در آخرین روزهای آپریل 1992 در کابل آرامش حکمفرما است و جنگ چهارده سالهی مجاهدین در برابر شوروی سابق به پیروزی رسیده است. اما هنوز رهبران احزاب جهادی برای تشکیل حکومت موقت به نتیجه نرسیدهاند. انتظار میرود پایان جنگ در افغانستان رقم خورده باشد اما مردمی که به تغییر رژیمهای سیاسی یا آنچه که آن ها “پادشاهگردشی” عنوان می کنند عادت کردهاند، هنوز نگران اند و بسیاریها کابل را به قصد پاکستان و ایران ترک میکنند. بسیاری دیگر هنوز نمیدانند چه سرنوشتی در پیش دارند و چه باید انجام دهند. رجب منگول یکی از این افراد است که سرگردان و حیران، نمیداند چکار کند، کجا برود و چگونه برود.
با پیروزی مجاهدین و تشکیل دولت اسلامی افغانستان، جنگ اما پایان نمییابد. به تاریخ 25 آپریل این سال جنگ دیگر در کابل آغاز میشود؛ جنگی که کابل پایتخت را زیر شلیک تانکها و توپخانهی سنگین تکان داده و مردم در طول قرن بیست مانند آن را دست کم در افغانستان به خاطر ندارند. این بار جنگ میان گروههای مجاهدین در گرفته و رفته رفته جنبه قومی به خود میگیرد. در همین زمان رجب که تاهنوز حیران و سرگردان است، به جبهه جنگ میپیوندد و تبدیل به یکی از نترسترین چریکهای هزاره میشود.
25 سال بعد از آن روزها، من از پلههای مارپیچ و باریک به دنبال مرد چهارشانه راه افتادهام که چست و چالاک گام بر میدارد و هنوز مانند یک چریک جوان و جنگدیده، کورهراههای بارانزده را به سوی قله کوه میشکافد؛ مردی که برای مدت طولانی در خط مقدم نبردهای کابل کنترول یکی از کشنده ترین سلاح های ممکن یک جنگ ویرانگر که به دهشکه معروف است را در اختیار داشته و از آن زمان، تنها عکسی از او در دست است که نشان میدهد تسمهیی از گلوله های دهشکه را دور خود پیچیده است.
منگول
به تازگی در فیسبوک عکسهایی از او را دیدهام. بعد از جستجوی بسیار رجب را پیدا کرده و به خانهاش میروم. خانهاش در قلعه هزارهها در بلندی بالا کوه چنداول، پشت شفاخانه ابن سینا گندنه در ناحیه اول کابل است. رفتن به آنجا برای من دشوار مینماید و پلههای بسیاری را طی میکنم تا به خانهاش برسم. او اکنون مرد چهل ساله است و مردم او را به نام “رجب منگول” میشناسند.
رجب بیاد نمیآورد چند ساله بوده که به جنگ رفته است. اما عکسی که استیو مک کیوری، عکاس امریکایی، در آن زمان از او گرفته، رجب را جوان 15 ساله نشان میدهد. او سواد خواندن و نوشتن ندارد و مکتب نرفته است. پدر سه فرزند و نان آور فامیل هشت نفره است.
ورود به صحنه جنگ
پس از ورود مجاهدین به کابل، احزاب مختلف بخشهای مختلف شهر کابل را در کنترل خود گرفتند. از این میان حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری شهید عبدالعلی مزاری در غرب کابل مستقر شد. این حزب پس از آنکه حکومت برهانالدین ربانی نتوانست گروههای مختلف جهادی را مطمئن سازد که در یک حکومت واحد و مشترک، نیاز همه رفع خواهد شد، با دولت وقت درگیر شد و نیروهای وفادار به دولت برهانالدین ربانی مواضع این حزب را هدف قرار دادند.
در آن زمان رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان خواهان رعایت حقوق همهی ملیتها شد و به روایت بصیر احمد دولت آبادی در کتاب “هزارهها از قتل عام تا احیای هویت” شهید مزاری سه خواستهی اصلیاش را مطرح کرد: رسمیت مذهب شیعه، تغییر تشکیلات گذشته و شریک شدن در تصمیمگیریها.
در همین زمان بود که تحولات پیش آمده، پای رجب منگول را به جبهه جنگ کشاند و او تفنگ به دست گرفته در کنار دیگر همسنگرانش برای دفاع از آنچه که او “ننگ”، “ناموس” و “وجدان” خودش می خواند، وارد خط مقدم نبردها شد.
او میگوید که “تحولات آمد. از ننگ خود، از ناموس خود دفاع کردیم. دیدیم بسیار مردما تفنگ گرفتند، گفتیم د ما چه (به ما چه). خداجان یک روز هست میکند یک روز (نابود) میکند.”
رجب منگول میگوید بهصورت داوطلبانه به جنگ رفت و جاهایی که در آن زمان او سنگر داشته، اکنون تخریب شده است. قرارگاه عمومی که رجب به آن مربوط میشده، مسجد صادقی بوده است اما پاسگاهش در نزدیکی شفاخانه ابن سینا.
جنگ برای حق
منگول بدون اینکه آموزش نظامی دیده باشد، به جبهه جنگ میپیوندد. در آن سالها او کودک نترسی بود که از زخمی و کشته شدن بیم نداشت. فرمانده او “طاهر شیشهخور” بوده است و در کنار او، همسنوسالان دیگرش نیز در کنار او جنگیدهاند. او میگوید “خدا جنگ را دیگر نیاورد اما اگر بیاورد بار دیگر حاضر است به جنگ برود و از حق خود دفاع کند.”
جالب است که رجب هنوز فکر می کند که باید از سه چیز که همه مسائل مهم و مورد نظر بسیاری از افغان هاست دفاع کند. او می گوید که “باید از حق خود دفاع کنیم. باید از ننگ خود، از شیعه بودن خود و از مذهب خود دفاع کنیم.”
کودک نترس
رجب منگول در جنگهای کابل به دور از هرگونه هراس و بیمی در خط مقدم جنگ قرار داشته است و میگوید با شوق در جنگ شرکت میکرده. منگول در جبههی جنگ، جنگافزارهای مختلفی را استفاده کرده و به همین خاطر شنوایی گوش چپ خود را از دست داده است.
او میگوید که “گوش من کَر است. صحیح گپ را نمیشنود. پیکا، راکت، 82 و 75. فکر کو عمل ندارم. مثل کپه نسوار است.”
اسارت
رجب منگول بارها در خط مقدم جنگ مورد هجوم نیروهایی که با آنان میجنگیده، قرار گرفته است و به گفتهی خودش نیروهای دشمن از چهار طرف حمله میکردند. او در این جنگها چندین بار زخمی شده و هنوز نشانههای جنگ بر قسمتهای از بدنش باقی است.
او میگوید که “در دهمزنگ زخمی شدم. مرمی خوردم. اینجایم (در قسمتهای کجی زانو) میبینی سبز است، چره خورده است.”
این چریک جوان هزاره در جریان جنگها یک بار از سوی نیروهای نظامی شهید احمد شاه مسعود، وزیر دفاع دولت ربانی، بازداشت میشود. در آن زمان شکنجه میشود و سرانجام در نتیجهی تبادله اسرای دو طرف، آزاد میگردد.
او میگوید که “ما اسیر شدیم در پل نو. اینجا موضع ما بود. ما را با احمدشاه مسعود (افراد وابسته به مسعود) تبادله کردند. من از دوران مقاومت استم. بسیار لت خوردیم، بسیار کوب خوردیم. اسیر استی دیگه، بندی استی. عمر ما د دنیا بود تبادله شدیم.”
همسنگران
رجب منگول تنها کودکی نبود که در آن زمان به جبهه جنگ پیوست. کودکان دیگر نیز بودند که تفنگ گرفته و جنگیدند. اما در میان گروهی که رجب قرار داشت، او کوچکترین آنها بود. هرچند رجب نام هیچیک از همسنگرانش را اکنون به یاد نمیآورد، اما میگوید بعضی از همسنگرانش کشته شدند و بعضیهای شان که زنده ماندند، به خارج از افغانستان رفتند.
او میگوید که “بسیار مردمای ما بودند. یک عده که روزگارشان خوب بودند رفتن، به سویدن رفتن، به کانادا رفتن. پوسته را که ایلا کردن خود را کشیدن.”
خوشیها و جگرخونیها
رجب منگول از کودکی تاکنون سختی کشیده و روزگار دشواری را سپری کرده است. حضور در خط مقدم جنگ و نگرانیهای فامیل و بیخبری از خانواده، از جمله تلخیهای زندگی در روزگاران دهه هفتاد کابل برای رجب بوده است. در این میان اما لحظههای خوش نیز برای رجب در این سالها وجود داشته است.
او میگوید: “… در دروان جنگ بود. دو روز جنگ نمیشد، خوش بودیم. دو روز جنگ میشد یک ماه دیگر جگرخون بودیم. خانه ما اینجا، بیسرنوشت بودیم. ننه (مادر) ما جگرخون، چه شد بچه؟ بچه رفت؟”
او میگوید آن سال ها مادرش را راضی میکرده تا اجازه دهد به جنگ برود. میگفتم “ننه (مادر) چه کنم در این خانه بشینم، کُلگی (همه) میروند پوسته.”
خط مقدم جنگ در شیخلی
جنگهای دهه هفتاد، کابل را تبدیل به ویرانه کرد و هزاران نفر در آن کشته و زخمی شدند. هنوز نیروهای متخاصم مجاهدین تفنگ بر زمین نگذاشته بودند و در برابر همدیگر کوتاه نیامده بودند که گروه جدیدی در اواسط سال 1994 میلادی به نام طالبان از قندهار سر برآورد. طالبان با شعار مبارزه علیه غارت و بیدادگری گروههای مجاهدین، راهی کابل شدند و پس از درگیریهای شدید گروههای مجاهدین را از کابل راندند. داکتر نجیبالله، رییس جمهور پیشین را به دار آویختند و به تاریخ 22 حوت 1373 شهید عبدالعلی مزاری را که برای مذاکره با طالبان به چهارآسیاب رفته بود، به قتل رساندند.
ظهور این گروه معادلات قدرت را در افغانستان و مخصوصاً کابل بهم زد. احمد شاه مسعود به سمت شمال و حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری کریم خلیلی به سمت بامیان عقب نشینی کردند. کابل از حضور گروههای مجاهدین خالی شد و طالبان به جنگهای میان حزبی مجاهدین در کابل نقطهی پایان گذاشتند.
برای رجب منگول اما این جنگ پایان نیافت. او همراه با سایر نیروهای حزب وحدت اسلامی افغانستان به سمت بامیان رفت و بار دیگر در خط مقدم جنگ در برابر طالبان سنگر گرفت.
او میگوید که “طالب آمد و جنگ در کابل ختم شد. به بامیان و شیخلی رفتیم. خط ما در نرخ شیخلی بود. در خطها بودیم، دو دو سال سه سه سال. پس که کابل آرامی شد کابل آمدیم.”
کیبل و زندان
پس از آنکه طالبان مزاری را به شهادت رسانده و کنترل بخش عظیمی از افغانستان را بر عهده گرفتند، رجب منگول از جبهه جنگ برگشت و دوباره در کابل به بازار کار روزمره برای تامین هزینه زندگی، وارد شد. او که به دنبال زندگی آرام و رفع خستگی جنگ بود، این بار صفحهی دیگری از زندگی برایش ورق خورد؛ چریکی که عکسهایش در مجلات چاپ شده بود، این بار راهی زندان میشود.
منگول عکسها و اخباری را که جمعآوری کرده بود، آتش زد، خانهاش از سوی طالبان تلاشی شد و در ولایت کابل زندانی گردید. مردم او را به طالبان معرفی کرده بودند که از چریک های شهید مزاری است و تفنگ دارد.
او میگوید که “مردما (مردم) دَ گیر داد (گزارش داد) که نفر بابه مزاری استی. ما را برد گفت سلاح داری دیگه داری. کف پایی میزدن. ما گفتیم سلاح نداریم. نیستم نفر بابه مزاری.”
دیدار دوباره
کودکان بسیاری در جنگهای کابل شرکت کردهاند اما امروز کمتر نشانی از آنان باقی است. منگول یکی از خوششانسترین چریکهای جوانی بوده است که از آن روزهای سخت به گفتهی خودش “ثبوت” دارد. ثبوتی که لنز کمره استیو مک کیوری آن را ماندگار ساخته است.
این خبرنگار مجله نشنال جئوگرافیک از سال 1979 به بعد بارها به افغانستان سفر کرده و با گرفتن عکسهای زیادی، افغانستان را به جهان معرفی کرده است. او در سال 1984 از دخترک افغان چشم سبز در پیشاور عکس گرفت و سپس چشمان سبز دختر افغان به سمبول افغانستان تبدیل شد. در سال 1985 از یک جوالی هزاره در کابل نیز عکس گرفت.
پس از آن او در سال 1992 میلادی عکس ماندگار دیگری را ثبت کرد؛ عکسی از چریک جوان هزاره که در سنگر پشت دهشکه نشسته و تسمهی مرمی دهشکه را دور خودش پیچیده است. آن چریک، رجب منگول بود.
منگول بیاد نمیآورد کی و در چه زمانی مک کیوری از او عکس گرفته است. مک کیوری چند سال پیش بار دیگر رجب را در چنداول کابل پیدا میکند و با رجب عکس میگیرد.
منگول میگوید من یادم نیست اما او خودش آمد گفت من عکسات را در اینجا (بغل مسجد صادقی، لب سرک) گرفته بودم.
او میگوید که “پار سال پیرار سال آمد مرا پیدا کَد. آمد پیش قیام چنداول. بادیگارد خود را گفته بود این عکس را میشناسی؟ او گفته بود آری او منگول است. مرا شب خواست.”
منگول میگوید وقتی به اتاق داخل شدم، امریکایی گردنم را بغل کرد و عکس مرا گرفت.
کراچیوان
جنگهای داخلی میلیونها نفر را از افغانستان آواره ساخت. میلیونها نفر افغانستان را به قصد ایران، پاکستان، کشورهای اروپایی و جاهای دیگر ترک کردند تا از دسترس تانک و توپ و مرمی نجات پیدا کرده باشند. رجب منگول اما در افغانستان ماند. او نه جایی برای رفتن داشت و نه هزینه ای برای مهاجرت. حتا پس از آنکه او سنگر جنگ را ترک کرد، شاهد رفتن بسیاری از همسنگرانش بود.
حکومت طالبان نیز تداوم نیافت و سرانجام با حمله امریکا به افغانستان این گروه شکست خورد. در سال 2001 میلادی پس از کنفرانس بن، دولت موقت تشکیل شد و این بار با حضور سازمان ملل متحد، نیروهای ناتو و کشورهای خارجی صفحهی دیگری از تاریخ افغانستان آغاز گردید. شمار زیادی جنگجویان احزاب سیاسی در چوکات دولت افغانستان در صف ارتش و پولیس مدغم شدند. رجب منگول اما راه دیگری را در پیش گرفت و به اصطلاح خودش به کار و غریبی شروع کرد. در ایستگاه موترهای دشت برچی در سینما پامیر، کراچی گرفت و به فروش آب کشمش و انار مشغول شد.
او میگوید که “هیچکس برای ما کمک نکرده اس. پیش استاد صایب محقق رفتیم، پیش استاد کریم خلیلی رفتیم، پیش سرور دانش رفتیم. اگر من چور و چپاول میکردم به ای روز نمیرسیدم. یک کراچی کشمش آو (آب) دارم. غریبی خود کده میریم.”
درآمد زندگی
چریک نترس دهه هفتاد اکنون در دل آفتاب و گرد و خاک سینمای پامیر کراچیوانی میکند. او درآمد ثابت ندارد و کار و بارش بستگی به شرایط جوی دارد. اگر باد و باران باشد، بازار فروشش خواب است و اگر هوا گرم و آفتابی باشد، درآمد بیشتر دارد.
او میگوید که “امروز نخواد چلیده باشد. چه رقم شمال بود، چه رقم باران بود، مجبور به دریا پَرتیم. اینه جمعه بخیر ماه مبارک رمضان است، فروش نداریم.”
منگول روزانه میان 200 تا 500 افغانی درآمد دارد و گاهی هم هیچ درآمدی ندارد. ماهانه 3000 افغانی کرایه خانه میدهد و 1000 افغانی هزینه آب و برق. آب در جایی که او زندگی میکند، از طریق نل یک روز در میان میآید و هر چند خانه بین 15 تا 20 دقیقه فرصت دارند تا آب مورد نیاز شان را تهیه کنند. در آخر هر دو ماه هزینه مصرف آب را بین خود تقسیم میکنند.
رجب منگول اکنون تلاش دارد فرزندانش به مکتب بروند و کتاب و قرآن بخوانند.
از جنگ تا جنبش
رجب منگول جوانی و کودکیاش را در جنگ سپری کرد. به باور خودش برای رسیدن به حق خود و مردمش به جنگ رفت. اما پس از نزدیک به بیست سال هنوز آماده است برای گرفتن آنچه او حق خود و مردمش میخواند، مبارزه کند. اینبار اما او شیوه مبارزه را تغییر داده است.
پس از آنکه جنبش روشنایی در اعتراض به مصوبه یازدهم ثور کابینه حکومت وحدت ملی شکل گرفت، رجب منگول نیز در جمع هواداران این جنبش پیوست و به خیابان رفت.
او میگوید در هر دو تظاهرات جنبش روشنایی در کابل شرکت کرده است و هنگامی که دومین تظاهرات جنبش روشنایی به تاریخ دوم اسد سال 1395 در چوک دهمزنگ هدف چندین انفجار قرار گرفت، نیز حضور داشته است.
او که در جریان جنگهای داخلی باری در دهمزنگ زخمی شده بود، میگوید که “ما بودیم. در تظاهرات دوم هم بودیم در اولش هم بودیم. اینه خدا ما را نکشت د قات (در میان) شهیدا (شهدا) قبول نکد (نکرد). ماندیم.”
در طول تاریخ از کودکان در جنگ برای مقاصد نظامی بهصورت گسترده استفاده شده است تا آنکه برای جلوگیری از آن در دهه 1970 پیمانهایی برای ممنوعیت استفاده از کودکان در جنگ تصویب شد. ماده 38 کنوانسیون حقوق کودک، مصوب نوامبر 1989، نیز کشورهای عضو این کنوانسیون را از استخدام افراد کمتر از 15 سال در نیروهای مسلح منع کرده است. از میان کشورهای عضو این کنوانسیون افغانستان در سال 1994 عضویت آنرا پذیرفته است و در سال 2003 پروتکل اختیاری کنوانسیون حقوق کودک در مورد عدم شمولیت کودکان در منازعات مسلحانه را امضا کرده است. اما ظاهرا تا کنون کودکان در جنگ افغانستان از سوی یکی از طرف های درگیر استفاده می شود.
طالبان بیشترین انتحاری های خود را از میان کودکان و نوجوانان افغان انتخاب می کنند و پس از شستشویی مغزی آنان، به عنوان بمب انسانی به مقصد نابودی اهداف مورد نظر شان آن ها را به صحنه می فرستند. در این سو نیز گزارشگرانی شبیه کریم خواجه مستندساز الجزیره همین زمستان سال گذشته خورشیدی از هلمند گزارش داد که در آن برخی از نوجوانان زیر شانزده سال نیز برای دولت افغانستان در قامت پولیس محلی می جنگیدند.
همزمان با آن که داستان حضور کودکان و نوجوانان در صحنه های جنگ افغانستان هنوز ادامه دارد، قصههای من و منگول در خانهاش به پایان میرسد. عکسهایی از گذشته و حال او را میبینم و از خودش نیز عکس میگیرم. تا بیرون خانهاش همراهیام میکند اما نمیگذارم تا پایین کوه همرای من بیاید. هنگام خداحافظی، میگوید که “اگر کسی مزاحمت شد، بگو بچه خالهی رجب منگول هستم، کسی طرفات سیل (دیده) نمیتانه (نمی تواند).”
افزودن دیدگاه