ساعت ده صبح، بعد از گذشت از منطقه ای که صدای حیوانات خانگی از هر گوشه آن میپیچید به مزرعهای رسیدم؛ به مکان سبز در حومه غربی شهرکابل که از زندگی شهری و شهر نشینی فاصله زیادی دارد. در مرحله اول به شک افتادم که آنجا مربوط پایتخت افغانستان باشد.
سرسبزی محیط دلکش است و توجه هر رهگذری را به خود جلب میکند. اما با ورود به آن محیط بوی تعفن فاضلاب فضا را آلوده ساخته و عبور از مسیر را با گرمای کابل طاقت فرسا میسازد؛ اما با این حال چشمم به زنانی میافتد که در این مزرعه مصروف کار شبه کشاورزی اند. با خودم میاندیشیدم برای من که گذشتن از این مسیر غیر قابل تحمل است، پس آنان که اینجا کار میکنند، چگونه آن را تحمل مینمایند؟
کنجکاویام مرا به آن جا میکشاند و ساعتی پای صحبت چندی از این زنان مینشینم. در ابتدا طوری با من برخورد میکنند که گویی به منطقه ممنوعه و مهمی آمده باشم. خود شان را مطمین میکنند که کمره عکاسی و فیلم برداری ام خاموش است و عکسی از آنان نمیگیرم.
کارگران روزمزد
فاطمه زن پیری است که یکی از کارگران روزمزد در مزرعه میباشد. او از اول صبح تا عصر در این مزرعه کار میکند.
او با حقوق روزانه 150 افغانی از ساعت پنج صبح تا عصر در مزرعه فعال است. کار فاطمه و همکارانش درو کردن تره (گندنه)، بسته بندی آن و هموارکاری زمین برای رویش گندنه در دوره بعدی است.

فاطمه چهار فرزند دارد. او باید مخارج زندگی و تحصیل این فرزندان خود را آماده سازد. خانه اش کرایی است که در منطقه به نام کوه چهل دختران گذشته از پل کمپنی در غرب کابل موقعیت دارد. پنج سال پیش شوهرش را از دست داده است.
فاطمه صبح زمانی که هوا تاریک است، ساعت سه ونیم از خانه اش حرکت میکند تا سر وقت به محل کار در مزرعه برسد.
او میگوید “از زمانی که شوهرم فوت کرد، سرپرستی خانه به دوشم افتاد و من باید نقش پدر و مادر را برای فرزندانم بازی کنم. اگر به موقع به زمینهای کشاورزی نرسم، اجارهکار مرا جواب میدهد.”
فرزندان فاطمه کوچک و دانشآموز مکتب اند. او باید در کنار تامین مخارج زندگی، مصارف مکتب آنان را نیز تامین نماید.
فاطمه میگوید “برآورده کردن تمام مخارج در توانم نیست و برای تامین هزینهها، برای فرزندانم قالین گذاشتهام تا آنان نیز کار کرده مرا یاری رسانند.”
او اضافه میکند که با مزد روزمره اش فقط میتواند برای شب و ظهر فرزندانش مواد خوراکی بگیرد و بقیه مصارف را قالین بافی فرزندانش تامین میکند.
فاطمه 1500 افغانی کرایه خانه خود را پرداخت میکند و با مصارف آب و برق ماهانه حدود 3500 افغانی مصارفش میشود.
از خانه فاطمه تا زمین کشاورزی که او کار میکند، حداقل یک ساعت و چهل و پنج دقیقه راه است و او هر روز این مسیر را پیاده رفت وآمد میکند.
او میگوید اگر پیاده روی نکند، نمیتواند حتا برای شب فرزندانش نان تهیه نماید. فرزندان فاطمه در کنار درس، قالینبافی میکنند و با تمام تلاش که مینمایند اما نمیتوانند در سه ماه حداقل بافت یک قالین سه متر را تمام نمایند.

زندگی یک بیوه
فاطمه روی زمینهای زراعتی تره دور میکند و زمین آن را هموار کرده علفهای هرزه آن را جمع آوری مینماید. در کنار آن شبها پشم میریسد. این در حالی است که برای رسیدن هر کیلو پشم 50 افغانی پرداخت میشود و فاطمه میگوید که در کنار کار در مزرعه او میتواند هفته یک کیلو پشم برسد.
او میگوید با تمام تلاشی که میکند، روزانه تنها 160 تا 170 افغانی درآمد دارد.
این خانم راضی نمیشود که عکسی از او داشته باشم. او استدالال میکند که “اگر عکسم در بیرون و در رسانهها دیده شود، بالای فرزندانم تاثیر بدی خواهد گذاشت و آنان شاید دیگر نخواهند به درسشان ادامه دهند و من این را هرگز نمیخواهم.”
او میگوید که از حرف و حدیثهای که مردم در موردش میزند خسته است. او اضافه میکند “زمانی که بیوه باشی، نگاههای همه متفاوت میشود. حتا برخورد اقارب نزدیکت با تو تغییر میکند و شاید فکر میکنند که زن بیوه فاحشه باشد.”
این مادر میگوید که دوستانش نمیدانند شغلش کار روی زمینهای کشاورزی است. او به دوستانش گفته که در یک مکتب شغل پاک کار را دارد.
حسرت را میتوان در نگاهها و نفسهایش دید. او میگوید که “زندگی همین است و اما خوشحالم که میتوانم برای فرزندانم، پدری و مادری کنم و امیدوارم که فرزندانم به سرنوشت تلخ من گرفتار نشود.”

شوهر فلج
سه زن دیگر نیز همراه با فاطمه برای مردی به اسم قربان کار میکنند.
یکی از آنها گلشاه است. شوهر گلشاه از دو سال به این سو درد پا دارد و به تازگی فلج شده است. آنان پولی برای درمانش ندارند.
گلشاه میگوید پس از ازدواج، آنان از خانوادهی پدر شوهرشان جدا میشود تا زندگی بهتری بسازند. اما دیری نمیگذرد که شوهرش درد پا میگیرد و رفته رفته او را زمین گیر میکند. او میگوید حالا باید در کنار این که بهجای شوهرش کار میکند، مصارف داروی او را نیز تهیه نماید.
زن دوم
یکی دیگر از کسانی که با آنان کار میکند زنی دیگریست که با سه فرزندش زندگی میکند. این زن را شوهرش ترک کرده است.
او میگوید بعد از آن که شوهرش زن دوم گرفت آنان را فراموش کرده است. او میگوید که شوهرش دختر بزرگش را به شوهر داد و بعد از آن، خودش زن دوم گرفت و خانهاش را از آنان جدا کرد. اکنون هشت سال است که از خانم اول و فرزندانش خبری ندارد.
او میگوید که “شوهرم برایم مردهاست. او هشت سال است که ما را ترک کرده و از غم و درد فرزندانم خبر ندارد.”

پسر بزرگ این زن 16 ساله است و در کارخانه قنادی ماهانه 5000 هزار افغانی درآمد دارد. او میگوید که درآمد پسرش نمیتواند کفاف زندگی آنان را نماید و به همین دلیل او از پسرش پنهان در زمین زراعتی کار میکند تا در مخارج خانه، پسرش را یاری رسانده باشد.
بدهکار جدی
زهرا یکی دیگر از زنانی است که در زمینهای کشاورزی کار میکند. او چهار فرزند دارد و شوهرش از چند سال به این سو ناپدید شدهاست.
زهرا میگوید بعد از آن که به کابل آمده به دلیل بیکاری بدهکار شده. او میگوید که اکنون حدود بیش از یک میلیون افغان بدهکار است و او نمیداند که چگونه آن را تامین کند.
زهرا میگوید که “از ساعت پنج و نیم کارم را در مزرعه شروع میکنم و تا عصر در بدل 200 افغانی کار میکنم.”
زهرا نیز همانند دهها زن کارگر دیگر محل در کنار کشاورزی پشم میریسد و با اندوه فراوان زخمهای به جامانده از پشم ریسی را در دستش نشانم میدهد. او میگوید که “زخمهای دستم درد ندارد؛ اما حرفهای که قرضدارهای شوهرم بعد از خودش به من و دخترانم میگویند، مرا از پا انداخته و زندگی را برای من غیر قابل تحمل کرده است.”

کارگران ارزان
صاحب این برنامه کشاورزی مردی به نام قربان است و در محله، معروف به کاکا قربان است. کاکا قربان خریدار این سبزیجات در زمینهای زراعتی است و برای جمع آوری آن معمولن کارگران زن را استخدام میکند. قربان میگوید که استخدام کارگرانِ روزمزد زن برای او و زنان کارگر مفید است.
او میگوید که هر کسی زنان را استخدام نمیکند و از طرفی آنان مجبور اند کار نمایند تا مخارج زندگی شان را تامین کنند.
او میگوید که “با همین 150 افغانی هم کار زنان راه میافتد و هم کار من.” این در حالی است که مزد کارگران مرد 200 تا 350 افغانی در روز میباشد و مردان در مزارع کار نمیکنند.
کاکا قربان تاکید میکند که هر کارگر مرد، از او حداقل روزانه 300 افغانی مطالبه میکند و در کنار آن کار مردان به اندازه کار زنان نیز مفید نیست.
او توضیح میدهد که زمینهای کشاورزی با کود انسانی آغشته است و افراد زیادی حاضر نیست تا روی آن کار کنند.
اما این زنان کارگر میگویند که به جای تکدیگری و مشاغل دیگر که در آنها عزتشان را بگذارند، این کار را ترجیح داده و آن را به درستی انجام میدهند.
