلهله افراد طالبان شنیده نمیشود.
گفتوگوی نامفهوم میان گروه طالبان ادامه مییابد، ولی یکی میگوید که «با راکت (آر.پی.جی) بزنید» و صدای فرد دیگری شنیده میشود که میگوید “همه جنگ را همین نفر کرد.”
یک روز بعد از پخش این ویدیو، خبر شهادت آن سرباز در رسانههای اجتماعی نشر شد. به دنبال آن، کاربران رسانههای اجتماعی به او لقب «قهرمان جنگ فراه» دادند و پروفایلشان را به نشانه حمایت از خانوادهاش، با تصاویر او مزین کردند.
قهرمان جنگ شهر فراه
محمد موسی، فرزند تاج محمد از شهرستان اناردره ولایت فراه، سربازی بود که ده سال در صف نیروهای پلیس ملی افغانستان با شورشیان مبارزه کرد. سه پسر و چهار دختر از او به جا مانده است.
او در جنگ فراه لقب قهرمان را گرفت. بنابر گفته پسر این سرباز، محمد موسی از دو ماه پیش، در ۲۱ حوت سال گذشته، هنگامی که طالبان به گونه گروهی به مرکز شهرستان اناردره ولایت فراه حمله کردند و برای ساعاتی کنترول آنرا در دست گرفتند، به دست این گروه اسیر شد.
طالبان چند ساعت بعد از اسارت، ابتدا او را شکنجه کرده و بعد میکشند. یک روز بعد از اسارتش، خانواده این سرباز او را در حالی پیدا میکند که بدنش با گلوله و برچه، سوراخ سوراخ شده و استخوانهای دستش نیز شکسته بوده است.

این سرباز نانآور خانواده پر جمعیت خود بود و اکنون فقط یکی از اعضای این خانواده مشغول کار است تا چرخ روزگار را بچرخاند. گفته میشود که این خانواده با مشکلات زیادی مواجه است.
همزمان با پخش این گفته و خبر شهادت او، تصاویری از دختر خُردسال محمد موسی نیز در رسانههای اجتماعی همرسانی شد که زار زار بر پیکر بیجان پدر میگرید و گروه طالبان را نفرین میکند.
شماری از کاربران شبکههای اجتماعی افغانستان با توجه به این ویدیوها و تصاویر نوشتهاند که باید فراتر از ابراز احساسات، برای خانواده این سرباز کاری کرد.
یکی از کاربران نوشته: «ناله و فغان طفل یک سرباز قهرمان اناردره ولایت فراه؛ سنگ و چوب به حال این مُلک میگرید. اینجاست فلسطین من …»
. کاربری دیگری در صفحه فیسبوک خود نوشته: «حمایت کمسابقه شما مرا واداشت که اقدام عملی کنم. من با همکاری دوستان، کمپاین جمعآوری پول برای قهرمان نبرد انار دره (شهید موسی) را آغاز کردیم».
آنان با اشتراکگذاری حساب بانکی از مردم خواستند که کمک نقدی کنند و وعده دادند که حسابدهی شفاف داشته باشند و امروز، روز پایان این کمپاین بوده است.
هدیه لبخند به مناسبت ماه رمضان
همزمان با ختم این کمپاین، به خاطر ماه رمضان، شماری از جوانان در بزرگشهرها به ویژه در شهر کابل کمپاینهای متعدد جمعآوری کمک برای خانوادههای بیبضاعت را در نقاط مختلف راهاندازیکرده و خواستار سهمگیری شهروندان در این برنامه شدهاند. جوانانی زیادی به طور رضاکارانه مصروف جمعآوری کمکهای مردمی برای افراد نیازمند هستند.
این فرهنگ(فرهنگ تعاون اجتماعی) در افغانستان از چند سال به اینسو پر رنگ شدهاست؛ طوری که در پی هر واقعه و اتفاق، این شهروندان افغان بودهاند که در صف اولین کمکرسانها برای هموطنانشان ایستادهاند.
تحصیلات عالی
در آستانه سال روان، در رسانههای اجتماعی تصویری خانمی نشر شد که با کودک شیرخوار خود امتحان ورودی دانشگاه را در ولایت دورافتاده دایکندی سپری میکرد؛ تصویری که در رسانههای اجتماعی افغانستان همهگیر شد.
به دنبال نشر این تصاویر، خیلی از کاربران مشتاق دریافت معلومات در مورد او شدند. «خبرنامه» به دنبال او رفت و با او گفتگو کرد.
«جهانتاب احمدی» دختری از شهرستان میرامور ولایت دایکندی در مرکز افغانستان است. خانم احمدی بیست و پنج سال دارد و شش سال پیش ازدواج کرده است. خانم احمدی سه فرزند به شمول یک پسر و دو دختر دارد. او بعد از پایان دوران مکتب، بهدلیل وضعیت ضعیف مالی، نتوانست تحصیلات عالی خود را ادامه دهد. او به خبرنامه گفت که پس از ادواج با اشتیاق تمام در صدد ادامه تحصیلات خود در دانشگاه مورد علاقهاش بود، اما به دلیل مشکلات مالی همسرش، نمیتوانست به این آرزوی خود دست یابد.
او در آستانه سال روان با آنکه نگران هزینههای تحصیلیاش بود و امید به شروع دانشگاه نداشت، اما با تشویق شوهرش در آزمون کانکور یک دانشگاه خصوصی شرکت کرد.
شوهر او کشاورز است و برای یک خانواده کشاورز تأمین هزینههای تحصیلی دانشگاه خصوصی مقدور نیست. وزارت تحصیلات عالی افغانستان هرچند این خانم را مورد تقدیر قرار داد، اما از پذیرش او در دانشگاه دولتی خودداری کرده و گفته که تنها راه شمولیت در دانشگاههای دولتی، رقابت با سایر دانشجویان است.
این در حالی است که برای راه یافتن به دانشگاههای دولتی سالانه صدها هزار دانشجو امتحان کانکور میدهند و راهیافتن به دانشگاههای دولتی که ظرفیت اندک دارد، خیلی سخت است.
با این حال مردم عام در داخل و خارج از افغانستان دست همکاری به جهانتاب احمدی دادند و با او همکار شدند و زمینه تحصیل او را فراهم کردند.
میرزاولنگ
میرزا اولنگ بخشی از شهرستان به شدت ناامن صیاد در ولایت سرپل است. این منطقه در شهرستان صیدا ولایت سرپل و همچنین در نزدیکی شهر سرپل قرار دارد که در چهاردهم اسد سال گذشته به دست طالبان سقوط کرد.
طالبان در این منطقه دست به غارت و کشتار مردم عام زده و آنانی که موفق به فرار شدند، خانههایشان را پس از غارت، به آتش کشیدند.
اندکی پس از وقوع فاجعه، گروهی از جوانان فعالان و رضاکار، گروهی را به نام «گروه همدلی» تشکیل دادند.
این گروه برای کمک به آسیبدیدگان جنگ میرزاولنگ، کمپاین جمعآوری کمک به راه انداختند و توانستند با کمکهای جمعآوری شده، اندکی بر زخمهای بازماندگان و قربانیان فاجعه میرزا اولنگ مرهم بگذارند. کمکهای جمعآوری شده را نماینده اعزامی گروه همدلی به سرپل، به نیازمندان توزیع کرد.
قربانیان معدن دره صوف
۱۷ جدی سال ۹۵ دو تروریست مسلح موتر حامل کارگران معدن ذغال سنگ را در شهرستان تاله و برفک ولایت بغلان متوقف کرده و تمام مسافران را تیرباران کردند. در این حمله مشکوک، ۸ تن از این کارگران کشته و ۳ تن دیگر زخمی شدند. حنیف یکی از زخمیهای این رویداد خونین بود.
او سرپرست خانواده شانزده نفری و یگانه نانآور این خانواده بود. وضع بد اقتصادی داشت. به این منظور برای تأمین مخارج خانواده و هشت نفر مکتبی، خانهاش را رها کرده، معدنکاری را در پیش گرفت، تا شاید از این درک مخارج خانوادهاش را برآورده و مشکلات اقتصادی را تا حدودی مرفوع سازد؛ ولی در رویداد تاله و برفک زخمی شد.
او ابتدا به بیمارستانی در شهر مزارشریف انتقال داده شد. بعد از هشت روز، به دلیل شدت زخمهایش از بلخ به کابل انتقال یافت و در بیمارستان امنیت ملی بستری شد. اما بعد از یکماه و بیست روز تلاش، داکتران امنیت ملی نیز از نجات جان او اظهار ناتوانی کردند. آنان توصیه کردند که حنیف باید به خارج از افغانستان انتقال داده شود. انتقال این کارگرِ زخمی برای درمان به خارج از افغانستان، از حیطه توانایی خانواده فقیر او بیرون بود و هزینه مالی سنگینی داشت.
فراخوان نجات زندگیِ این کارگرِ زخمی از همینجا آغاز شد. در همان زمان خانم رقیه، همسر حنیف رنجنامهیی برای محمد اشرف غنی، رییسجمهور افغانستان نوشت و از او برای نجات همسر خود درخواست همکاری نمود. به دنبال آن، فراخوانهای متعددی در داخل و خارج از افغانستان برای کمک به او راهاندازی گردید.
سرانجام پس از تلاشها، او برای درمان به هند فرستاده شد. محمد حنیف به مدت شش ماه تحت درمان قرار گرفت. هزینه ابتدایی این درمان طولانی هفت میلیون و پنجصد هزار افغانی عنوان شده است. به دنبال فراخوان کمک رقیه همسر حنیف، مردم به این خانواده مساعدت مالی کردند و از این درک نیم این هزینه تأمین شده بود، اما تلخ پایان یافت.
پس از ۶ ماه جان کندن برای زندگی، آخرین زخمی رویداد تاله و برفک ولایت بغلان به تاریخ ۳ سرطان سال گذشته در بیمارستانی در هند درگذشت.

ماه خونین
دهم جوزای سال گذشته، آغازه یک ماه خونین در افغانستان بود که با انفجار در مقابل سفارتخانه آلمان شروع شد.
در حمله مرگبار دهم جوزا در چهارراهی زنبق در منطقه دیپلماتنشین شهر کابل، در یکی از ساعتهای پر رفت و آمد روز، بیش از ۶۰۰ تن کشته و زخمی شدند. قربانیان این حادثه خانوادههایشان را در وضع بد اقتصادی جا گذاشتند که یکی از آنها محمد حسین پناهی بود.
محمد حسین پناهی جوان ۲۹ ساله افغان بعد از سه ماه کار موقت در سفارت کانادا، به صورت رسمی کارش را در این سفارت آغاز کرده بود و ماهانه ۳۰۰ دالر به خاطر کار شبانه به عنوان تکنسین برق، از این سفارت درآمد داشت.
او نانآور خانوادهیی بود که پدر مبتلا به فلج و مادر نیز بیمار بود. با این حال او فقط یک خواهر داشت که تازه از دانشگاه فارغ شده و بیکار بود.
حسین تمام درآمدش را صرف درمان مادر و پدر بیمارش میکرد. بعد از شهادت حسین، خواهر او راضیه پناهی با مشکلات سختی سر در گریبان شد. راضیه بعد از شهادت برادرش گفت: «حسین امید ما، چراغ خانه و همه چیز ما بود. حال من با این پدر و مادر بیمارم بدون او چه کنم؟»
سوالی که موجب همکاری مردم با او شد. راضیه با کمکهای مردمی توانست مادرش را تداوی کند و برای پدرش برای مدتی دارو تهیه کند. در کنار راضیه، مردم برای خیلی از خانوادههای قربانیان دیگر این رویداد نیز کمک کردند.

رانش زمین در ارگوی بدخشان
در سالهای ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ ولایت بدخشان در شمال شرق افغانستان شاهد رانش زمین بود. رانش زمین در شهرستان ارگوی بدخشان خسارات جانی و مالی زیادی به بار آورد.
در سال ۹۳، ۲۵۰۰ نفر جان خود را از دست دادند و ۳۰۰ خانه به طور کامل در زمین فرو رفت. صدها خانواده دیگر در اثر این رویداد آواره شده و ۷۰۰ خانه بیسقف شدند. به دنبال این حادثه، در کنار نهادهای امدادرسان داخلی و خارجی، مردم افغانستان نیز صف کشیدند و برای آوارگان کمک کردند.
برفکوچ
زمستان سخت و پر برف سال ۹۳ باز در افغانستان فاجعه آفرید. برفکوچها در زمستان این سال بیش از ۲۳۳ نفر جانش را از دست داد و علاوه بر آن، این برفکوچها خسارات مالی زیادی به جا گذاشت.
با توجه به میزان خسارات وارد شده به مردم در این زمستان، در کنار نهادهای امدادرسان، مردم عام نیز همکار شدند و برای خانوادههای متضرر کمک مالی فراهم کردند.
اینها تنها نمونههایی از فرهنگ تعاون و نوعدوستی مردم افغانستان است؛ مردمی که وضعیت مناسب اقتصادی ندارند و بنابر گزارشی تازه، ۵۴.۵ درصدشان در زیر خط فقر قرار دارند، اما با این حال در مواقع اضطرار نانشان را بدون توجه به قومیت، زبان، مذهب و موقعیت جغرافیایی، با همنوعشان قسمت کردهاند.
از این افراد تا حال هیچ کسی حتی نامشان را نیز نمیداند.
نقش رهبران افغان
با این حال خیلی از افراد نیازمند، از رهبران افغانستان شاکی اند. مردم افغانستان نیز با انتقاد از افراد پولدار و رهبر در افغانستان میگویند، با آنکه رهبران و افراد ثروتمند در افغانستان کم نیستند، اما نقش آنان در قسمت تعاون با نیازمندان این سرزمین اندک است.
مردم میگویند که رهبران افغان بیشتر کار عوامفریبانه میکنند، اما در عمل عزم کمک و همیاری با مردم را ندارند. این در حالی است که سال گذاشته ربابه محمدی، دختر نوجوان، اما معلول افغانستان نیز از وعدههای عوامفریبانه تعدادی لب به شکایت گشود.
ربابه محمدی، دختر معلولی که با دهانش نقاشی میکند، با گذشت دو سال پس از مطرح شدنش در رسانههای افغانستان و جهان، از وعدههای عوامفریبانه کسانی حرف میزند که به گفته خودش، امید را به زندگی او برگردانده بود.
او زمستان سال گذشته، با چشمهای گریان در صفحۀ فیسبوکاش متن شکایتآمیزی به نشر رساند و از عوام فریبیهای مردم و حتی عالیرتبهترین مقامهای حکومتی شکوَه کرد. ربابه گفته حتی رولا غنی، بانوی اول با گرفتن چند عکس فیسبوکی اکتفا کرده و کمکی به او نکردهاست.
ربابه در زیر تصاویر اشکبارش نوشته که همه به او فقط وعده دادند؛ وعدههایی که برای او امیدورای داد، اما هیچکس وعدههایش را عملی نکرد. ربابه گفته که «چشم به راه کسی بودم که وعده داده بود اگر وعده خود را عملی میکرد، زندگیم تغییر میکرد، اما چیکنم که باز ربابه سابق شدم… باز پشت پنجره باز مثل یک زندانی زندگی میکنم».
این تنها ربابه نیست که از وعدههای میان تهی رهبران افغانستان لب به شکایت باز میکنند و از تمسخر و حرفهایی که بعد از این وعدهها نصیبشان میشوند، آزار میبینند.