به نظر میرسد که سرقت ادبی یا محتواربایی، به معنای سرقت ایدههای شخصی دیگر و معرفی آنها به عنوان یک اثر اصیل، به اندازهی فعل نوشتن سابقه دارد! با وجود اینکه امروز ابزارهای تخصصیتری برای تشخیص محتوارابایی وجود دارد، نویسندگان و روزنامهنگاران هنوز هم میکوشند از این اتهام فرار کنند، اما در این نوشتار با ده نویسندهای آشنا خواهیم شد که نتوانستند از اتهام محتوربایی شانه خالی کنند!
۱۰. نویسندهی رمانهای عاشقانه
کریستین سرویا، رماننویسی بود که در سال ۲۰۱۹ به محتواربایی متهم شد! گفته میشد که بعضی از بخشهای کتابهای او که در میان پرفروشها هم قرار داشتند، واژه به واژه از رمانهای دیگر کپی شده بودند.
سرقت ادبی او، ابتدا توسط کورتنی میلان کشف شد، نویسندهای که متوجه شد بخشی از کتاب او توسط کریستین کپی شدهاست. کورتنی این موضوع را در بلاگ خود منتشر کرد و بعد از آن بود که چندین نویسندهی دیگر ایدههای خود را در میان کتابهای سرویا پیدا و اکتشاف خود را توییت کردند!
کریستین سرویا به مدت ۲۰ سال در برزیل وکیل موفقی بود و در کمتر از ۷ سال ۳۰ رمان منتشر کردهبود! در نهایت با وجود شواهد زیادی که علیه کریستین وجود داشت، نویسندههای شاکی به دلیل هزینههای بالای شکایت در کشوری دیگر، نتوانستند کار زیادی علیه او بکنند.
۹. نویسندهی ادبیات زنانه
کاویا ویسواناتان در سال ۲۰۰۶ و در حالی که ۱۸ سال داشت، نخستین رمان خود را منتشر کرد و به موفقیت زیادی دستیافت. تگلاین کتابِ او، این جمله بود که: «برای چیزی که همیشه خواهانش بودهای، تا کجا پیش خواهی رفت؟»
پاسخ بلافاصله بعد از انتشار کتاب آشکار شد. کتاب کاویا در کنار کتابِ مگان مککافرتی که در مورد یک زن آرمانخواه بود، در جدول پرفروشترین کتابها قرار گرفت، و به همین دلیل خواه ناخواه دو کتاب مورد مقایسه قرار گرفتند. متاسفانه معلوم شد که بخش زیادی از کتاب کاویا، کپیشده از کتاب مگان بود.
در نتیجه انتشار کتاب کاویا از سوی ناشران متوقف شد! هرچند این نویسندهی جوان ضربهی بدی از این ماجرا ندید و حرفهی جدیدی را در حیطهی حقوق شروع کرد.
۸. شکل متفاوتی از سرقت ادبی
سرقت ادبی، تخلف جدیدی نیست، اما در سال ۱۷۴۷ ویلیام لادر، شکل جدیدی به آن داد که تا کنون کسی موفق به تکرار آن نشدهاست. او برای اینکه شهرتی برای خودش بسازد، مجموعه مقالاتی نوشت برای اثباتِ اینکه میلتون «اشعار بزرگ حماسی» را در کتاب خود به نام بهشت گمشده استفاده کردهاست. مشکل اینجا بود که ویلیام متوجه نبود که بخشهایی که به عنوان سرقت ادبی میلتون از کتابهای دیگر قید کردهبود، اصلا در نسخهی اصلی آن کتابها نبودند! بنابراین خود ویلیام متهم شناختهشد و در نهایت از دانشگاه اخراج و به شغل شریف فروشندگی مشغول شد.
۷. تاریخنویس
پس از آنکه استیون امبروز، نویسندهی کتابهای تاریخی پرفروش، کتابی را در مورد جنگ جهانی دوم منتشر کرد، تاریخنویس دیگری مدعی شد که استیون بخشهایی از کتاب او را بدون ذکر منبع به کار بردهاست. در نهایت این جریان به عنوان یک اشتباهِ ساده و عذرخواهی استیون ختم به خیر شد. هرچند، این اتفاق سبب شد که نویسندگان وبسایت فوربز، به طور عمقیتر موضوع را بررسی کنند. و متاسفانه چندین بخش دیگر نیز از نویسندههای دیگر در کتابهای قبلی استیون پیدا کردند!
۶. دانشجوی دکترا
مارتین لوتر کینگ جونیور، شخصیت برجستهای بود. هرچند به نظر میرسد که دانشجوی خوبی نبودهاست! در سال ۱۹۹۰، معلوم شد که او بخشهای اصلی پایاننامهی دکترایش را با محتواربایی نوشتهاست! در حالت عادی وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد، پایاننامه از کتابخانهی دانشگاه حذف میشود ولی کارِ دکتر کینگ هنوز هم در دانشگاه بوستون موجود است!
۵. حافظ محیط زیست
جین گودال دانشمندی است که پس از نگارش چند کتاب در مورد شامپانزهها، کتابی نیز در مورد گیاهان نوشت. اما یکی از منتقدین واشینگتن پست متوجه شد که بخشهایی از این کتاب، مستقیما از وبسایتها، به شمول ویکیپدیا کپی شدهاست! البته موضوع عدم ذکر منبع نبود، بلکه برخی منابع بسیار سطح پایین بودند؛ به عنوان مثال او قسمتهایی از یک وبسایت تبلیغ چای سبز را کپی کردهبود! (چه افتضاحی!!) او در نهایت اشتباه خود را پذیرفت و قول داد که در نسخهی بعدی، اشکالات را رفع کند.
۴. هلن کلر
هلن کلر، کودک ناشنوا و نابینایی بود که در یازده سالگی داستانی به نام «شاه فراست» نوشت. این داستان در مجلهی مکتب و سپس در ژورنال محصلین ناشنوا و نابینا منتشر شد. کمی بعد، مشخص شد که این داستان به شدت شبیه به داستانی است که پیشتر منتشر شدهبود. در نهایت نتیجهی دادگاه مکتب این بود که معلوم نیست هلن، آگاهانه داستان را کپی کردهاست یا اینکه کریپتومنزیا (حالتی که در اثر آن فرد نمیداند یک ایده یا حرف را جایی خوانده یا شنیده یا متعلق به خودش است) در او رخ دادهاست.
۳. متظاهر جوان
هلن هگمن فقط ۱۷ سال داشت که اولین رمان خود را نوشت و در دنیای ادبیات آلمان سروصدایی به پا کرد. این رمان برای جوایز متعدد کاندید شد و منتقدین، رئالیسم جذاب آن را تحسین کردند. اما کمی بعد، یک بلاگنویس متوجه شد که این رمان با رمانی که پیشتر نوشته شدهبود، شباهت دارد. و با تحقیقات موشکافانه، نمونههای بیشتری از نویسندگان دیگر نیز در این کتاب یافت شد.
در نهایت، ناشرین اعلام کردند که این کتاب محتواربایی نیست و کار هگمن را «بِینامَتنیت» نامیدند، که ظاهرا مشکلی هم ندارد!
۲. روزنامهنگار
ژیل ابرمسن، ویراستار سابق نیویورکتایمز کتابی به نام «تاجران حقیقت» در مورد رسانههای امروزی نوشت و کیفیت پایین روزنامهنگاری و کمبود صداقت را در آن مورد نکوهش قرار داد. بعدها معلوم شد که ژیل در این کتاب دست کم از مطالب ۶ نویسندهی دیگر بدون ذکر منبع استفاده کردهاست!!
۱. نویسندهی عوامشناس
الکس هیلی، با نوشتن کتاب ریشهها در مورد بردهداری و داستان زندگی نیاکانش، به شهرت جهانی دست پیدا کرد. این کتاب که در سال ۱۹۷۶ نوشتهشد، به شدت پرفروش بود و حتی سریالی نیز براساس آن ساخته شد. هرچند بعدها سوالاتی در مورد حقیقی بودنِ داستان این کتاب مطرح شد و هیلی اعتراف کرد که در این کتاب داستانسرایی هم داشتهاست. بعد از بررسی موضوع در دادگاه، مشخص شد که شواهد بسیار ناچیزی در مورد حقیقی بودن داستان خانوادهی مادریاش در کتاب وجود دارد!
الکس در نهایت، مجبور شد کتاب را به عنوان یک سند تاریخی و نه یک رمان، معرفی کند. و به هر روی این اتفاق آسیب زیادی به حسن شهرت او وارد کرد.
افزودن دیدگاه