این مطلب ترجمه فصلهای ۹ و ۱۰ پژوهشی است که تحت عنوان رواندا: نسل کشی قابل پیش گیری کهاز سوی اتحادیهافریقا در سال ۲۰۰۰ میلادی انجام شدهاست.
اگر چیزی بدتر از خود نسل کشی وجود داشته باشد، علمِ به این موضوع است که لزوما نباید انجام میشد. واقعیت ساده و ناخوشایند این است که نسل کشی اجتناب ناپذیر نبود. و جلوگیری از وقوع آن قبل از 6 اپریل 1994 و سپس توقف آن پس از شروع نسبتاً آسان بود. چنانچه یک کارشناس گفتهاست، “این نسل کشی بیش از هر نسل کشی دیگری قابل پیشگیری بود. “
ممکن است توطئهگران در آن منطقه وحشتناک به نظر رسیده باشند، اما در واقع تعداداشان کم بود، در حد کمی مسلح و کاملاً وابسته به جهان بیرونی بودند. در چند مورد که جهان نسبت به نقض حقوق بشر اعتراض کرد، سوء استفادهها تا حد زیادی متوقف شد، حتی اگر این توقف موقتی بود. این موضوع کاملا مستند شدهاست. برعکس، هر بار که جهان آخرین خشم مردم را آرام کرد، احساس مصونیت از مجازات قدرت هوتو افزایش یافت. از آنجایی که هیچ کس به دلیل قتل عام یا نقض حقوق بشر مجازات نشد، از آنجایی که دولت هابیاریمانا همچنان دریافت کننده محبوب کمکهای خارجی بود، و از آنجایی که هیچ کس خواهان پایان دادن به تشدید آشوبانگیزی علیه توتسیها نبود، چرا رادیکالهای هوتو نباید باور میکردند که تقریبا با هر چیزی میتوانند قسر در بروند؟
رهبران توطئه برای غنیمت شامل این جریان بودند. حتی اشارهای، چه رسد به تهدیدی مبنی بر عدم افزایش کمک یا وام یا اسلحه، واقعاً جدی گرفته میشد. چنین تهدیدهایی با موفقیت به کار گرفته شد تا هابیاریمانا را مجبور به امضای توافق نامه آروشا کرد. این تهدیدها به ندرت در ارتباط با نقض حقوق بشر یا آزار و اذیت قومی صورت گرفتهاند، اما هر زمانی هم که چنین ارتباطی وجود داشت هرگز واقعا پیگیری نشدند، و همین نشان میدهد که حقوق بشر در دستور کار بسیاری از دولتهای خارجی نیست.
فراتر از این، برخی از افراد خارجی با ایمان به چند حزب گرایی به عنوان نوعی دارو برای همه مشکلات رواندا کور شده بودند. جنایاتی که علیه توتسیها صورت گرفت، با خشونت بیشترِ ناشی از جنگ داخلی اشتباه گرفته شد. آنها اینطور استدلال کردند که جنگ داخلی راخاتمه دهید و توافقهای آروشا را اجرا کنید و بعد خشونت قومی به طور خودکار متوقف میشود. برای پیشبرد صلح، درگیر ماندن ضروری بود. در نتیجه عدم کمکرسانی زیانبخش تلقی میشد.
تعداد کمی به خودشان زحمت دادند که از شکست مطلق آروشا درس عبرت بگیرند و بفهمند که هیچ توافقی مهم نیست مگر اینکه هوتو پاور (قدرت هوتو) متلاشی شود. دقیقاً همان خطای مهم تحلیلی در طول دوره اپریل تا جولای تکرار شد، زمانی که شورای امنیت و دبیرخانه سازمان ملل متحد دائماً اینطور موضع میگرفتند که پایان جنگ داخلی بر خاتمه دادن به نسل کشی اولویت دارد. وقتی سفیر نیجریه شکایت کرد که توجه زیادی به مذاکرات آتش بس اختصاص داده شده و توجه ناچیزی مبذول توقف کشتارها شده است، تا حد زیادی نادیده گرفته شد. تحقیق کارلسون، که توسط دبیرکل سازمان ملل کوفی عنان در سال 1999 برای بررسی نقش سازمان ملل در نسل کشی تعیین شد، کل خانواده سازمان ملل را به خاطر این “خطای پرهزینه قضاوت” مورد انتقاد قرار میدهد. در واقع، این، تفسیر بیش از حد سخاوتمندانه از قصور جهان به نظر میرسد.
در اینجا یک مورد مشخص دیپلماسی بیفکرانه از سوی جامعه بین المللی وجود داشت. چنانچه بعداً اداره عملیات حفظ صلح سازمان ملل به این نتیجه رسید، “یک سوء تفاهم اساسی از ماهیت درگیری … به پیش فرضهای سیاسی نادرست و ارزیابیهای نظامی دامن زد.” اعضای شورای امنیت هم واقعیتهای مشخص اوضاع و هم حمایت آژانسهای غیر دولتی را که حقایق را برای هرکسی که گوش شنوا داشت، فریاد می زدند، به طور کامل نادیده گرفتند. در عوض، واکنش خودکار درخواست آتش بس و مذاکره بود، نتایجی که میتوانست کاملاً با اهداف و استراتژی نسل کشیها منطبق باشد. نابودی توتسیها ادامه داشت، در حالی که جنگ بین ارتش متوقف شد و مذاکره کنندگان به جنجال کشیده شدند. در واقعیت، هر چیزی که حرکت RPF را به سمت پیروزی نظامی آهسته میکرد، هدیهای به هوتو پاور (قدرت هوتو) بود. در پایان، پیروزی آن به تنهایی به نسل کشی پایان و توتسیهایی را که تا جولای هنوز زنده بودند نجات داد. ما رواندا را خوش شانس میدانیم که هرگز به یک آتش بس نظامی موقت، تنها ابتکار منسجمی که توسط جامعه بین المللی دنبال شد، نرسید.
فقط باید اطلاعات موجود را برای فرموله کردن یک پاسخ صحیح گرفته باشد. شاید در ابتدا رسانههای جمعی درک کاملی از نسل کشی نداشتند، اما این امر در مورد تصمیم گیرندگان جهان صدق نمیکرد. گزارشات شاهدان عینی هرگز ناکافی نبود، خواه از خود مردم رواندا و مهاجرانی که با کمیته بین المللی صلیب سرخ کار میکردند و خواه از دیده بان حقوق بشر، کمیته پناهندگان ایالات متحده و دیگران. هفته به هفته به مدت سه ماه، گزارشهایی که مستقیماً از رواندا به دولتهای داخلی و آژانسهای بین المللی ارسال میشد، بزرگی این کشتار را مستند میکردند و نشان میدادند که این اتفاق کشتار قبیلهای نیست، بلکه کار رهبران تندروی سیاسی و نظامی است. در همان زمان، گزارشها نشان میدادند که چطور میشد جان افراد زیادی را نجات داد، به این ترتیب که دقیقاً محل مخفی شدن آنها را مشخص و عنوان میکردند که برای نجات آنها چه مراحلی لازم بود. با این وجود دنیا هیچ کاری نکرد. چنانچه در فصلهای بعدی به طور مستند بیان میشود، قدرتهای جهانی و شورای امنیت سازمان ملل متحد تصمیم گرفتند حضور خود را نه افزایش که کاهش دهند.
واکنش واضح و ضروری، یک نیروی جدی نظامی بین المللی برای مهار قاتلان بود. این به نظر ما یک حقیقت کاملاً مشهود است. این هیأت میخواهد علنا عقیده خود را به عنوان یکی از مواردی که محکومیت جنرال رومئو دالر فرمانده مأموریت کمک به رواندا (UNAMIR) را به اشتراک میگذارد، ثبت کند: “اگر اراده بین المللی برای پذیرفتن هزینههای انجام این کار وجود داشت، میتوانست از قتل عام جلوگیری شود. چنانچه دیدیم، این اراده در بهترین حالت قبل از 6 اپریل از روی بی علاقگی وجود داشت و در مراحل اولیه نسل کشی کاملاً از بین رفت. تقریباً هر مرجعی که میشناسیم معتقد است که یک نیروی بزرگتر، مجهزتر و جدیتر احتمالا میتوانست در جلوگیری از توطئه به طور کامل یا حداقل در ترغیب توطئه گران به اصلاح یا متوقف کردن برنامههای خود و کاهش قابل توجه تعداد مرگ و میر نقشی حیاتی داشته باشد. قطعی به نظر میرسد که مداخله مناسب سازمان ملل در هر زمانی پس از آغاز نسل کشی میتوانست نقش مهمی در جلوگیری از قتلها داشته باشد.
دالر همیشه اصرار داشت که UNAMIR (ماموریت سازمان ملل برای کمک به رواندا) میتوانست با داشتن 5000 نیرو و یک مأموریت درست جلوی بیشتر قتلها را بگیرد. در سال 1998، چندین موسسه امریکایی تصمیم گرفتند استدلال دالر را آزمایش کنند. کمیسیون کارنگی در پیشگیری از درگیریهای مرگبار، موسسه مطالعه دیپلماسی در دانشگاه جورج تاون در واشنگتن دیسی و ارتش ایالات متحده پروژه مشترکی را برای بررسی تأثیراتی که احتمالاً یک نیروی نظامی بین المللی میتوانست داشته باشد، انجام دادند. سیزده رهبر ارشد نظامی بهاین مساله پرداختند و گزارشی بر اساس ارائههای آنها و همچنین سایر تحقیقات توسط کلنل اسكات فیل از ارتش آمریكا برای كمسیون كارنگی تهیه شد. نتیجهگیری او صریح بود: “اگر یک نیروی مدرن متشکل از 5000 سرباز … زمانی بین 7 اپریل و 21 اپریل 1994 به رواندا اعزام شده بود، میتوانست نتیجه درگیری را به میزان قابل توجهی تغییر دهد … نیروهایی که به طور مناسب آموزش دیدهاند، میتوانستند خشونتها را در داخل و اطراف پایتخت مهار کنند، از گسترش آن به حومه شهر جلوگیری کرده و شرایط را برای توقف جنگ داخلی بین RPF و RGF فراهم کنند. “
البته، ما میفهمیم که این نتیجهگیری کاملا نظری بود و بعد از رخ دادن اتفاق شکافتن و بررسی راههای پیشگیری از آن آسان است. از سوی دیگر، ما دلیلی نداریم که بیغرضی این تحلیل یا هر یک از شرکت کنندگان را زیر سوال ببریم. به نظر میرسد نه آنها و نه نویسنده علاقه زیادی به این نتیجهگیری نداشتهاند. علاوه بر این، حتی تحلیلهایی که اخیراً بر دردسرهای لجستیکی در آمادهسازی سریع یک نیروی مجهز مناسب تأکید کردهاند، انکار نمیکنند که هزاران توتسی، “حداکثر 125،000″، میتوانستند در هر زمانی از ماههای نسل کشی نجات بیابند. طبق هر استانداردی، این گزارشهای آمریکایی به منزله سرزنش تحقیرآمیزی برای دولت ایالات متحده است که نفوذ آن در تضمین عدم ارسال نیروی کافی بسیار زیاد بود.
به جای پاسخگویی با نیروی مناسب، عکس آن، در اثر قتلهای کلاه آبیهای بلژیکی و عقب نشینی نیروهای باقیمانده بلژیک اتفاق افتاد. دقیقاً دو هفته پس از شروع نسل کشی، به دنبال لابی شدید برای عقب نشینی کامل به رهبری بلژیک و بریتانیا، و با حمایت سفیر آمریکا در سازمان ملل متحد، مادلین آلبرایت، از اکثر نیروها و عدم پذیرش قاطعانه وقوع یک نسل کشی واقعی از سوی ایالات متحده – شورای امنیت تصمیم حیرت انگیزی را برای کاهش نیروی UNAMIR که قبلاً هم ناکافی بود به 270 نفر اتخاذ کرد.
امروز باور آن به سختی ممکن است. جامعه بین المللی در واقع ترجیح داد توتسیهای رواندا را در همان لحظه که در حال نابودی بودند، نادیده بگیرد. حتی این هم پایان کار نبود. مقامات دبیرخانه سازمان ملل متحد به جنرال دالر دستور دادند که نیروی باقیماندهی وی برای این نیست که در محافظت از شهروندان رواندا نقشی فعال داشته باشد. دالر با اعتباری که داشت کوشید تا نیروها را تقریباً دو برابر اندازه مجاز نگه دارد و ماموریت سازمان ملل برای کمک به رواندا در طول نسل کشی هنوز هم میتوانست جان حدود 20 تا 25000 رواندایی را نجات دهد.
این واقعیت که امکان نجات جان هزاران نفر با 500 سرباز وجود داشت، تصمیمات بلژیکیها و سازمان ملل را بسیار تاسفبارتر میکند. شواهد موجود حاکی از اقتدار قابلتوجهی است که پس از 6 اپریل حتی توسط تعداد کمی از کلاه آبیها با پرچم سازمان ملل اعمال شدهاست. “قاعده کلی” این بود که “روانداییها تا زمانی که تحت حمایت سازمان ملل متحد باشند از امنیت برخوردارند… زمانی که نیروهای سازمان ملل متحد محل را ترک کردند، قتلها آغاز شد.” این قاعده به طرز مشهودی در مورد دانشکده فنی کیگالی، l’École Technique Officielle (ETO)، جایی که 100 سرباز بلژیکی تعداد زیادی از قاتلها را دور نگه داشتند، اثبات شد. هنگامی که نیروهای سازمان ملل از یک دروازه عقب نشینی کردند، قاتلها از مسیر دیگری وارد شدند. در عرض چند ساعت، 2000 توتسی که برای برخورداری از حفاظت سازمان ملل به ETO گریخته بودند، جان باختند. بعداً در این گزارش به این حادثه تکان دهنده باز خواهیم گشت.
به استثنای قتل عامدانه 10 کلاه آبی بلژیکی، تجربه نشان داد که تعدادی از نیروهای سازمان ملل متحد میتوانند برای کسانی که تحت حمایت آنها هستند با کمترین خطر برای خود، دفاع قابل توجهی ارائه دهند. این “قدرت حضور” را نباید دست کم گرفت. با این حال هنگامی که فرانسه در 8 و 9 اپریل 500 سرباز را برای تخلیه شهروندان فرانسه و اعضای آکازو اعزام کرد، بلافاصله به نیروهای دالر در سازمان ملل – از سوی دبیرخانه در نیویورک و تحت فشار شدید کشورهای غربی – دستور داده شد که به جای محافظت از روانداییهای تهدید شده با فرانسه برای تخلیه اتباع خارجی همکاری کنند. این تنها میتواند به عنوان استفاده واقعاً لجام گسیخته از منابع نادر سازمان ملل توصیف شود. بدون تردید مهاجران بی گناه با وقوع فاجعهای که خودشان تقصیری در آن نداشتند مورد تهدید قرار میگرفتند. اما این واقعیت دقیقا در مورد توتسیهای رواندا نیز، که به طور ناخوشایندی توسط کلاه آبیها رها شده بودند، صادق بود.
رهنمودهایی که به دالر داده شد به همان اندازه حیرتانگیز بودند. به نظر میرسد که این موارد تا زمانی که توسط گزارش تحقیق کارلسون به ثبت نرسیده بودند، توجه چندانی را جلب نکردهاند، اما ظاهرا از اهمیت فوق العادهای برخوردار هستند. در پیام عنان و اقبال رضا در 9 اپریل آمده است که: “شما باید تمام تلاش خود را بکنید تا بی طرفی خود را به مخاطره نیندازید و فراتر از وظیفه خود عمل نکنید. اما در صورتی که تخلیه اتباع خارجی ایجاب کند اختیار دارید که فراتر از وظیفه عمل کنید. این امر نباید تکرار شود، یا شامل حضور در نبردهای احتمالی شود مگر پای دفاع از خود در میان باشد.” این استاندارد دوگانه به نظر ما ظالمانه است. در مورد حمایت از غیرنظامیان بی گناه رواندائی هیچ وقت چنین دستورالعملی به دالر داده نشدهاست. او هرگز به صراحت راهنمایی نشده بود كه کلاه آبیها باید از غیرنظامیان محافظت كنند و در صورت مواجهه با حمله، میتوانند برای دفاع از خود جنگ كند. وقتی صحبت از رواندا شد، هرگز به او نگفتند “از اختیار خود استفاده کن … یا فراتر از وظیفه خود عمل کن”. برعکس، هر بار که وی موضوع را مطرح میکرد، به طور خاصی به او دستور داده میشد که تحت هیچ شرایطی از مأموریت تعیینشده شورای امنیت فراتر نرود. آیا میتوان نتیجهای گرفت غیر از اینکه زندگی خارجیها با ارزشتر از زندگی آفریقاییها تلقی میشد؟
درسی که میتوان از خیانت در ETO و سایر تجارب آموخت این بود که پتانسیل کامل UNAMIR کشف نشده و بلا استفاده ماند و در نتیجه تعداد بیشماری از روانداییها جان خود را از دست دادند در حالی که تعداد تلفات میتوانست کمتر باشد. اگر هم کسی در جامعه بین المللی در آن زمان این درس را آموخته باشد، در سازمان ملل مشهود نبود. برای شش هفته بعد که کشت و کشتار ادامه یافت، سازمان ملل متحد در سازماندهی هر نوع واکنشی نسبت به فاجعه جاری دودل بود. آمریکاییها، به رهبری سفیر ایالات متحده مادلین آلبرایت، نقش اصلی را در جلوگیری از اقدامات سریع سازمان ملل داشتند. سرانجام در 17 می، شورای امنیت یک UNAMIR II را متشکل از 5500 پرسنل تایید کرد. اما شاید در واقعیت فاصلهای بیش از فاصله بین اتاقهای شورای امنیت و جهان خارج وجود نداشته باشد. چنانچه سرانجام تصمیم به گسترش ماموریت گرفته شد، پنتاگون به نوعی هفت هفته را صرفاً برای مذاکره در مورد قرارداد تحویل نفربرهای مسلح به میدان میخواست. ظاهرا تنظیم شرایط مورد نظر برای “تعمیر و نگهداری و قطعات یدکی” دشوار بود. هنگامی که نسل کشی در اواسط جولای با پیروزی نهایی RPF به پایان رسید، حتی یک سرباز اضافی سازمان ملل نیز در کیگالی فرود نیامد.
افزودن دیدگاه