مسعوده شیرزاد؛ از رویاهای بزرگ برای افغانستان تا آرزوهای بلند برباد رفته یک جوان

مهمان ناخوانده حاجی صمد بودیم و با استقبال و نحوه ی پذیرایی متفاوت مهمان، در این خانه برخوردیم. بر خلاف معمول به‌جای خانم‌ها پسر کوچک حاجی صمد شیرزاد از ما پذیرایی می‌کرد و برای من که اولین بار با چنین پذیرایی مواجه شده بودم، سوال برانگیز بود و حس کنجکاوی ام را برانگیخت. پرسیدم، مادر عروس و دختر تان کجاست؟

به آرامی جواب می‌دهد که “عروسم به تازگی ولادت داشت و در بستر است.” برای چند لحظه سکوت عجیب و آزار دهنده‌ی بر فضایی اتاق حاکم شد.

به سمتی زل زده و آرام آرام می‌گریست؛ گریه‌هایش واداشت که منم به میزی که او خیره شده‌بود، خیره شوم.

میز مرتب؛ اما خاک خورده‌ که به نظر می‌رسید مدتی کسی به آن دست نزده باشد و در کنار دیگر وسایلی که روی میز چیده شده بود، عکس خانم جوانی نیز دیده می‌شود.

در باره این تصویر می‌پرسم که بغضش می‌ترکد و سکوت می‌شکند. در حالی که گریه می‌کرد، گفت که “او مسعوده دخترم است.” گریه‌اش طول نکشید و با صدایی رسا، گفت که “اما مسعوده دوباره باز گشته است.” وضعیت روانی خانم علی‌زاده متاثرم می‌سازد.

با دلشوره به خانم مرضیه علی‌زاده می‌گویم ببخشید متوجه نمی‌شوم. گریه‌اش او را امان نمی‌دهد و اتاق را ترک می‌کند. دوباره بعد از گذشت چند لحظه باز می‌گردد. گفتگوی ما ادامه می‌یابد. خانم علی زاده می‌گوید “این عکس از مسعوده، دخترم بود که لیاقت داشتنش را نداشتیم و خدا او را از ما گرفت، ولی اینک مسعوده‌ی کوچک آرزو‌های او را برآورده خواهد کرد….”

Dr.-Masouda9
مرضیه علی‌زاده، مادر مسعوده شیرزاد

تاریکی‌های مهاجرت

چندین دهه جنگ و ناآرامی حاجی صمد را نیز همانند صد‌ها افغان، مجبور به چشیدن طعم تلخ مهاجرت می‌کند. مرضیه علی‌زاده، خانم حاجی صمد می‌گوید که دوری و غربت از وطن و دست‌تنگی، روزگار سختی بود که با مشکلات می‌گذشت و تنها کسانی‌که در آن غربت سبب دل شادی شان می‌شده، فرزندانش بوده‌اند.

او می‌گوید که “درست در زمانی که تنهایی برای مان کلافه کننده بود، خداوند در سال 1362 در ایران دختری داد و به همین دلیل مسعوده نام گذاری کردیم.”

علی زاده می‌گوید که مسعوده سبب شده بود از تنهایی بیرون شوند و غم‌های دوری از خانواده و وطن را فراموش کنند.

خانواده شیرزاد بعد از مدتی به پاکستان مهاجرت می‌کنند. مادر مسعوده می‌گوید که “مسعوده با دیدن سختی‌ها و رنج‌های فراوان هموطنانش از کودکی به فکر داکتر شدن، درس می‌خواند و همیشه آرزو داشت که داکتر شود.”

مسعوده آموزش‌های ابتدایی را در پشاور پاکستان به پایان رساند و بعد از گذراندن امتحان رقابتی وارد مرکز آموزش تحصیلات نیمه عالی آریانا شده و سه سال در این مرکز در رشته طب معالجوی درس خواند.

Dr.-Masouda7
تصویری از کودکی مسعوده و دو برادرش در پاکستان

مسعوده شیرزاد در سال 1389 برای ادامه تحصیلات عالی‌اش به دانشکده طب معالجوی دانشگاه بلخ راه یافت و در سال 1394 با درجه عالی از آن جا فارغ گردید.

متخصص اورتپیدی

مسعوده به چهار زبان دری، پشتو، اردو و انگلیسی تسلط داشت و به گفته همصنفانش، او برای تخصص‌اش در رشته اروپیدی تلاش زیادی می‌کرد.

مادر مسعوده می‌گوید که بعد از برگشت به افغانستان و در زمانی که مسعوده در بلخ تحصیل می‌کرد با مشکلات مالی فراوانی دست و پنجه نرم می‌کرده و خانه‌ی شان را به گرو داده تا مسعوده بتواند درسش را ادامه داده و رویا‌هایش را محقق سازد.

غصه‌های این مادر را می‌توان در زمان گفت‌وگوی مان به شدت احساس کرد. او را غم سنگینی اذیت می‌کند. خانم علی زاد گفت که “دروی از خانه، وضع بد اقتصادی، فشار درس، رفتار استادان و وضعیت بهداشت لیلیه بلخ، سبب بیماری مسعوده شد. مسعوده برای داکتر شدن بسیار می‌کوشید و شب و روز، گرمی و سردی و سیری و گشنگی نمی‌شناخت و این سبب شد که منم به بلخ رفته و در آنجا با مسعوده زندگی کرده از او مراقبت کنم تا او درسش را بخواند و داکتر شود.”

مسعوده دوره ستاژ طبی را در بیمارستان سردار داوود خان سپری می‌کرد که در رویداد 18 حوت 1395 در حادثه مرگبار حملات انتحاری، در میان شهدای بود که برای همیشه مظلومانه زندگی‌شان گرفته شد. از آن زمان تا کنون خانواده‌اش اتاق او را دست نزده باقی مانده ‌است.

Dr.-Masouda5
مسعوده شیرزاد (راست) دوره ستاژ طبی خود را در بیمارستان سردار داوود خان سپری می‌کرد

داکتر حسین یکی از همصنفان، مسعوده شیرزاد است. او از دوران درس خود با این پزشک جوان افغان می‌گوید و او را از استعدادهای استثنایی می‌داند. دکتر حسین می‌گوید که “مسعوده داکتر بسیار لایق بود و همیشه آرزو داشت که متخصص اورتپیدی شود. مسعوده همیشه به ما چلنچ می‌داد که خلاف آنچه که تا کنون متخصص اورتپیدی خانم نبوده یا کم بوده در افغانستان، او می‌خواست متخصص این رشته شود و در مناطق دور دست افغانستان کار کند.”

نسخه‌های سرگردان

مسعوده شیرزاد یک‌ماه و هشت روز در ولسوالی یکه‌ولنگ ولایت بامیان در بیمارستان دیگا با معاش 60 هزار افغانی در ماه، به  عنوان داکتر معالج کار کرد.

مادر مسعوده می‌گوید، که او بعد از اتمام آموزش‌های دانشگاهی‌اش برای تحقق رویایش و برآوردن آرزوی که از کودکی به سر پرورانده بود، کابل را ترک کرد و زمستان سرد وارد بامیان شد.

این مادر در حالی که در فراق از دست دادن تک دخترش می‌گریست، گفت که مسعوده زندگی روستایی را بسیار دوست داشت. او اضافه کرد که “مسعوده استدلال می‌کرد که مردم دور دست کشور به امکانات دست‌رسی ندارند و از طرفی به بیماری‌های سختی مصاب می‌شوند و خدمت این گونه مردم ثواب حج اکبر را دارد و فرض است.”

مادر مسعوده با گریه می‌گوید که “مسعوده مردم بامیان را بر ما ترجیح داده بود و آنان را مسحق‌تر از من که یگانه دختر و دل‌آسایی‌ام بود، می‌دانستند.”

مسعوده برای گرفتن تصدیق‌نامه از وزارت تحصیلات عالی مبنی بر گذراندن موفقانه دوره ستاژش در شفاخانه چهار صد بستر به کابل آمده‌بود. محمدابراهیم خلیلی مدیر بیمارستان دیگا در بامیان به خبرنامه گفت که “داکتر شیرزاد برای گرفتن گواهی‌نامه داکتری‌اش به کابل آمد و هرگز برنگشت.”

Dr.-Masouda1
داکتر مسعوده شیرزاد سه برادر دارد و خودش یگانه دختر خانواده ‌اش بود

خلیلی از دست دادن داکترمسعوده شیرزاد را ضایعه برای مردم غریب بامیان دانسته و اضافه کرد که “با آن که ما بعد از درگذشت داکتر شیرزاد در شفاخانه مراسم ختم و فاتحه گرفتیم و مردم دعوت بودند؛ اما با گذشت نزدیک به پنج ماه تا کنون تعداد از مریضان دنبال او به شفاخانه می‌آیند و در نبود داکتر از نسخه‌های خطی او دوا می‌گیرد.”

اومی‌گوید داکتر مسعوده یک و ماه و هشت روز در این بیمارستان کار کرد. در این مدت معاشی دریافت نکرده بود و برای بازگشت خود به کابل حتا مصارف سفر خود را نیز خودش پرداخت.

یگانه‌ی مادر

داکتر مسعوده شیرزاد سه برادر دارد و خودش یگانه دختر خانواده ‌اش بود. مادرش می‌گوید که او بهترین بود و هیچ کسی از دوستانش از او خاطره‌ی بد ندارد.

خانم برادر مسعوده با حسرت از دست دادنش می‌گوید که “کاش مسعوده حتا یک‌بار به من می‌گفت که زن لالا از این جا برخیز و آن طرف بشین تا این حسرت در دلم نمی‌ماند. که مسعوده برایم حرفی نگفته‌باشد.”

خانم برادرش اسم دخترش را مسعوده گذاشته‌است. مرضیه علی زاده می‌گوید که “صدا کردن نواسه‌ام به اسم مسعوده هر لحظه داغ او را در دلم تازه می‌کند و تا کنون نتوانستم مسعوده کوچک خانه را به اسمش صدا کنم.”

اما خانم برادرش می‌گوید که “اسم دخترم را مسعوده گذاشتم تا شاید این دختر بچه هم مثل عمه‌اش دختر با هوش و خوب و الگویی برای دیگران شود.”

Dr.-Masouda2
مادر مسعوده می‌گوید که تنها دخترش، زندگی روستایی را بسیار دوست داشت

داکتر زینب خاوری از نزدیک‌ترین دوستان این پزشک جوان افغان است که پس از درگذشت او به اختلالات روانی دچار شده‌است. نزدیکان داکتر خاوری می‌گویند با آن که داکتر خاوری مدتی تحت درمان روان پزشک قرار گرفته اما تا کنون بهبود نیافته است. او می‌گوید که ” مسعوده شیرزاد مرا تنها گذشت و رفت و رویا‌های مان را بر باد شد.”

مسوول بیمارستان دیگا در بامیان در باره ویژگی‌های این دختر افغان به خبرنامه گفت که “داکتر مسعوده در ضمن این که خودش لایق و مسوول به کارش بود، همه شفاخانه را سامان داده بود و قصد داشت بعد از برگشت از کابل هرچه بهتر و بیشتر به مردم کار کند. داکتر، همه را مجبور کرده بودند که سر وقت به شفاخانه حاضر شده و اضافه کاری هم داشته باشند.”

آروزهای برباد رفته

مادر مسعوده می‌گوید که کاش دخترش حداقل به یکی از رویا‌هایش دست می‌یافت. او غصه مسعوده را می‌کند که همیشه از نداشتن خواهر رنج می‌برده است.

او می‌گوید که مسعوده همیشه از او می‌خواست که برایش به هر ترتیب که شده، یک خواهر پیدا کند. مادرش اضافه می‌کند که “برای این که خواهری برای مسعوده پیدا کنم به چندین جا برای گرفتن فرزندی مراجعه کردم. اما موفق نشدم برایش خواهری به فرزندی بگیرم و سرانجام او به آرزویش نرسید.”

مسعوده مدتی در وزرات مبارزه با مواد مخدر نیز کا کرده است. مادرش می‌گوید “زمانی که مسعوده در زمان وزارت ضرار احمد مقبل در وزارت مبارزه با مخدر کار می‌کرد و معاش می‌گرفت، خودش خواست که برایش دختری را به فرزندی بگیرد و اما باز هم موفق نشد.”

Dr.-Masouda6
مسعوده شیرزاد یک‌ماه و هشت روز در ولایت بامیان در بیمارستان دیگا به عنوان داکتر معالج کار کرده است

این مادر زار زار می‌گرید که دخترش ناکام شده‌است. او می‌گوید که مسعوده دلخوشی همه خانواده را با خودش به خاک برده است. مادر داکتر مسعوده شیرزاد توان و جرات داخل شدن به اتاق او را ندارد و پدرش تمام وقت به تصاویر دردانه اش خیره شده با دیدن تصاویر از او، زندگی می‌کند. برادرانش با وجود گذشتن ماه‌ها هنوز برای غم بزرگی از دست دادن تک خواهر شان را در دل دارند.

با همه این‌ها، مسعوده یکی از موارد از دست دادن نسل پربار جوان افغانستان است که در جنگ ویرانگر این کشور از سوی کسانی که برای اهداف موهوم می‌رزمند، قربانی شده اند؛ جنگی که معلوم نیست چند استعداد دیگر این سرزمین را نیز در دل خاک با آرزوهای برباد رفته بسپارد.

چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *