نویسنده: دیوید ای. سنگر
نشر شده در: نیویورک تایمز
رئیس جمهور ترامپ، تردیدی باقی نگذاشتهاست که اولویت اولش در افغانستان معاهدهی صلحی است که بر اساس آن به راحتی بتواند ادعا کند که بر وعدهی خود مبنی بر خروج نیروهای آمریکایی پایبند بودهاست.
اما گروهی از مشاوران سابق وی در امور امنیت ملی میگویند او علاقهی چندانی به صلح واقعی در افغانستان ندارد.
و این امر، موجباتِ یک ریسک عظیم را برای آقای ترامپ و افغانستان فراهم میکند: اینکه، مانند معاهدهی صلح با ویتنام شمالی در دوران رئیسجمهور ریچارد ام.نیکسون که در جنوری ۱۹۷۳ به وقوع پیوست، توافقنامهای که شنبه امضا شد، خروج آمریکاییها را تسریع خواهد کرد و تاثیر چندانی برای ثبات بخشیدن به یک حکومت متحد نخواهد داشت. در مورد ویتنام، خاتمهی «مدت معقول» (عبارتِ مشهورِ هنری کیسینجر) و شکست حکومت ویتنام جنوبی، دو سال طول کشید.
جوزف نای، استاد بازنشستهی هاروارد که جدیدترین کتابش، «آیا اخلاق اهمیت دارد؟ روسای جمهور و سیاست خارجه از فرانکلین دی. روزولت تا ترامپ» با بازبینیِ داستان ویتنام میگوید: «ترامپ آخرین فردی نخواهد بود که معنا و مفهوم یک آتشبس موقت را در سالی که قرار است انتخابات در آن برگزار شود، بزرگنمایی میکند.»
آقای نای مینویسد، در روزهای داغ انتخابات ۱۹۷۲، «نیکسون مدام از صلحی قریبالوقوع در ویتنام دم میزد.» و تنها پس از انتخاب مجددش (و استعفایش) بود که تصویر تخلیهی هوایی از سایگون، عدم موفقیت یک طرح طولانی و گزاف را از سوی آمریکا نشان داد.
البته افغانستان در سال ۲۰۲۰، با اهدافی متفاوت از ویتنام در نیم قرن پیش کنترول میشود. اما شباهتها و تکرارهایی بین این دو وجود دارد.
سه رئیسجمهور متوالی آمریکا، پیروزی در افغانستان را وعده دادند، حتی اگر هر کدام، پیروزی را به طور متفاوتی توصیف میکردند. و هر کدام به نوعی شکست خواستههای سیاسی و عدم موفقیت در میدان جنگ را تجربه کردند.
رئیسجمهور جورج دبلیو. بوش، جنگ افغانستان را برای پیدا کردن اسامه بن لادن در ماههای پس از حادثه ۱۱ سپتمبر آغاز کرد. هرچند، خیلی زود توجهش جلبِ عراق شد و، علیرغم انکار کاخ سفید در آن زمان، منابع را از ماموریت در افغانستان برای حمایت از جنگ بعدی کاهش داد.
رئیسجمهور باراک اوباما عراق را یک اشتباه استراتژیک نامید، اما وعده داد که آمریکا در این «جنگ خوب» در افغانستان شکست نخواهد خورد. با این وجود، «موج خروشان» اما خلاصهی وی نتوانست ضربهای تعیینکننده وارد کند. استراتژی وی خیلی زود، به یک گروه کوچک داخل کاخ سفید به نام «بهترینِ ممکن برای افغانستان» تبدیل شد، نامی که به غایت در خورِ این گروه بود.
آقای ترامپ مدتهاست که بابتِ هزینههای «جنگهای بیپایان» اظهار تاسف کردهاست، و آن زمانی که مذاکرات مستقیم با طالبان را پذیرفت و بر عهده گرفت، میدانست که رایدهندگان آمریکا، به یک چیز علاقهی زیادی دارند: پایان حضور در جنگی که حالا بیش از ۱۸ سال به درازا کشیده و هر بار اهداف پشت آن تغییر کردهاست.
زمانی که تاریخنگاران به این لحظه بازگردند، احتمالا به این نتیجه خواهند رسید که واشنگتن درست شبیه به قدرتهای بزرگ دیگر که وارد کوهّهای ناهموار و بیابانهای طاقتفرسای افغانستان شدند، بازی را پایان داد: خسته، ناتوان و بدون هرگونه تمایلی برای بر دوش کشیدن هزینههای گزاف! حضورش در این کشور! بریتانیا بعد از متحمل شدن ۴۵۰۰ کشته در میان کشتارهایی که قبل از اختراع بمبهای کنار جادهای رخ داد، در سال ۱۸۴۲ از کابل عقبنشینی کرد. آنها در عقبنشینی دیگری در سال ۱۹۱۹ که از شروع رهاییِ یک امپراتوری خبر میداد، حاکمیت خود را بر این کشور از دست دادند.
اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹، یعنی چند ماه پیش از سقوط دیوار برلین که نشانی بر سقوط ابرقدرت کمونیست بود، یک دهه تلاش خود را برای کنترول افغانستان متوقف کرد. این اتفاق به آشوب و خلاء قدرتهایی منجر شد که بن لادن از آنها سوء استفاده کرد و ایالات متعهده عهد بست که هرگز اجازه نمیدهد که شرایط بدتر شود.
حمله به رهبری آمریکا در اکتبر سال ۲۰۰۱ با نامِ «عملیات آزادی پایدار» آغاز شد. آقای بوش، از اتاق معاهدهی کاخ سفید، خطاب به این ملت قول داد که «این مناقشه را با موفقیتهای پیدرپی و صبورانه، و گذر از برخی چالشها با نیروی عزم، اراده و هدفمندی پیروز خواهد کرد.»
بعد از ویرانی برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی، یک هواپیما که با پنتاگون برخورد کرد و دیگری که در میدانی در پنسیلوانیا سقوط کرد، واضح بود که این کشور از بوش حمایت میکرد. هرچند عدهای نسبت به ورود به «قبرستان امپراتوریها» هشدار می دادند، اما بیشتر شبیه به جنگی برای مجازات و برقراری عدالت به نظر میرسید تا تلاشی برای ملتسازی!
با این حال، افزایش تدریجی مداخله به طور غیرقابل اجتنابی آغاز شد.
بعد از می ۲۰۱۱ که اسامه بن لادن در پاکستان به دام افتاد، و با وجود القاعده به عنوان تهدیدی که از قوت آن کاسته شده، سیاستمداران کوشیدند هدف مبارزات گروههای آمریکایی را توضیح دهند. مطابق با وبسایت icasalties.org بیش از ۲۴۰۰ سرباز از زمان حمله تا کنون کشته شدهاند. آقای اوباما و آقای ترامپ، هیچیک نتوانستند مورد پذیرفتنی و قابلتوجهی ایجاد کنند که نشان دهد ایالات متحده بعد از گذشت تقریبا دو دهه، غیر از اعمال یک دموکراسی ضعیف، نقش مهمی در این کشور ایفا کردهاست.
نقشی که به نظر میرسد دست کم مدتی ادامه خواهد داشت.
توافقنامهای که شنبه امضا شد (وزیر امور خارجه، مایک پمپئو بر این لحظه نظارت داشت اما خودش توافقنامه را امضا نکرد) اساسا تعداد نیروهای آمریکایی را از ۱۲۰۰۰ تن، به حدود ۸۶۰۰ تن کاهش خواهد داد. و این یعنی آنها دقیقا همانجایی قرار دارند که سه سال پیش و در پایان دورهی آقای اوباما بودند. بنا به اعتقاد پنتاگون و سیآیاِی، این رقم، کمترین تعداد نیروهای عملیات ویژه، افسران اطلاعاتی و پرسنل پشتیبانی و امنیت است که برای حمایت از پایتخت (کابل)، مبارزه با ستیزهجوایان دولت اسلامی و مشاورهی ارتش افغانستان که بعد از دو دهه آموزش و میلیاردها دالر سرمایهگذاری از سوی آمریکا و ناتو، در بهترین حالت یک نیروی ناپایدار باقی میماند، ضرورت دارد.
مقامات میگویند، در صورتی که حکومت افغانستان (در یک فرایندِ به اصطلاح بینالافغانی که اکنون قرار است آغاز شود) بتواند توافقنامهی خود را با طالبان به امضا برساند، ممکن است تعداد نیروهای آمریکایی کمتر هم بشود. اما درست همانطوری که نیم قرن پیش، نمایندگان ویتنام جنوبی، بخشی از مذاکرات صلح پاریس نبودند، حکومت افغانستان که بقا و ماندگاریش با مخاطره روبروست، از مذاکرات بلندمدت با طالبان حذف شد.
به همین دلیل است که رئیسجمهور اشرف غنی نسبت به فرایند مذاکرات، آنقدر بدگمان و غالبا برآشفته بود – و در طول همایش امنیتی مونیخ در سال جاری، به وضوح نشان داد که در مورد رسیدن توافقنامه به گامِ بعدی تردید دارد.
آشکار بود که او در مراسم امضا در دوحه، قطر حضور نخواهد داشت؛ در عوض، برای اعلام حمایت از حکومت افغانستان، مارک تی. اسپر، وزیر دفاع آمریکا برای مراسم جداگانهای با آقای غنی و دبیر کل سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به کابل اعزام شد. تنها طرف غایب این مراسم، طالبان بود که رهبرانش در روز جمعه از ملاقات با یک تیم مذاکرهکنندهی غیررسمی سر باز زدند.
هدف از مراسم کابل، دادن اطمینان دوباره به آقای غنی بود مبنی بر اینکه نیروهای ناتو و آمریکا جایی نخواهند رفت، تا زمانی که حکومت افغانستان و طالبان توافقنامه را امضا کنند. اما نگرانی افغانها از اینکه رها شوند، بیدلیل نیست.
داگلاس ای. لوت، جنرال اسبق ارتش که هماهنگکنندهی امور افغانستان در شورای امنیت ملی در دوران بوش بود و در دوران اوباما و قبل از آنکه سفیر آمریکا در ناتو شود، نیز به مدت چندین سال در سِمَتی مشابه باقی ماند، گفت: «در اینجا یک ریسک وجود دارد و آن اینکه ممکن است یک روز صبح رئیسجمهور از خواب بیدار شود و تصمیم بگیرد که همه نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج کند.»
آقای لوت در مصاحبهای گفت: «احتمال به همریختگی و رسیدن به بنبست قابلتوجه است. و اگر آمریکاییها واقعا خاک افغانستان را ترک کنند، این نگرانی که طالبان در نهایت کابل را بگیرند منطقی به نظر میرسد، درست مانند ویتنام شمالی که سایگون را گرفت.»
دقیقا همین نگرانی است که سبب شد ۲۰ تن از جمهوریخواهان و دموکراتها این هفته نامهای برای آقای پمپئو و آقای اسپر بنویسند و طی آن هشدار بدهند که «طالبان متحدِ بالفعلِ ضدتروریسم نیست و فقط وانمود میکند که از ماموریت جهادی و اقدامات درازمدت خود چشمپوشی خواهد کرد.» در ادامهی نامه آمدهاست: «آنها هرگز به طور رسمی و علنی القاعده را رد نکردند، به رهبران القاعده که در پناهگاههای امنشان زندگی میکنند، پشت نکردند یا بابت پناه دادن به تروریستهایی که حملات یازد سپتمبر را بر عهده داشتند، عذرخواهی نکردند.»
البته شکستنِ پیوندِ میان طالبان و القاعده، اولین هدفِ جنگ بود، پیش از آنکه دلایل دیگری نیز پدید بیاید. و دلایل جدید عبارت بودند از تضمین حضور دختران افغان در مکتب، تا ساخت یک دموکراسی مدل برای این منطقه و تعهد بر اینکه حکومت جدید افغانستان بتواند از خود دفاع کند. به مدت سالها، چنین انگیزههایی موضوع سخنرانیهای همیشگیِ روسای جمهور آمریکا و اعضای کابینه در مقابل کنگره و در وست پوینت بود.
رئیسجمهور ترامپ، بر خلاف بقیه، فقط در مورد یک هدف صحبت میکند: بیرون رفتن از خاک افغانستان. به تشخیص او، که درست هم به نظر میرسد، بیشتر مردم آمریکا با او همعقیده هستند. آنها دیگر نمیتوانند درک کنند که ایالات متحده در پیِ چیست یا بپذیرند که این روزها اعزام جوانترین نیروهای آمریکایی به افغانستان، پیامدِ حمله به ایالات متحده و جنگ ناگهانی و غیرمنتظرهی پس از آن است.
استفن تانکل، که هم در پنتاگون و هم در مجلس نمایندگان، مسئول امور افغانستان بود، گفت: «ترامپ احتمالا بیش از هر چیزی خواهان توافقی است که طی آن بتواند قبل از انتخابات تعداد نیروها را کم کند و به پارامترهای این توافق اهمیت چندانی نمیدهد.»
او اضافه کرد: «هنوز روشن نیست که در صورت بروز مشکل در فرایند صلح و عدم بهبود شرایط، برنامه برای ۸۶۰۰ نیروی آمریکایی باقیمانده چیست. اما این موضوع نباید فرصتی را که این توافقنامه برای فرایند صلح افغانستان میسازد، بیاثر کند.»
در حقیقت، گفتگوی کمی در مورد شرایط دقیقی که این توافقنامه ایجاد میکند، در سطح عموم صورت گرفتهاست. بنا بر گزارشها، مجموعهای از ضمیمههای نه چندان پنهانی در توافقنامه وجود دارد که حضور نیروهای عملیات ویژه و سیآیاِی را در این کشور امکانپذیر میکند. اما حتی کنگره هم موضع روشنی ندارد. در نامهی قانونگزاران قید شدهاست که آقای پمپئو «به درستی برای افشای جوانب پنهانی توافقنامه با ایران» در زمان اوباما مبارزه کرد و اصرار داشت که مردم سزاوار این هستند که از جزئیات توافقنامه مطلع باشند.
با این حال آقای ترامپ به روشنی اظهار داشتهاست که علاقهای به آن بندها ندارد. افغانستان از «جنگ خوب» فوری که آمریکا میبایست در آن پیروز میشد به یک بار مسئولیت دیرینه تبدیل شدهاست، و آمریکا اکنون مانند بریتانیا، شوروی و مجموعهای از سایرین، مترصدِ فرصتی برای عقبنشینی است.
افزودن دیدگاه