ساعت از چهار و نیم عصر گذشته است، ساعتی که بسیاریها بعد از یک روز کاری راهی خانههایشان میشوند، اما نه همه. مدینه خانمی است که بعد از این ساعت راهی بیمارستان میشود.
مدینه در حمله تروریستی بر مسجد امام زمان در کابل، یک دختر جوانش را از دست داده و دختر کوچکش نیز همچنان در شفاخانه بستری است. اوایل ماه سنبله، این مسجد مورد حمله تروریستی دو فرد مسلح قرار گرفت که در نتیجه آن دهها تن از نمازگزاران کشته و زخمی شدند.
او بیش از یک ماه گذشته را، بین خانه و شفاخانه سرگردان بوده است. هم برای تداوی دختر کوچکش و هم تداوی روحی و روانی خودش به خاطر غم از دست دادن دختر دیگرش در آن حمله خونین. مدینه 3 دختر و 2 پسر داشت، اما این مادر حالا یک دخترش را از دست داده و دختر دیگرش را روی تخت بیمارستان میبیند.
داکتران به نزدیکان او گفتهاند که شرایط روحی او مناسب نیست و باید از غم و تشویشهای روزگار دور باشد. اما نزدیکان او به خبرنامه میگویند که مگر چنین چیزی ممکن است؟ چگونه میتوان انتظار داشت این مادر، آن روز را فراموش کند؟
آخرین دیدار
عبدالحمید در حالی که اشکهای روی صورتش را پاک میکند به خبرنامه میگوید که “من پدری نتوانستم… ای کاش فرصت میداشتم تا برای مریم پدری میکردم.”
او پدر مریم است که برای شرکت در نماز جمعه به مسجد امام زمان رفته بود و به شهادت رسید. عبدالحمید میگوید که آن روز مریم و دیگر اعضای خانوادهاش، رفتن به نمازجمعه را بر عروسی رفتن ترجیح دادند.
عبدالحمید به عروسی یکی از نزدیکانشان میرود و دخترانش به مسجد. آن لحظات، آخرین دیدار این پدر با دخترش مریم بود.
وقتی گریه اجازه صحبت کردن بیشتر به پدر مریم را نمیدهد، پسرش عبدالمجید میگوید” زمانی که پدرم از خانه راهی عروسی شد، مریم مثل همیشه آمد از من پول خواست. پولی گرفت و به همراه مهدیه خواهر کوچکم راهی مسجد شد.”
روز فراموش نشدنی
حوالی ساعت یک بعد از ظهر، زمانی که مریم و مهدیه و بسیاری از زنان و مردان دیگر برای خواندن نمازجمعه داخل این مسجد بودند، سه تروریست داعش نزدیک میشوند. یکی از آنها در مقابل دروازه خودش را انفجار میدهد و 2 داعشی دیگر داخل مسجد میشوند و شروع به تیراندازی میکنند.
یکی از تروریستان به منزل 2 میرود که مریم و مهدیه به همراه دیگر زنان در صف نماز بودند. تصاویر منتشر شده از این مسجد پس از حمله بسیار تکان دهنده بود.
وقتی مریم و مهدیه در داخل مسجد مورد حمله قرار می گیرند، خانواده آنها همانند بسیاری دیگر از نمازگزاران روز تلخی را پشت سر گذاشتند. عبدالمجید برادر مریم و مهدیه میگوید که “من و بسیاری دیگر در اطراف مسجد سرگردان می دویدیم، به ما اجازه نزدیک شدن داده نمیشد. فقط دود و آتش و صدای تیراندازی و ناله و فریاد بود.”
به گفته عبدالمجید پس از چند ساعت، بدن زخمی خواهر کوچکش مهدیه را به بیمارستان میرسانند و به امید پیدا کردن مریم به سوی مسجد بر میگردند. اما در نهایت پیکر بیجان او را در شفاخانه وزیر اکبرخان کابل در میان انبوهی از پیکرهای بیجانی مییابند که از سوی تروریستان داعش به شهادت رسیده بودند.
پدر مریم میگوید “جسدهای زیادی افتاده بود. مسجد پر از خون بود. دخترم را شب هنگام در شفاخانه وزیراکبرخان در حالی یافتم که روی پیشانیاش یک سوراخ بود….”
مریم دختر 19 ساله این خانواده و دانشآموز صنف یازدهم مکتب سلطان راضیه، اینگونه از میان خانواده و هم صنفیهایش برای همیشه رفت.
امید و ناامیدی
در میان اندوه و غم از دست دادن مریم، زخمیشدن مهدیه و تلاشها برای مداوای او، این خانواده را سخت به تکاپو انداخته است.
مهدیه دختر 8 ساله این خانواده، که با اصابت تیر به شانه و دستش به سختی زخمی شده و تا مرز قطع دست نیز پیش رفت. به گفته این خانواده، داکتران داخلی گفتند که راهی جز قطع شدن دست او نیست.
این خانواده با وجود مشکلات اقتصادی از تلاش برای سلامتی دختر کوچکشان دست بر نمیدارند و با تهیه مقداری پول از اقوام و دوستان او را برای تداوی به پاکستان بردهاند.
عبدالحمید پدر این خانواده به خبرنامه میگوید که “داکتران داخلی ما را ناامید ساختند. ولی حالا داکتران در پاکستان از بهبود وضعیت او گفتهاند و ما به سلامتیاش امیدوار شدهایم.”
به گفته او، مهدیهی 8 ساله تابحال 3 عمل جراحی را پشت سر گذاشته و قرار است تا 20 روز دیگر باز هم عملیات جراحی روی دستش انجام شود.
اندوه روزافزون
مادر مریم و مهدیه بعد از شوک روحی وارد شده از آن روز، شرایط مناسبی ندارد. شرایط نامناسب روحی و روانی که حالا بیماریهای جسمی او را نیز در پی داشته است.
همانند او دیگر اعضای این خانواده نیز از آسیبهای روانی آن روز تلخ در امان نبودهاند. روزی که مریم را از این خانواده گرفت و مهدیه را تا مرز قطع شدن دست کشانده است.
پسر بزرگ این خانواده که دانش آموز صنف یازدهم مکتب است می گوید “گاهی به فکر شیطنتهای خواهرم میافتم که تا همین چند وقت پیش باهم بودیم و گاهی به فکر آرزوهایش، گاهی به نبودنش و گاهی هم به فکر زندگی سختی که در انتظار خواهر دیگرم است.»
او تاکید میکند که بسیاری وقتها با خودش عهد میکند که دیگر به آن روز شوم فکر نکند اما “چگونه ممکن است که من بیخیال خواهرانم شوم. زمانی که از مکتب به خانه میآیم و اندوه مادرم و جای خالی خواهرانم فراموش نمیشود، تلاش میکنم که مادرم را دلداری دهم؛ اما نمیشود.”
با این حال مدینه، مادر مریم و مهدیه میگوید:« کاش زندگیام اینجا تمام میشد تا داغ فرزندانم را نمیدیدم…» او با چشمان اشکبار از آرزوهایش برای مریم میگوید و اندوهی که هرگز فراموشش نخواهد شد.
عبدالحمید و مدینه که 22 سال از ازدواجشان میگذرد، مسیر پر فراز و نشیبی را در تمام این سالها پشت سر گذاشتهاند. از زندگی در مهاجرت تا بازگشت به وطن و گذراندن روزهای سخت بیکاری و مشکلات اقتصادی فراوان… اما همه اینها شاید به اندازه اندوهی نباشد که بعد از شهادت مریم بر دل و جان این خانواده سنگینی میکند. حالا این خانواده چشمشان به روزهای آینده است تا دستکم با بهبود سلامتی مهدیه، شاید ذرهای از سنگینی این اندوه روزافزون کاسته شود.
افزودن دیدگاه