«شکیلا زرین»، 23 ساله، قسمت زیادی از صورتش را پس از اینکه شوهرش به او شلیک کرد، از دست داده است. پس از جراحیها و امیدواری زیاد، اینک او در خانه جدیدش در «ونکوور» کانادا زندگی میکند.
شکیلا زرین پس از اینکه به خانه جدیدش در ونکوور رسید، عکسی از خود را ـ که لباسی زردرنگ به تن دارد با گوشواره و گردنبند همانند آن ـ در کنار تختش جا داد.
این تصویر یادآور زمانی بود که او هنوز مجبور به ازدواج نشده بود؛ قبل از اینکه او از ترس زندگی، مجبور به ترک افغانستان شود. مهمتر از همه، این تصویر نشاندهنده زمانی است که شوهرش صورت او را هدف گلوله یک تفنگ شکاری قرار نداده بود.
این خانم 23 ساله میگوید: «این عکس خاطره غریبانهیی است از اینکه من کی بودم، حالا وقتی به خود نگاه میکنم، چشمم در جایش نیست، فکم، لبهایم در جایشان نیستند. اما من این عکس را دارم».
پس از اینکه ایالات متحده به درخواست پذیرش شکیلا به عنوان مهاجر جواب رد داد، اینک او زندگی جدیدی را در کانادا آغاز کرده است. اما سختیهای او سالها قبل شروع شده بود؛ زمانیکه 17 سال سن داشت و برادر شوهرش ـ مردی قوی که در ولایت شمالی بغلان با طالبان ارتباط داشته است ـ با 20 مرد همراهش به خانه او آمده و قصد داشت این خانم با پسر کاکای سالمند او با 14 سال تفاوت سنی، ازدواج کند.
زرین اعتراض کرده بود، اما خانوادهاش به نسبت مریضی که عاید حال پدرش گردیده و او را علیل و بستری ساخته بود، از ایستادگی در برابر این ازدواج ناتوان بودند.
بدرفتاریها از شب ازدواج شروع شده بود؛ زرین که از طریق ترجمان صحبت میکرد، کمی مکث کرده گفت: «او شروع به زدن من کرد و به من تجاوز نمود».
ناامید از کمک، او به پولیس مراجعه کرد. او می گوید: «آن ها تنها گفتند، او که بینی، لبها یا گوشهای تو را نبریده است، پس ما کاری نمیتوانیم بکنیم، من کاملا ناامید رها شده بودم. آنها هر امیدی را از بین برده بودند».
زرین در حالی که باخته بود، به خانه مادرش رفت. شوهرش ـ که قبلا در مورد رفتن او به نزد پولیس برایش هشدار داده بود ـ آن شب از راه رسید و همراه با دو مرد دیگر، از دیوارهای خانه پدری او بالا رفتند. در آن تاریکی، زرین تفنگی را در دست او دید: «همین که باهم چشم به چشم شدیم، او به من شلیک کرد».
او صبح روز بعد در شفاخانهیی در کابل بیدار شد؛ در حالیکه به طرز معجزهآسایی از آن شلیک جان به سلامت برده و همچنین 260 مایل فاصله را از مسیرهای کوهستانی پشت سر گذاشته بود. درد وجودش را در بر گرفته بود و او در ابتدا فکر میکرد که این یک خواب بد بوده است. سپس او آرام انگشتانش را به روی صورتش که با نوار بسته شده بود، کشید و متوجه شد که نصف صورتش از بین رفته است. او میگوید: «من حیران از این بودم که چه کاری را انجام داده بودم که سزاوار چنین رفتار غیرانسانی شدم».
دولت هندوستان او را به دهلی منتقل کرد و هزینه 9 عملیات تجدیدی او را در مدت سه سال پرداخت کرد. عملیاتها عوارضی نیز داشتند و در یک مورد، داکتران به مادرش هشدار داده بودند که او زنده نخواهد ماند.
با وجودی که 600 مایل دورتر از آنجا بود، بازهم برادر شوهرش به تهدید او ادامه میداد. «او میگفت که ما دنبال تو میآییم، ما تو را میکشیم و همین طور مادر و خواهرت را».
برادرشوهر او که سال گذشته با گاردین صحبت می کرد، ادعا کرد که زرین خودش به خود شلیک کرده است. شوهر او که به دنبال آن تیراندازی، ده ماه بود که در زندان به سر میبرد، چندین تقاضای گاردین را برای مصاحبه نادیده گرفت.
نازنین که از بازگشت به افغانستان وحشت داشت، به سازمان ملل متحد درخواست پناهندگی داد. در سال 2016، او با شرطهایی در ایالات متحده قبول شد و شروع به رؤیابافی در مورد زندگی جدید به دور از شوهر توهینکنندهاش کرده بود.
برنامههایی که زرین در ذهنش ساخته بود، کوتاهمدت بودند. یک سال بعد به او گفته شد که ایالات متحده درخواست او را بنا به «دلایل امنیتی» لغو کرده است. او میگوید: «من نمیتوانستم باور کنم و در طول مسیرم به سمت خانه، همواره گریه میکردم. این پیام مرا بسیار بیمار کرد و مجبور شدم به شفاخانه بروم».
باورهایی وجود دارد که ایالات متحده شاید قبولی او را به خاطر اینکه برادرشوهرش با طالبان ارتباط داشته است، لغو کرده باشد. این نظریه زرین را خشمگین ساخته بود.
او علاوه میکند: «اینها هم مثل همان مردمان بدی هستند که به من ضربه زده بودند. همان کسانی که مرا صدمه زده و به من شلیک کرده بودند و بخش زیادی از زندگیام را نابود کرده بودند. به خاطر آنها است که من اینجا هستم، پس چرا من تنها شدهام؟» همین نگرانیها شاید دلیل رد درخواست او از سوی سویدن نیز بوده است.
ماهها در برگرفت تا آرزوهای زرین دوباره جان گرفتند و این زمانی بود که کانادا با درخواست او برای پناهندگی موافقت کرد. در ماه جنوری، او همراه با مادر و یکی از خواهرانش به ونکوور رسید.
پس از آن، او به زودی خانه جدید خود را امتحان کرد و لایه نواری را که از زمان تیراندازی روی چشم چپش پوشیده بود، برداشت. او گفت: «فکر میکردم مردم مرا آزار و اذیت کنند یا به سویم خیره خیره نگاه کنند، اما هیچ کسی حتی ناراحتم نکرد». پس از سالها تلاش برای پنهان کردن جراحتش، او دیگر چنین احساس میکرد که نهایتا توانسته جایی را پیدا کند که در آن به بازسازی زندگیاش تمرکز کند.
زندگی جدید او هنوز هم توأم با ترس است. همین که احساس امنیت کند، نگران این میشود که روزی شوهر و برادرشوهرش او را در اینجا هم پیدا خواهند کرد.
اما او با الهام از عکسی که در کنارش است و سفر پر سر و صدایی که از زمان گرفتن این تصویر در پیش گرفته، نمیخواهد در انظار عمومی نباشد. او میگوید: «من قوی بودم، چون همیشه مبارزه کردم و همیشه به پای خودم ایستادم. اما اینک قویترم، پس نمیخواهم ساکت باشم».
نویسندگان: عاشفه کسام و سن انگل راسموسن
منبع: گاردین
افزودن دیدگاه