نزدیک به شش سال است که تلاش های فشرده برای صلح و مذاکره با طالبان از سوی دولت صورت گرفته، اما تا کنون نتیجه ملموسی نداشته است. عوامل چندی در کُنش گری بی فرجام دولت برای صلح و شکست تلاشها دخیل اند.
اول- این که چهارچوب تعریف شدهای برای پیشبرد این مذاکرات وجود نداشته و این امر موجب پریشان رفتاری دولت نسبت به مصالحه با مخالفین مسلح گردیده است. یکی از موضوعات اساسی در تعریف این چهارچوب، مشخص ساختن طرف گفتگوهای صلح است که ما با طالبان گفتگو می کنیم یا با پاکستان؟ در حالی که در افکار عمومی میان طالبان و پاکستان، مرز تفکیک پذیری وجود ندارد و به تعبیر رئیس جمهور غنی جنگ با طالبان به نحوی جنگ با پاکستان بصورت اعلان نشده آن است.
شورای عالی صلح، که مسئولیت اصلی پیشبرد گفتگو را از سال 2010 تا کنون به عهده داشته حتی نتوانسته آدرس طالبان را بیابد و در عوض به آدرس سازی برای نیروهای پراکنده طالبان، که در صدد یافتن جای پای در مناسبات گسترده تر منطقهای و مجال فراختر از وزیرستان شمالی و فضای نه چندان مساعد کویته بودند، باز نموده و آن ها را به قطر بکشاند. بدینسان شورای صلح میان طیفهای میانه رو و تند رو طالبان، سرگردان شده و از رهبری یک فرایند زمان بندی شده برای صلح باز مانده است.
دوم- قبل از این که موضوع همکاری و هم نظری پاکستان و دستگاه استخباراتی آن برای تسهیل گفتگوهای صلح مطرح باشد، دولت افغانستان در ایجاد همسویی و همصدایی میان نیروهای سیاسی فعال کشور، برای حمایت از این روند ناکام مانده و نتوانسته هراس برخی جناح های سیاسی از آوردن طالبان را، از میان ببرد. دینامیزم قومی قدرت، از یکسو گمانه های وارد ساختن طالبان به هدف تغییر موازنه سیاسی موجود را به میان آورده و از سویی نیز تعدادی آمدن طالبان را با توجه به پیش شرط های مطرح شده آنها مساوی به رسمیت یافتن و شامل شدن فرهنگ خشونت و باج گیری سیاسی در ساختارهای رسمی دولت می پندارند. ترکیب شورای صلح و قرار دادن یک رهبر غیر پشتون و جهادی مانند شهید ربانی نیز نتوانست، در شکل دهی یک اجماع عمومی و هماهنگی در فرایند مصالحه کمک کند. پندار غالب بر این بوده که گردانندگی سیاست صلح و جنگ در دست حلقه های فعال در کانون های قدرت در کابل و اسلام آباد است و شورای صلح با وصف صرف هزینههای زیاد هنوز در حاشیه بازی است و تنها مصرف تبلیغاتی دارد. تا زمانی که این گمانهها در میان کادرهای سیاسی و افکار عمومی چَلش داشته باشد به نوعی دوگانه انگاری سیاست صلح را تقویت نموده و مانع از پدید آمدن پویایی لازم برای رسیدن به صلح خواهد شد.
سوم – دینامیزم صلح و جنگ به همان اندازه که از عوامل یا نوع تعامل داخلی و بافت اجتماعی و سیاسی نشئت می گیرد، بیشتر از آن، متاثر از سیاست های منطقه ای و بازی قدرت میان همسایگان نیرومند افغانستان است. سیاست خارجی افغانستان دراین سالها بیشتر در فضایی توسعه یافته، که در آن حمایت کافی بین المللی از افغانستان وجود داشته و بصورت جبری تمایل و تکیه به غرب با تبدیل شدن به وجه غالب سیاست خارجی کشور، دستگاه دیپلماسی افغانستان را تنبل و منفعل بار آورده است. بنا بر این، دولت نتوانسته یک سیاست خارجی شفاف و کنش گر را بر مبنای تعریف مشخص از منافع ملی و حسابگری از ضرورت های سیاسی، اقتصادی و نظامی با کشورهای جهان، بخصوص منطقه دنبال نماید. هر چند هراس از توسعه تروریزم و مبارزه با آن وجه مشترک و دید غالب در سیاست خارجی کشورهای منطقه بوده ، اما افغانستان نتوانسته با بسیج و تقویت این حس مشترک همسویی و همصدایی لازم را برای مبارزه با نیروهای افراطی و خشونت گرا مانند طالبان، آجندای جدیدی برای نظم دادن به مناسبات میان کشورهای منطقه، که عمدتا از زمان شکست شوروی سابق تعریف نشده باقی مانده، شکل دهد. تا با تکیه بر آن بتواند اهرمهای لازم فشار بر پاکستان را ایجاد نماید. لذا با غفلت از اهمیت روابطه منطقهای و توسعه مناسبات بصورت گزینشی در این میدان تنها مانده و بیشتر بعنوان منبع تروریزم معرفی شده تا قربانی تروریزم. در مقابل، پاکستان در چهارچوب یک آجندای پسا غرب برای مدیریت اوضاع افغانستان پس از 2014، راهبرد حمایت از پراکسی های مانند طالبان را دنبال نموده و هنوز افغانستان را عمق اشتراتژیک خود می داند. طالبان نیز به نوبه خود در این سال ها توانسته، حس انتقام جویی و رقابت پاکستان در برابر هند را به نفع خود استفاده نموده و رویای بازگشت به قدرت یا بدست آوردن سهم کلان سیاسی و تحمیل پیش شرطهایش را در سر بپروراند.
چهارم – با توجه به سونوشت نا معلوم نیروهای خارجی و چگونگی تعامل کشورهای غربی و به خصوص آمریکا پس از 2014 و میزان حضور نظامی و سیاسی آن ها، توافق نظر کامل و قاطع بر سر افغانی ساختن پروسه صلح وجود نداشته و در نتیجه پیش نیازهای فعال سازی یک فرایند شفاف گفت و گو با طالبان شکل نگرفته است. یکی از ابعاد مهم این ابهام، سرگشتگی استراتژیک آمریکا و متحدان آن در انتخاب میان افغانستان و پاکستان و یا جمع این دو بوده که آن گونه جریان رویدادها به اثبات رسانده، آمریکا پاکستان را ترجیح داده و فشار لازم را برای همکاری این کشور در آوردن طالبان به میز مصالحه وارد نساخته است. در نتیجه و در غیبت سازمان ملل، پروسه صلح در میان سرگشتگیهای داخلی و بین المللی فضا و مجال لازم برای بالندگی و به ثمر رسیدن را نیافته است.
***
پس از سال 2014، طالبان با گسترده تر ساختن میدان های جنگ و افزایش حملات بر مراکز شهرهای مهم کشور برای وادار ساختن حکومت به باجدهی و یا باز گشت به قدرت تلاشهای زیادی را با حمایت مالی و نظامی پاکستان انجام داد تا اجندای افغانستان پس از 2014 را عملی سازد. اما با شکست این تلاشها و به خصوص حملات سازمان یافته آنان بر شهر کندز و تعدادی از شهرهای دیگر، طالبان و پاکستان برنامه شان را تغییر دادند و پاکستان تلاش نمود تا موضوع تسهیل مذاکرات صلح با دولت افغانستان را از سر بگیرد.
بر علاوه، شرایط کلی خاور میانه و جنوب آسیا نیز با سر برآوردن داعش در حال تغییر است. اکنون که نیروی جدیدی مانند داعش جایگزین سازمان القاعده می شود تهدید دوگانهای را متوجه امنیت و ثبات منطقه و نیز مشروعیت طالبان در میان نیروهای تندرو می سازد. طالبان بیش از هر زمانی خود را در میان دو نیروی چالش انگیز نظام سیاسی حاکم در کشور و نیروهای به مراتب خشن تر داعش می بیند و طبعا در یک دید محاسبهگر، پایان کار را حد اقل به نفع خود نمی داند. چنین فضای جبر انتخاب میان صلح با دولت یا منحل شدن در داعش که سر سازش با رهبران طالبان را ندارد، ایجاد نموده است که می تواند در صورت موجودیت اراده و برنامه در هر دو سوی پاکستان و افغانستان معادله را به نفع مصالحه و آشتی تغییر دهد.
لذا با پدید آمدن این زمینههای جدید و با آغاز مذاکرات برای صلح در یک چهارچوب چهار جانبه، امید بیشتری برای عملی شدن برنامه صلح وجود دارد. اما با توجه به بد بینی مفرط نسبت به برآیند این گفتگوها، که برآیند یک روند فرسایشی و بی نتیجه در دههی قبل است، فایق آمدن بر موانع، کار دشوار و زمانبر است و نیاز به طرح یک برنامه گام به گام دارد. هنوز رهبران طالبان در مذاکره مستقیم با دولت افغانستان نیستند و این روند از شکنندگیهای زیادی برخوردار است و یا به تعبیری به تار مویی بند است و می تواند به هر بهانهای متوقف شود. یک بار با اعلان عامدانه اما دیرهنگام مرگ ملا محمد عمر رهبر پیشین طالبان، این روند متوقف شد و این بار با مرگ ملا حسن رحمانی نیز همچنان حرف از متاثر شدن فرآیند گفتگوهای صلح وجود دارد. برای دوام و قوام بخشیدن به این روند لازم است تا سه اصل در نظر گرفته شود:
تشخیص مشکل یا دیاگنوستیک:
باید ریشههای مشکل دقیقا شناسایی و تفکیک شوند. با آنکه بخشی از مشکل شاید تفاوت دیدگاههای آیدیالوژیک میان طالبان و نظام سیاسی حاکم در افغانستان و نیز نیروهای محرک قومی و زبانی و عوامل حاکم بر روابط میانقومی در کشور باشد، اما بخش اعظم مشکل بر می گردد به روابط پر فراز و نشیب افغانستان و پاکستان و مشکلات دیرینه اما بزرگی که میان این دو کشور وجود دارد، که در هیئت ریشهای دراز و پرپیچ و خم طالبان در برابر افغانها ظاهر شده است. موضوعات مانند خط دیورند و تقسیم آبها و نوع روابط افغانستان با هند و نگرانیهای پاکستان در این زمینه، بار سنگینی را بر این روند می گذارد. یکی از پیش شرطهای موفقیت، تفکیک موضوعاتی است که راهحل آسان و کوتاه مدت ندارد و ضرورت به سنجش میکانیزمهای منطقی و حقوقی برای حل آن وجود دارد.
تحت کنترل قرار دادن روند وایجاد تغییر مثبت در وضعیت یا پراگنوسیس:
تشخیص دقیق خواستهها و مطالبات و تفکیک میان خواستههای پاکستان و طالبان و توقع آنان از این روند کمک می کند تا برنامه جامع و لازم برای پیشبرد مذاکرات طرح گردد. ممکن است لیست عریض و طویل از توقعات و مطالبات مطرح گردد، اما بیان صریح مطالبات نهفته در عملکردهای منفی می تواند راه را برای کوتاه تر شدن این لیست و تفکیک میان عوامل فوری و پس زمینهای بسازد. تا کنون چنین لیست که از خواستهها بصورت صریح وجود نداشته و گاها در عملکرد و یا رویکرد پاکستان تبارز یافته و ترجمه لازم دیپلماتیک نیز نیافته است. در خواست پاکستان برای دیوار کشیدن در مرز میان دو کشور برای جلوگیری از عبور و مرور تروریستان در سال 2007 نمونه از این کنشهای صراحت نیافته است که با واکنش “دیوار نکشید” مواجه شد.
رفع مشکل یا تیراپی:
با شکل گیری شناخت دقیق از عوامل و ریشههای مشکل و دینامیزمهای محرک آن می توان در یک برنامه ریزی گام به گام به مداوا و رفع آن پرداخت. رسیدن به نتیجه برد-برد یا صلح مثبت و عادلانه به عنوان راه حل برای پایان خشونت و بی ثباتی در افغانستان و منطقه ایجاب می نماید تا برای رفع موانع و ایجاد مشوقها به دور از شتاب در سراشیبیهای کور و مبهم در نظر گرفته شوند:
اول، مرحله تسهیل گفتگو ها: در این مرحله پاکستان تنها در یک پلتفورم چهارجانبه نقش تسهیل کننده مذاکرات و فراهم سازی زمینههای گفتگو و تشویق طالبان را برای حاضر شدن به مصالحه و پایان بخشیدن به رفتارهای تروریستی بازی می نماید. بناء مرحله تسهیل باید تا حد ممکن بر اساس جدول زمانی مشخص تر و قابل پیش بینی به پیش برود. چنین امری به نوبه خود ضرورت دارد تا مشوقها و نیز فشارهای لازم بر پاکستان شکل گیرد.
یکی از مشوقهای لازم برای پاکستان ضرورت این کشور به انرژی آسیای میانه و ترانزیت اموال صادراتی آن به این کشورها است، که اگر نه تنها از خاک افغانستان ممکن است حد اقل ارزانترین مسیر برای پاکستان از طریق افغانستان است. با توجه به فقر و مشکلات اقتصادی که دامن گیر دولت و مردم پاکستان است، رسیدن برق و گاز آسیای میانه و صدور اموال صادراتی آن برای این کشور بسیار مهم و حیاتی است. تامین ثبات و امنیت در افغانستان به عنوان کلید تحقق پروژههای مانند کاسا 1000، تاپی و توتاپ و بالا بردن حجم صادرات پاکستان به آسیای میانه، می تواند این کشور را تشویق به تغییر دیدگاه از جیوپولتیک به جیواکانومیک نماید. نباید شتاب در تحقق پروژههای متذکره به دلیل منافع افغانستان در آن موجب شود تا پاکستان در خیال دور زدن دولت افغانستان و متعهد ساختن طالبان به متعرض نشدن به این پروژهها گردد.
در شرایطی که آمریکا و متحدان آن، در جبهه وسیعی در جنگ با داعش قرار دارد و در حال مواجهه با موازنهای در حال تغییر قدرت در خاور میانه بزرگ، بار هزینههای عملیات نظامی و مبارزه با شورش گری در افغانستان بر دوش این کشور سنگینی می کند و رها کردن آن نیز بی مسئولیتی آمریکا و تکرار اشتباه دههی نود میلادی را نشان میدهد. لذا دولت باید برای جلوگیری از یک سناریوی منفی پرعواقب، در چهارچوب اسناد همکاریهای استراتژیک و همکاریهای امنیتی، آمریکا و سایر متحدان آن را متقاعد سازد تا فشارهای لازم سیاسی را با استفاده از اهرم های که در دست دارد بر پاکستان وارد سازد تا از همکاری این کشور در امر تسهیل و حمایت از گفتگوهای صلح، اطمینان حاصل شود.
دوم، مرحله مصالحه و تفکیک مطالبات و مشکلات: در این مرحله در گام اول باید مشکلات دیرپای تاریخی و کلان مانند مسایل مرزی و تقسیم آب ها به عنوان مشکل، به رسمیت شناخته شده و حل آن موکول به میکانیزمهای حقوقی متعارف گردد. زیرا مسکوت گذاشتن آن هیج کمکی به حل مشکل نمی کند. در عوض به عواملی پرداخته شود که موجب تقویت روند افراطیگری در منطقه گردیده است. با این تفکیک، راه برای افغانی ساختن روند مصالحه و گفتگو با طالبان برای حل منازعات باز می شود. در این مرحله حفظ اجماع ملی برای چگونگی شامل ساختن طالبان در ساختار سیاسی که ارزشهای دموکراسی و دست آورد های موجود را به خطر نیاندازد و موجب دامن زدن به نگرانیهای حقوق بشری و به خصوص حقوق زنان نگردد، در موفقیت این روند مهم و حیاتی است. در غیر آن مصالحه با طالبان می تواند به معنی کشیدن جبهه جدید در داخل کشور باشد و دینامیزم خشونت را در نوع متفاوت آن به عنوان یک رفتار واکنشی فعال سازد.
سوم، مرحله ادغام مجدد: برای رسیدن به صلح مثبت عادلانه و در عین حال پایدار، باید به خلع سلاح و ادغام فرهنگی توجه و تمرکز لازم صورت گیرد. در قدم اول باید شورای صلح به عنوان نهادی که رهبری فرآیند ادغام و خلع سلاح را به عهده بگیرد، باز آرایی گردد تا تحت نظر آن پروسه خلع سلاح و جمع آوری آن در سراسر کشور و سوق نیروهای طالبان به زندگی ملکی صورت گیرد. اما در کنار آن باید در نظر داشت که تنها به زمین گذاشتن اسلحه به معنی آغاز صلح است و نه ختم آن. برای به ثمر رساندن روند صلح باید به فرهنگ سازی برای صلح و تغییر ذهنیت های خشونت زده برنامه دقیق و کار پیگیر صورت گیرد. این موضوع ایجاب برنامه ریزی بلند مدت تری را می نماید تا امکان رجعت به خشونت به عنوان یک ابزار کار سیاسی به حداقل رسانده شود و یا خشونت فزیکی جایش را به خشونت فرهنگی بدهد که به مراتب خطر ناکتر است و می تواند منازعات در قالبهای گوناگون بازتولید نماید.
در خاتمه این که صلح در افغانستان، پس از سالها جنگ و خشونت و نهادینه شدن نسبیِ خشونت در روابط جمعی، نمی تواند یک روزه یا حتی در قالب یک پروژه کوتاه مدت حاصل گردد. تامین صلح عادلانه و واقعی، نیاز به شناخت ریشههای خشونت و تنظیم میکانیزمهای کنترل خشونت و در نهایت ارائه راه حل کوتاه مدت برای قطع جنگ و راه حل دراز مدت برای زدودن فرهنگ خشونت و جایگزین ساختن صلح به عنوان یک عنصر فرهنگی در ذهنیت فردی و جمعی ماست.
دکتر محمد قاسم وفاییزاده دکترای روابط بینالملل از دانشگاه کانازاوا در جاپان است. آقای وفاییزاده یکی از پژوهشگران به نام افغانستان در حوزه سیاست خارجی، دولت سازی، ملت سازی، سیاست قومی، گذار مردمسالارانه و بنای صلح در کشورهای چند قومی پس از جنگ بوده است. دکتر وفاییزاده دارای تجربه طولانی تحقیق و پژوهش میباشد. او در عین حال سابقه پربار رسانهگری نیز در افغانستان داشته است. دکترایی وفایی زاده تحت عنوان «سیاست ورزی قومی و بنای صلح در افغانستان» که به دو زبان انگلیسی در جرمنی و فارسی در افغانستان منتشر شده، دومین اثر برتر سال جاپان شناخته شده است.
این مقاله برای خبرنامه نگاشته شده و دیدگاه های که در آن آمده، مختص نویسنده آن میباشد و لزوما بازتاب سیاست نشراتی خبرنامه نیست.