ما زنان و مردان شهرنشین و دانشآموختهی افغان که به دنبال باز تعریف نقش زن در جامعه هستیم، در کنار هزاران مانع بیرونی، با چالش دشوار غالب آمدن بر آموزههای فرهنگی- اجتماعی خویش روبهرو هستیم. ما باید بر تعریف خویش از زنانگی و مردانگی و مرزهای به ظاهر روشن آن خط بکشیم تا بتوانیم با همهی ظرفیت، خود شگوفا شویم و توان غلبه بر موانع بیرونی را بیابیم.
ما در بستر یک روایت مرد سالار جهانی از تاریخ، ادبیات، سینما، دین و بیولوژی رشد کرده و قد کشیده ایم. در این روایت، زنانگی مرزهای روشنی دارد و با ویژگی های چون ظرافت، “زیبایی”، سلیقه، لطافت، نرم خویی، ضعف، فداکاری، قناعت، فرمانبرداری و تمکین تعریف میشود. عبور یک زن از ساحت خصوصی که زنانه تلقی میشود به ساحت عمومی “مردانه”، مجازات به دنبال دارد؛ از انزوای اجتماعی گرفته تا در کشور ما، سنگسار.
من به عنوان یک شهروند دانش آموختهی عدالت خواه، چون بسیار زنان و مردان دیگر، در قالب های سنتی زنانگی و مردانگی نمیگنجم و آن مرزها را در زندگی خود برهم زده ام. آموزشم درهای جهان را به روی من گشوده و به من امکان کار با درآمد و فعالیت های اجتماعی را داده است. تلاشم برای برابری جنسیتی، بخش پررنگی از هویت اجتماعی-سیاسی من است. حتی برخی از فعالیت های سادهء روزمره من چون بحث و گفتگو با همکاران مرد، از دید خیلی ها، فرارفتن از ساحت “زنانه” به شمار می رود.
اما با این همه، آیا من به ویژه به عنوان یک مدافع برابری جنسیتی، کاملا از قید تعریف های “زنانه” و “مردانه” از جنسیت رسته ام و یا فقط سقف من برای توانایی های زنان اندکی بلندتر است؟ آیا من جدا به این باورم که هر قضاوت اخلاقی در مورد یک فرد باید مستقل از جنسیتش صورت گیرد و یا این که هنوز هم قضاوتم در مورد زنان سختگیرانه تر از قضاوتم در مورد مردان است؟ آیا من به تواناییهای خودم و زنان دیگر دید واقعبینانه دارم و یا هنوز هم مبنای قضاوتم، دید مردان به این توانایی ها و قابلیت هاست؟ آیا به مرحلهای رسیده ام که از ته دل معتقد باشم که ویژگی های “زنانه” و “مردانه” ساخته های فرهنگی اند و یا هنوز هم مهربانی را برای دختران و شیطنت را برای پسران طبیعی می دانم؟ و بلاخره آیا من هر زن و مردی را آن گونه که هست و چون انسان است، ارج میگذارم و یا میزان “زنانگی” یا “مردانگی” شان را در ترازوی نامرئی ام میسنجم و مبنای قضاوتم میسازم.
این پرسش ها چرا مهم اند؟ مسلم است که در این مرحله، مسایل بسیار ابتدایی تر چون حق زندگی شرافتمندانه و حق آموزش که میلیونها زن افغان از آن محروم اند، در اولویت قرار دارد. ما زنان و مردان عدالت خواه، مسوول هستیم که بیشترین نیرو و هزینه را صرف گسترش امکان زندگی شرافتمندانه برای همهی ساکنان این سرزمین کنیم. اما در کنار آن، مسوولیت مهم دیگر ما این است که هر چند گاه، فهم و عمل خود را در ترازوی ارزش های خویش بسنجیم. ما که خود را پیشگامان مبارزه برای برابری میدانیم بر ماست که از تناقض میان ارزش، فکر، حرف و عمل خود بکاهیم. من هر از چندگاهی خود را در اسارت تعریف های کلیشهای از زنانگی و مردانگی مییابم و هر سال، هشت مارچ فرصتی است که یکبار دیگر، تفکر و عمل خود را از غربال برابری جنسیتی بگذرانم تا بدانم که هنوز در تلاش برای رهایی درونی در آغاز راهم.
شهرزاد اکبر رییس بنیاد جامعه باز افغانستان است. شهرزاد در رشته مطالعات توسعه از دانشگاه اکسفورد انگلستان ماستری دارد. شهرزاد در چند سال گذشته برای سازمانهای مختلف ملی و بینالمللی کار کرده است.
این مقاله برای خبرنامه نگاشته شده و دیدگاه های که در آن آمده، مختص نویسنده آن میباشد و لزوما بازتاب سیاست نشراتی خبرنامه نیست.
افزودن دیدگاه