در جریان هفته گذشته، چشمم به خبر اعطای جایزهای به یکی از زنان مشهور عرصه خبرنگاری افغانستان افتاد. لینا روزبه! او اخیرا جایزهای را از بنیاد “آپ فور سیکساس”، سازمانی که برای اقتدار و تبادل ظرفیت زنان کار میکند، به دست آورده است. در این سازمان یک زن ایرانی و چندین آمریکایی عضو هیئت مدیر بوده و هر ساله مهمانی برگزار میکنند که در آن از زنان تقدیر میشود.
خانم روزبه در مورد دریافت این جایزه گفت: “یک نفر به آنان کتاب وعده بهشت را روان کرده بود و دو شعر نیز مکتب معرفت فرستاده بوده و آنان نیز چند فیسبوک لایف مرا دیده بودند که پس از آن به من تماس گرفته، گفتند که ما چنین نوشتههایی را از شما دیدیم و میخواهیم بیشتر از شما اطلاعات داشته باشیم. پس از بررسی دوباره زندگینامه من، زنگ زدند و گفتند که شما نیز جز لیست برندگان جایزه تقدیر از زنان توانمند هستید. در این جایزه هشت خانم برنده بودند؛ من و یک خانم دیگر افغان به نام فهیمه گهیز که در عرصه معارف کار کرده است، دو خانم امریکایی و چهار خانم ایرانی.”
لینا روزبه شاعر، نویسنده و خبرنگار است. او هرچند اکنون نیز زندگی درخشانی دارد، اما هنوز هم به هدفی که میخواسته، نرسیده است. او دوست دارد روی موضوعات حقوق بشری و نویسندگی موضوعات مختلف سیاسی، تحلیلی و تحقیقی کار کند؛ امری که خانم روزبه را متفاوتر از بسیاری از زنان دیگر می نماید. با این حال او مانند بسیاری از افغانهایی که در میان جنگ و خون جاری در چهار دهه گذشته افغانستان به دنیا آمده و رشد کرده، داستان زندگی الهام بخشی داشته است.
آغاز یک زندگی
دو خانواده در ولایت هرات تصمیم گرفتند غلام سرور روزبه و عصمت محسنی با هم ازدواج کنند و آنان نیز با سنتهای رایج در این ولایت، زندگی جدیدی را تشکیل دادند.
این زوج جوان شاید هرگز فکر نمیکردند چهار فرزند به جمع دو نفرهشان اضافه شده و زندگی آنها را متحول کند. هرات ولایتی با داشتن سنتهای اصیل، فرهنگ عالی و رواجهای متفاوت، تأثیر شگرفی بر زندگی این زوج تحصیل کرده داشته است.
خانم جوان خانواده، توانسته است برعکس خواهران دیگرش، تا سطح دارلمعلمین تحصیل کند و شغل معلمی را پیشه نماید. همسر این خانم هم مهندس است و از دانشگاه پلیتخنیک کابل فارغ شده و در دهه های 70 و 80 توانسته برای مدت یک و نیم سال در کالیفرنیای آمریکا، در سفر دیگر برای 1 سال در آمریکا و بعد در جاپان تحصیل کند، اما همچنان متاثر از سنتهای زندگی در افغانستان است.
این زوج پس از ازدواج به کابل آمدند و فرزند اولشان “لینا” به دنیا آمد.
لینا روزبه
روزها پی هم گذشت و “لینا روزبه” به سن هشت سالگی رسید. سال 1984 برایش زمان متفاوت و سختتری را به ارمغان آورد؛ لینا از افغانستان مهاجر شده و با پدر و مادر به ایران رفتند.
زندگی مهاجرت خیلی سختتر از زندگی در کشوری است که درگیر مشکلات زیادی میباشد؛ آرزوها و رویاها را تغییر میدهد و از یک شخص، فرد دیگری متولد میشود، فردی که دوست دارد این چهره را به تصویر بکشد و برای آن، به نوعی دادخواهی کند و یا به دیگر مردم جهان نشان دهد.
این دختربچه کوچک مشغول تحصیل میشود در خانوادهای که هرچند از قشر تحصیل کرده هرات می باشد، اما روشهای سنتی زندگی را بیشتر میتوان در زندگی آن محسوس دید. لینا خود را با برادر مقایسه میکند و درمییابد که تفاوتهای زیای بین او و برادرش است.
او با همه این قواعد که از سوی خانواده و جامعه بین آنان وضع شده بود، مکتب را تا صنف 3 در افغانستان، تا صنف 10 در ایران و پس از آن با مهاجرت به پاکستان، با دادن امتحان در پشاور، سند دیپلم خود را به دست آورده است. سالهای نوجوانی لینا روزبه به مهاجرت در کشورهای همسایه گذشت، اما پس از به دست آوردن سند دیپلم و سند لیسانس، به مونترال کانادا مهاجر شدند.
لینا وقتی از خاطرات خود به “خبرنامه” میگفت، یادآور شد که: “بزرگترین مشکل به عنوان یک دختر مهاجر نسبت به یک پسر مهاجر، فشار زندگی مهاجرت است که بر دختران بیشتر است. من به یاد میآورم که در ایران برادرم دوستان زیادی داشت و با آنان بایسکلسواری میکرد، اما خانواده همیشه نگران دختران خود بود چون قانون در آن کشورها برای حفاظت از مهاجرین عملی نمیشد و خانواده همیشه نگران این موضوع بودند و ما از خیلی چیزها برعکس برادرم، محروم بودیم؛ با دوستان خود رفت و آمدی نداشتیم، رفتن و آمدمان تحت کنترول والدین بود و خیلی قوانین دیگر که محدود نه تنها خانواده ما، بلکه محدود خیلی از دختران میشد که ما نیز جزیی از آنان بودیم.”
پدر و مادر خانواده که خود راه طولانی را سپری کرده و به تقاعد رسیده بودند، آن زمان دختر نوجوانی داشتند که به دنبال آرزوهایش قدم برمیداشت؛ هرچند سختگیرانه او را بزرگ کرده بودند، اما هیچ گاهی در عرصه تحصیل او را محدود ننمودند. در این خانواده هراتی، همه به دنبال علایق خود گام برداشتند.
عاشق نویسندگی
لینا روزبه از سنین کودکی که تنها 9 سال داشت، در پی نوشتن بود و دوست داشت بنویسد؛ میخواست رفتارهایی که با او در کشوری بیگانه میشد، شرح دوران مهاجرت و سختیهای زندگی در کشورهای مختلف را با قلمش توصیف کند. به همین دلیل در کانادا نیز نزدیکترین رشته به نویسندگی، رشته روابط عامه، سینما و مطبوعات بود که زیر مجموعه این نام را رشتههای مختلف دیگری چون طراحی گرافیک، خبرنگاری، عکاسی، نویسندگی و ژورنالیزم تشکیل میداد. لینا روزبه این رشته را انتخاب کرد تا به این وسیله بتواند به هدفش برسد.
مادر خانم روزبه تمام زندگی خود را صرف تحصیل فرزندانش کرد؛ کورسها، مکتب و خیلی موارد دیگر که باعث پیشرفت تحصیلی و زندگی فرزندانش میشد.
لینا روزبه هم با عشق نویسندگی که همیشه همراه او بود رشد کرد و با کمک مادر به این رویا بال پرواز داد. او همیشه مقالههای کوتاهی را در دوران تحصیل مینوشت که در چندین روزنامه در کانادا بچاپ رسیده است؛ دو روزنامه ایرانی و روزنامه شهر مونترال به نام گزیت.
با اینکه این خانم جوان نویسندگی را میپرستید، اما در دوره تحصیل جز این فعالیتها، کار رسمی در هیچ رسانه چاپی نداشت، اما پس از ازدواج و فراغت از دانشگاه، به صورت اتفاقی قراردادیی را در سال 2004 با رادیو و تلویزیون صدای آمریکا که فعالیت آن تنها به رادیو ختم میشد، امضا کرد.
او هیچ علاقهای به رسانه و گویندگی نداشت و حتی تصور نمیکرد روزی به عنوان گوینده در تلویزیون یا رادیویی حضور پیدا کند، ولی این اتفاق افتاد و او نه تنها دو سال در رادیو صدای آمریکا، بلکه در سال 2006 که تصمیم بر ساخت تلویزیون صدای آمریکا برای افغانستان شد، او جز یکی از کارمندان این تلویزیون به عنوان گوینده حاضر به کار گمارده شد
وعده بهشت یا سیب و حوا
شاید “وعده بهشت” را خوانده باشید؛ مجموعه شعری از لینا روزبه، شرح سرگذشت زن افغانی که پس از سپری کردن چالشهای زیاد، برای بیان سختیهای مهاجرت و زندگی در افغانستان نوشته است.
از چاپ این کتاب 4 سال میگذرد و لینا با هر قدمی که برداشت، توانست خود را به رویاهایش نزدیکتر کند. او عاشق شعر و شاعری بود و توانست به این آرزو جامه عمل بپوشاند.
اما اکنون کتاب دوم او، “سیب و حوا” از هفته گذشته به دست یک ناشر آمریکایی رسیده و تا چند ماه دیگر چاپ خواهد شد. لینا روزبه با قلم توانای خود، یک “ناول” نیز زیر دست دارد که به انگلیسی نوشته خواهد شد.
او برای نویسندگی و برای شعرهایی که سروده، تاکنون تقدیرنامههای زیادی از انجمنها و مراجع مختلفی به دست آورده است که همه نشاندهنده این است که توانسته مسیر خواستههایش را به خوبی مشخص کند.
زنی خوب و کامل
اما اکنون شرایط فرق میکند؛ لینا روزبه دختر جوان خانه پدر خود نیست تا به همه خواستههایش به صورت مستقل عمل کند، بلکه پسری 12 ساله به نام آرمان دارد، همسرش اشرف حیدری که بیشتر اوقات در سفر بوده و سفیر افغانستان در سریلانکا میباشد. او برای اینکه بتواند تعادل را بین کار، خانه و خانواده خود حفظ کند، در تلاش است.
با اینکه کار زیاد است، اما او همانند زنان دیگر دوست دارد خوب و کامل باشد. پسرش صنف شش است و او بیشتر وقت خود را به پسر و خانوادهاش متمرکز کرده و پس از آن به کار خود نیز میرسد.
لینا یادآور شد: “چیزی که به نفع من تمام شده است، این است که من شخصیت درون گرا دارم و زیاد اجتماعی نیستم. بیشتر تمرکز خود را به خانه و کار خود گذاشتهام. از ابتدا هم تفریح زیاد را دوست نداشتم و بیشترین تفریح من کتاب خواندن و استراحت در خانه بود؛ همین هم به من کمک کرد تا بتوانم بین کار و خانواده خود تعادل ایجاد کنم”.
او گفت که: “در زندگی، یک زن نمیتواند در تمام امور کاملا موفق باشد، هم در خانه زن کامل، هم در شغل و و در عرصه امور اجتماعی، بنا یک زن باید اهداف خود را مشخص سازد و از آن میان، فقط به آنچه قادر به انجام آن است اکتفا کند و برای من خانواده، نویسندگی و بعد امور مربوط به آن ارجحیت دارد بنا اگر نتوانستم در هر گردهمایی و یا امور اجتماعی سهم بگیرم، از آن میگذرم و ترجیح میدهم به خودم وقت بدهم.”
افزودن دیدگاه