در رمان ماری شیلی، “فرانکستاین” “به عنوان” دانشمند “و محور رمان” که از مرگ مادرش غمگین شده بود، تصمیم می گیرد تا یک نمونه انسانی دیگر را در آزمایشگاه خود خلق نماید. اما به جای یک انسان، مخلوق او یک غول عجیب و غریب با چشمان زرد رنگ، پوست سخت و سنگین و وضعیت بی ثبات و خشن به وجود میآید. این مخلوق او وحشی میشود. تازه عروس او را میکشد و خالق خود را به زجر و غم فرو میبرد.
داستان فرانکستاین عدسیهی مناسبی است، که از منظر آن به حملات این هفته افراد مسلح طالبان بر دانشگاهی در پاکستان دید. حمله بر دانشگاه باچا خان در شهر چارسده دست کم بیست دو تن را کشت و نوزده تن دیگر را زحمی ساخت. در این مورد، ویکتور فرانکستاین همان دانشمند “رمان” شبیه به جنرالان ارتش پاکستان است که مخلوق شان طالبان پاکستانی از کنترول خارج شده است.
حمله چارسده می توانست بدتر از این باشد: محافظان دانشگاه مرد انتحاری را که میخواست مواد انفجاری بسته به بدنش را منفجر کند، قبل از انجام حمله انتحاری از پای در آوردند. سال گذشته نیز حملهی وحشت ناک تر از این بر مکتبی در شهر پیشاور انجام شد، که در آن افراد مسلح طالبان، بیش از یک صد و چهل و پنج تن را که اکثر شان کودکان بودند کشتند.

پس از هر دو حمله، رهبران پاکستان بر نابودی طالبان تاکید کردند. در عین حال، ارتش پاکستان سلسلهای از عملیاتها را در مناطق دوردست قبایلی پاکستان، که تحت تسلط طالبان هستند انجام داده است. ما تنها می توانیم امیدوار باشیم که ارتش پاکستان موفق شود. اما اینجاست که باید دلسوزی پایان یابد و این جاست که داستان فرانکستاین پاکستان آغاز میشود.
طالبان افغان با حمایت ارتش پاکستان یک جا شدند و این ارتش، در میانه دهه نود میلادی این گروه را سازماندهی و ایجاد نمود؛ زمانی که افغانستان وحشت ناک ترین جنگ داخلی را بعد از خروج سربازان شوروی از این کشور، تجربه می کرد. در سال 1995 پس از کشته شدن ده ها هزار تن، افغانستان در شرایطی قرار داشت که جنگسالاران مختلف، با هم دیگر به شدت می جنگیدند و قربانیان زیادی را از میان کودکان و زنان این کشور می گرفتند. در آن زمان حکومتی در این سرزمین برقرار نبود.
در چنین وضعیتی، “آی اس آی” سرویس استخبارات نظامی پاکستان، از ترس گسترش جنگ در مرزهای آن کشور گروه طالبان را با قرائت قرون وسطایی از دین، ایجاد و حمایت نمود. طالبان زیر رهبری ملاعمر رهبر یک چشم خود، در نقاط مختلف افغانستان حضور یافت و در سال 1996 توانست پایتخت افغانستان را تصرف نماید. “داستانِ به وجود آمدن طالبان، در کتاب های مختلف از جمله در “دشمن اشتباه” نوشتهای از “کارلاتاگل” آمده است.” ملاعمر همزمان با رهبری طالبان، به اسامه بن لادن نیز در افغانستان پناه داد، تا این که در حملات سال 2001 میلادی در آمریکا، این دو از افغانستان رانده شدند.
پس از حملات آمریکا، رهبر طالبان به پاکستان فرار کرد و در آن جا با گرمی از او برای سالیان متمادی توسط آی اس آی اسقبال شد. همزمان با آن، در حالی که آمریکایی ها ماموریت افغانستان را از چشم انداختند، طالبان در خانه های امن شان در پاکستان قدرتمندتر شدند. این در حالی بود که حکومت آمریکا در عین زمانی که پاکستانی ها به او خیانت مینمود، میلیارد ها دالر را به حکومت و ارتش پاکستان کمک نمود. به این جهت، اکنون طالبان در افغانستان قدرتمند از هر زمانی دیگر از سال 2001 به این سو میباشند.

زمانی که طالبان افغان در پناهگاهای خود در پاکستان دوباره رشد مینمودند، یک برآیند ناخواسته نیز به وجود آمد: ایدولوژی طالبان در پاکستان به صورت ناخود آگاه ریشه دواند. به زودی، طالبان پاکستانی متولد شده بودند. این گروه تندروتر از اسلاف افغان شان بودند. در حالی که رابطه بین گروه های مختلف طالبان افغان و پاکستانی پیچیده است، اما این که این گروه مولود طالبان افغانستان باشند، جای سوالی نیست.
سالهاست و حتی امروز، جنرالان پاکستانی تصور میکنند که آن ها میتوانند با بازی دوگانه ادامه دهند: این که، آن ها می توانند از طالبان افغان حمایت نمایند اما طالبان که در درون پاکستان میباشند را نادیده انگارند. ارتش پاکستان همواره حملات هواپیماهای بدون سرنشین سی آی ای را در داخل پاکستان حمایت نموده اند، اما در حالی که آمریکایی ها خواهان حمله و تعقیب هر دو گروه بوده اند، پاکستانی ها تنها از هدف قرار دادن طالبان پاکستانی حمایت نموده اند. جنرالان پاکستانی یک بازی دوگانه را در میان یک بازی دوگانه انجام میدادند: آن ها میلیارد ها دالر آمریکایی ها را اخذ می کردند و با آن از جنگجویان طالبان که سربازان آمریکایی را می کشتند حمایت مینمودند، و در عین حال آن ها به صورت محرمانه آمریکایی ها را کمک میکردند تا از طریق حملات بدون سرنشین سی آی ای، طالبان پاکستانی را از بین ببرند و فشار افکار عمومی ناشی از این حملات را رهبران غیرنظامی پاکستانی تحمل نمایند.
این که بازی دو-دوگانه پاکستان جواب ایده ال را نداد، جای تعجب ندارد. در حالی که طالبان افغان دوباره رشد مییافتند، طالبان پاکستانی همان مکان های امن را که در تصرف دولت پاکستان نبود، در مناطق قبائلی اشغال نمودند. تا سال 2009، طالبان پاکستانی آنقدر قدرتمند شدند که تا حومه های اسلام آباد پایتخت پاکستان، نفوذ کردند.
از آن زمان به بعد، ارتش پاکستان سلسله ی از حملات را بر طالبان پاکستانی انجام داده اند که ضربات شدیدی را به آنها وارد ساخته است. بهار گذشته، ارتش پاکستان عملیات نظامی بزرگی را در وزیرستان شمالی پایگاه طالبان پاکستانی انجام دادند و ادعا نمودند که دو سوم مناطق آنرا تصفیه نمودند. حملات چارسده و پیشاور در واقع، واکنشی دیوانه وار طالبان پاکستانی به این سلسله ی از حملات ارتش پاکستان می تواند باشد.
ما میتوانیم تنها امیدوار باشیم که موفقیت حملات ارتش پاکستان علیه طالبان ادامه یابد. اما این جنگ، طولانی میباشد.
یادداشت: این نوشته در نشریه نیویارکر به تاریخ 22 جنوری منتشر شده است.