در حالیکه قراری دارم و باید به موقع به مصاحبه برسم، شدت هوای سرد پاییز کابل باعث میشود که به فکر صرف یک صبحانه با چای داغ شوم. با مشاهده کافهها، دنبال مکان متفاوت هستم که در آنجا بتوانم غذای محلی افغانی بیابم. در یکی از پسکوچههای کارته چهار، نگاهم به لوحهای میافتد که روی آن با خط درشت “کلبهی هوسانه” نوشته است.
به سختی دروازهی شیشهای مغازه را باز میکنم. هوای گرم مغازه سبب میشود که عینکهایم را عرق بزند و به مدتی کوتاهی نتوانم محیط را ببینم. با برداشتن عینک، دو میز و چند چوکی را میبینم و خانمی که در کنار یکی از میزها مصروف آماده کردن خمیر است.
محیط خیلی کوچک شاید به وسعت یک خانه ۳ در ۴ که حالا به رستورانت اختصاص داده شده است. هشت چوکی و دو میز، یک فیریزر، یک داش برقی و یک داش گازی و دو تا بالون گاز چهار کیلویی و محدود چیزهای دیگر وسایل این رستورانت است. محیط این رستورانت کوچک با پرده طلایی رنگی به دو حصه تقسیم شده و قسمت پیش روی شیشه با همین چند چوکی جای برای پذیرایی مهمان است و قسمت دیگر ظاهرا به آشپزخانه اختصاص یافته است؛ گنگ و مبهوت به مغازه کوچک نگاه میکنم.
خاله؛ شیرینی و غذاهای شفارشیام کجا است؟
بعد از چند لحظه خانم خدیجه ظرف خمیر را با تکه میپیچد و دستانش را شسته با لبخند ملیحی من را پذیرایی میکند. او از من میپرسد که چه میل دارم و چقدر وقت دارم تا آن را تهیه کند. با ورود مشتری دیگر، گفتوگوی ما قطع میشود.

تازه وارد میپرسد، خاله؛ شیرینی و غذاهای شفارشیام کجا است؟ خدیجه با مهربانی به من میگوید: «ببخشید برای چند لحظه، کار این خانم را تمام کنم بر میگردم.»
به نظر میرسد که مشتری فردی خیلی حساس است. او همه غذاها را چک و بررسی میکند و از خانم مغازهدار میخواهد دوباره آنها را بسته بندی کند. مغازهدار با حوصلهمندی آنها را بسته بندی کرده و میگوید که آنها را همین صبح آماده کرده است.
با حساب پول، مشتری از این زن می خواهد که دروازه مغازه را برایش باز کند و غذاها را تا موتر برایش ببرد. با این حال، با آن که خانم مغازه دار خسته به نظر میرسد، لبخند روی لبهایش را حفظ میکند و با گرفتن پول و رضایت مشتری خوشحالیاش بیشتر میشود.
نامم خدیجه است
با رفتن مشتری، خدیجه در حالی که از کمرش گرفته، میگوید: «ببخشید که طول کشید، رضایت مشتری آرزوی ما است. راستی شما چه میخواستید؟» دلم نمیآید که خستگیاش را بیشتر کنم، به او میگویم من فقط میخواهم با شما صحبت کنم. لحظهیی جا میخورد و می پرسد که در چی موردی میخواهم با او صحبت کنم؟
او خانمی ست که سه دهه زندگیاش را با دشواریهای زیادی گذارانده است و در حال حاضر در کلبه هوسانه کار میکند. او میگوید که کلبه از کسی دیگر است و به خاطر نیازمندی مالی با پول اندک روزمزد کار میکند، ولی خوشحال است که کار کلبه این روزها بهتره شده است.

خدیجه میگوید که او باید به کارها برسد و اضافه میکند که در مورد خودش به کسی چیزی نگویم و تاکید میکند که هر کس از خودش سیال و شریکی دارد و دوست ندارد که خویشاوندانش بداند که او در یک رستورانت کار میکند تا سبب شرمندگی فرزندانش نشود.
به باور بسیاری از افغانها کار کردن زنان در رستورانت، چیزی پسندیدهای نیست. از سویی صفاکاری و آشپز بودن والدین بهخصوص مادران برای فرزندان مایهی ننگ تلقی میشود؛ اما مشکلات اقتصادی و بیکاری روز افزون در میان مردان در سالهای اخیر سبب شده که زنان با این حال به گونه پنهان به کار کردن در رستورانتها و سایر کارهای که پیش از این، کار شرافتمندانه برای زنان پنداشته نمیشدند، به کار مشغول شوند.
چرخش سخت چرخ زندگی
در حالی که من و خدیجه مصروف صحبت هستیم، صدای دیگری که میگوید “خاله خدیجه خمیر کردی؟ زود باش که امروز کار زیاد داریم” محیط را پر میکند و مجبور به توقف گفتگوی ما میشود. با پیچیدن این صدا در فضای دکان، خدیجه میگوید که صاحب مغازه آمد. او با دست پاچگی بلند شده، اضافه میکند: «بلی استاد خمیر کردهام و همه چیز آماده است، اما… » با این جواب صاحب مغازه به من نگاه میکند و کودک خرد سالش را زمین میگذارد و سلام و علیک گرم افغانی خودمان را انجام میدهد.
او خود را معرفی میکند و پس از آن که میداند من خبرنگارم بیشتر با هم صحبت میکنیم. این خانم که از گرفتن اسمش خودداری میکند میگوید که از 15 سال به این سو در مکتب دهدانا معلم است. او در عین حال که پسر کوچکش گریه کنان مادر مادر میگوید، خودش را برایم مسوول کلبه هوسانه معرفی میکند.

معاش این معلم ۷۲۰۰ افغانی است و به گفته خودش از چند ماه به این سو در کنار معلمی تلاش میکند که برای مردم غذاهای هوسانه تهیه کند. او این شغل را به خاطر کمک خرج زندگی برگزیده است. میگوید که در کنار آموزگاری باید کار دومی را نیز انجام میداد.
این خانم افغان میگوید که امسال نتوانسته، برایش آموزگاری حقالزحمهایی در کنار شغل اصلی اش پیدا کند تا با معاش آن در کنار معاش اصلی اش زندگی خود را تامین کند. او تصریح میکند که در ابتدای سال تعلیمی برای پیدا کردن معلمی سرگردان شده، اما وزارت معارف به او گفته است که در سال جاری به آنانی که امتحان استخدامی جذب معلم را در وزارت معارف سپری کرده اند و معلم رسمی نیست، حق اولویت داده میشوند.
هزینههای بالا و درآمد اندک
خانم معلم با ناراحتی میگوید که با گذشت چند ماه او باز هم نمیتواند معلمی پیدا کند. او میگوید بعد از آن که نا امید شده، به فکر تهیه خوراکیهای خانگی افتاده است. برای این خانم افغان پختن غذا کار آسانی نیست. او نیم روز در مکتب درس میدهد و بعد از آن با آن که دو فرزند کوچک دارد به پختن غذاهای سنتی افغانی میپردازد.
شوهر این خانم معلم بیمار است و با معاش 7 هزاری این خانم، بازهم یک خانوادهی قرضدار میباشد. خانم معلم میگوید که تمام ماه رمضان را در خانهاش بولانی پخته کرده و با آوردن آن در بازار، مصارف خانهاش را تامین نموده است.
او میگوید: «درس دادن، نگهداری از دو فرزند کوچک و مراقبت از شوهرم که هر لحظه ممکن است در هر جا از حال برود، کار آسانی نیست.» با این حال مشکلات اقتصادی این کار را بیشتر از پیش برایش دشوار کرده است.

او اضافه میکند: «در ماه رمضان من در خانه روزانه بولانی پخته میکردم و عصر آنها را با شوهر و فرزندانم به بازار میآوردیم و در مکانهای پر رفت و آمد، روزانه تا ۲۰۰ دانه آن بولانیها را میفروختیم.» او میگوید که بعد از ماه رمضان بولانیهایش خریدار بیشتر پیدا کرده و سبب شده که او دکانی کرایهکند. او حالا با شوهر بیمارش و خانم خدیجه که کارمند روزمزد او است در کلبه هوسانه انواع غذای خانگی( آشک، منتو، آش، بولانی و…) و انواع شیرینی و کیک تهیه میکنند.
این خانم افغان از ساعت 9 صبح به دکانش میآید و کارش را تا ساعت 9 شب ادامه میدهد. آنان برای خانهها و دفترها که به آنان سفارش غذاهای خانگی میدهند، خوراکیهای خانگی تهیه میکنند و در بدل آن پول میگیرد.
او میگوید که سه ماه اول کارش در این دکان هیچ سودی نداشته ولی حالا مشتریهایش بیشتر شده است. او روزانه یک تا یک و نیم هزار افغانی درآمد خالص دارد. با این حال او نگران سلامتی فرزندانش است که او و شوهرش را در این هوای سرد همراهی کرده، به دکان میآیند. او میگوید، که آنان نمیتوانند به دلیل مجبوری از فرزندانش درست مراقبت کنند؛ از این رو ممکن آنها مریض شوند.
این معلم افغان از علاقهمندان غذاهای افغانی میخواهد که به خانوادهاش افتخار میزبانی دهند تا آنان برای شان غذاهای خانگی تهیه نمایند.