پس از چاشت روز یک شنبه به اتفاق یکی از همکارانم، راهی واصلآباد یکی از حومههای شهر کابل شدم تا با خانوادهی یکی از زخمیان رویداد چهار شنبه دهم جوزا صحبت کنیم.
راه را گم میکنم و بعد از پرسوپال و عبور از مسیرهای پرپیج و خم، اما باز هم محل مورد نظر پیدا نمیشود، به شماره که از اقارب زخمی داشتم تماس گرفتم، به من میگوید که خانه نیست رفته خیرخانه برای تشنیع جنازه یکی از قربانیان حادثه جمعه کابل. منصرف میشوم تا برگردم دفتر که با فرزند یکی از افسران ترافیک کابل برمیخورم.
زبیر فرزند عبدالمنان را پریشان در مسیر خانهاش میبینم از او در مورد روند جستوجوی پدرش میپرسم با ناامیدی و اندوه پاسخ میدهد که هنوز جستوجوی شان ادامه دارد و از این زندگی خسته شده است.
زیبر جوان 21 ساله یکی از افسران پولیس کابل در شهر نو است که اندوه و پریشانی او را به ستوه آورده و تمام نشاط جوانیاش را از او سلب کرده است.
زیبر ما را به خانهاش دعوت میکند. از درب حیاط حویلی پیش میرویم، کودکان قد و نیم قد با چشمهای پر از سوال به راه ما ایستاده اند.
خواهران بیمار
زیبر ما را به بالا خانهای راهنمایی میکند. از پله ها می رویم بالا دو دختر جوان پریشان که هر دو در دست شان کنول وصل است، ما را استقبال میکنند.
شیلا دانشآموز صنف دوازدهم مکتب است و بعد از ناپدید شدن پدرش بیمار شده و به همین ترتیب خواهر بزرگتر نیز حال او را دارد.
شیلا با آن که از ناراحتی و نگرانی در خود میپیچید از خواهر بزرگترش وضع نسبتن بهتری دارد. او میگوید پدرش 34 سال در ساختارهای دولت خدمت کرده و به پاس همین خدمتش، دولت افغانستان باید پدرش را پیدا کند.
شیلا میگوید که “برادرم و دیگر دوستان مان پنج روز تمام شفاخانهها را دنبال پدرم گشته اند و هیچ جا نمانده که نگشته باشند. این دولت چه قسم دولت است که از خدمتگزاران شان خبر ندارد. اگر دولت است باید پدرم را در هر حالت است پیدا کند. اگر پیدا نمی تواند خی ( برای چه) برچی شیتین (نشستین) و خوده (خود را) دولت میگن (می گویند).”
برادر شیلا میگوید که پنج روز دنبال پدرش میگردد و هر روز بدون خبر بر میگردد و از این که هیچ پاسخی به خواهران و برادرانش ندارد و نمی تواند داشته باشد، به شدت ناراحت است. زمانی که بعد از برگشت به خانه با سوالهای خواهر و برادرش کوچکش مواجه میشود و نمیتواند پاسخ دهد، بدترین حالتی است که نمیتواند آن را با هیچ کلمهی توصیف کند.
در هین حال شیلا میگوید که بهخاطر تسلای مادر و خواهر و برادر کوچکش تا حال به تمام دوستان پدرش زنگ زده و هیچ جوابی دریافت نکرده. رویارویی با وضع سوال و جواب خواهر و برادرش و مادرش، او را بیمار کردهاست.
پدرم را پیدا کنید
عبدالمنان پولیس ترافیک بود و در چهار راهی زنبق، روبروی سفارت آلمان کار می کرد. زیبر پسرش میگوید که روز چهار شنبه با پدرش هر دو راهی محل کار شان شدند. این جوان افغان، میگوید که پدرش را به محل کارش رسانده و خودش سراغ کار خود رفته است.
خانم عبدالمنان میگوید که شوهرش همیشه منظم و به موقع به محل کارش میرفته و روز چهار شنبه خانه را ساعت هفت و نیم ترک کرده است.
اومیگوید که شوهرش 55 یا کمتر از آن سن داشته و فرد مهربان و دلسوز بوده است. عبدالمنان چهار پسر و سه دختر دارد و 34 سال در حوزه ترافیک مشغول بوده است.
کوچکترین فرزندانش، دوگانگی است به نام صفا و مروه است. مروه با زبان کودکانهاش میگوید که “خاله پدرم را پیدا کو (کن).”
مروه و صفا فرزندان کوچک عبدالمنان اند و میگویند که دلتنگ پدرشان شده اند.
دیگر خدمت نمیکنم
زبیر بزرگترین فرزند عبدالمنان، یکی از افسران پولیس ترافیک است و در چهارراهی حاجی یعقوب در شهر نو کابل در تنظیم ترافیک کار می کند. او میگوید که پنج روز است دنبال اثری از پدرش گشته و حکومت افغانستان در این مدت هیچ تماسی با آنان نگرفته و اصلن خبری از او ندارد و در جستوجوی او با با فرزندانش کمک نکرده است.
زیبر میگوید که “دولتی که نسبت به خدمات صادقانهی پدرم بی تفاوت است و هیچ مشکلش را حل نمیکند در چنین دولت دیگر من حاضر نیستم که خدمت کنم. من برای دولت کار میکنم و اگر این دولت از من خبرنداشته باشد و در غم درد و رنجم نباشد و در مقابل سرنوشتم بیتفاوت باشد، پس چرا در چنین دولت وظیفه داشته باشم.”
زبیر میگوید که وقتی دولت از کارمندانش میخواهد در هر حالت با معاش اندک به وظیفهاش حاضر شود و هیچ رخصتی برای شان قایل نیست، خدمت نمیتواند.
او اضافه میکند که وضع موجود خانواده و سرنوشت پدرش از او انگیزهی خدمت برای دولت را گرفته است و از زندگی خستهاش کرده است.
پدرم اگر پیدا شود…
یکی از دختران عبدالمنان با پریشانی میگوید که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر هرگز نمیگذارد که به شغل ترافیکی برگردد.
او میگوید که همین چند روز برای شان آنقدر طولانی و طاقت فرسا شده و زندگی را برای شان جهنم کرده که نمیداند شب است یا روز؛ چه میخورد و ترس از چنین وضعی را دیگر نمیتواند تحمل کند.
او میگوید که اگر پدرش را پیدا کند، نمیگذارد به کار برگردد. حتا اگر از مجبوریت باشد. اواضافه میکند که” ما با تمام کمبودیها میسازیم. ولی دیگر اجازه نمیدهیم که پدرم وظیفه برود. او باید بقیه عمرش را در کنار ما و با خوشی سپریکند.”
در همین حال برادرش زبیر میگوید که پدرش از محل انفجار حدود چهار یا پنج متر فاصله داشته و احتمال اینکه او دیگر زنده نباشد موجود است. ولی با این حال نمیتواند خواهران، برادران و مادرش را قانع کند.
فریبا خانم عبدالمنان میگوید که دولت باید اثری از شوهرش را پیدا کند. او تاکید میکند که زبیر هنوز خیلی جوان است که بتواند مسوولیت خانواده را به دوش بگیرد.
“او باید زندگی خودش را بسازد. پس سرنوشت بقیه فرزندانم که هنوز کوچک است چهخواهد شد.”
خانم عبدالمنان در حالی که از بیسرنوشتی فرزندانش نگران است با تمام ناامیدی میگوید که دل شوره دارد و استخوانهایش میلرزد و شوهرش دیگر زنده نیست؛ ولی نمیتواند مرگ بدون جسد شوهرش را بپذیرد.
فرزند دیگر عبدالمنان میگوید که پدرش نه خوشی داشت و نه غم، نه سردی میشناخت و نه گرمی. همیشه در دولت کار میکرد و به این دولت خدمت مینمود.
او اضافه میکند که “ما به این دولت رای دادیم. پدرم 35 سال خدمت کرده، هیج گاه همان معاش اندکش را به موقع نمیداد. حالا بهخاطر همه زحمات و رنجهای که به ما و پدرم داده باید او را به ما بازگرداند.”
تاثیر انفجار تا یک کیلومتری
چهار شنبه دهم جوزا در چهارراهی زنبق انفجار مهبی رخ داد که تمام کابل را لرزاند. آسیبهای این انفجار حتا در یک و نیم کیلومتری حادثه نیز گزارش شده است.
در این انفجار بیشتر از یک تن مواد انفجاری که در یک تانکر فاضلاب جاسازی شده بود، کار گرفته شده که در اثر آن بیش از 100 کشته و 500 زخمی گزارش شدهاست. شماری هم تا حال که ششمین روز از آن انفجار میگذرد، ناپدید می باشند و خانوادههای آنان در جستوجوی افراد گم شده اند. یکی از این خانوادهها که هیچ اثری از گمشدهی شان نیست خانواده عبدالمنان است.
فرزندان کوچک عبدالمنان میگویند که هرگز حقشان را به این دولت نمیبخشند. یکی از دختران عبدالمنان میگوید که انتظار دارند دست کم نشانهای از پدرشان را تحویل آنها بدهند.
سرور سروش همکار این گزارش بوده است.
افزودن دیدگاه