وقتی از خیابانی میگذرید، شاید اصلا فکر نکنید که کودکان دست فروش در چه شرایطی زندگی میکنند؛ وقتی میگویند کفشت را رنگ کنم، یا یک دانه ساجق بخر. شاید از پشت سرتان بشنوید که خریطه کار نداری، و عصبانی شوید و بگویید: نه! دنبال من نیا! بعد با سرعت هرچه تمامتر از آن ها بگذرید.
گاهی هم شاید با آرامش بگویید: نه! و در درون خود، برای او که مجبور است کار کند و لقمه نانی برای خانواده اش درآورد، دل بسوزانید. این کودکان بارها این جملات را برای ده ها نفر تکرار می کنند، اما تعداد کمی دست به جیب برده و خریدی از آنها انجام می دهند.
“جمشید جویا”، هم از همان کودکانی است که از سن 6 سالگی مشغول فروش ساجق، کفاشی و کلینری(کمک راننده) موتر بوده، اما او اکنون نقاش است و کار میکند. او مکتب را تمام کرده و میخواهد ژورنالیزم بخواند.
جمشید جویا
جمشید جویا، جوان 18 ساله افغانستانی و متولد 20 ثور 1379 در شهر کراچی پاکستان است. او تا یک سالگی را در پاکستان سپری کرده است.
او 3 برادر و یک خواهر دارد که با پدر و مادرش زندگی میکنند، ولی زندگی شانس زیادی به او نداده و از کودکی در خانه ای مملو از دغدغه بزرگ شده است.
پدرش در کنار بیماری زردی سیاه، معتاد نیز است و مادرش نیز از پا درد و کمر درد رنج میبرد.
او از 6 سالگی با یکی از برادران اش دست فروشی کرده است؛ کفش رنگ کرده و مکتب رفته است. در تمام این سال ها، مادرش با کار در خانهها سعی کرده نیاز تحصیلی آنان را برآورده کند، تا بچههایش زندگی متفاوتی از او و همسرش را تجربه کنند.
جمشید جویا به خبرنامه گفت: “تنها حامی لحظات دشوار زندگی، مادرم است. کسی که همیشه سعی کرده تا ما درس بخوانیم و به مقام بالا برسیم. خودش زحمت فراوان کشیده، با این که ما دست فروشی میکردیم، ولی درآمد زیادی نداشتیم. هر کدام ما میتوانستیم فقط 70 تا 80 افغانی روزانه فروش داشته باشیم، یا به دست بیاریم. اما در این بین مادرم خیلی کار کرده و تلاش زیادی برای به دست آوردن پول بیشتر نموده است.”
نوجوانی که مردانه ایستاده است!
جمشید فرزند سوم خانواده است. یک خواهر و برادر بزرگتر از خود دارد. خواهرش 6 ماه ژورنالیزم را خوانده و رها کرده و اکنون سمستر 3 تجارت و مدیریت است. با این که سعی کرده برای خودش کار پیدا کند، ولی هنوز موفق نشده است.
برادر بزرگتر از جمشید نیز سال آخر رشته انجنیری(مهندسی) را سپری میکند و در کنار آن، شاگرد یک گل فروشی است که هفتهای 300 افغانی درآمد دارد.
اما در این بین جمشید درآمد بهتری دارد که خانواده با پول او زندگی میکنند. جمشید جویا، پس از این که دید نمیتواند با دست فروشی پولی به دست آورد، یک دستگاه وزن خرید تا با این وسیله پول بیشتری به دست آورده و مخارج تحصیلی خواهرش را آماده کند.
جمشید با صدایی آرام و با شرم و خجالت گفت: “شما میدانید که پدر من معتاد است و اکثر اوقات هم عصبانی است. در کنار این مخالف تحصیل و آموزش ما بود، خواهرم به سختی مکتب را تمام کرد، ولی من سعی کردم که او ادامه بدهد و دستگاه وزنه را خریدم تا شاید مقدار بیشتری پول به دست بیارم و او به درساش ادامه بدهد.”
5 سال قبل، زمانی که او دستگاه وزن خرید، از هر کسی که خودش را وزن میکرد، 5 افغانی میگرفت و در یک روز می توانست تا 150 افغانی به دست بیاورد تا گوشهای از سختیهای زندگی را از دوش مادرش بردارد.
رویای نقاشی
در میان مشکلات زندگی که جمشید با آن دست و پنجه نرم میکرد، رویای نقاشی، خوشآیندترین آرزویی بود که جمشید مصمم بود تا به آن جامه عمل بپوشاند.
او وقتی به پدرش گفت که دوست دارد نقاشی کند؛ با مخالفت شدیدش روبهرو شد، ولی جمشید جویا نخواست از این تصمیم دست بردارد و پنهانی از پدر به آموزشگاه نقاشی رفت. او پول کفشی که قرار بود بخرد را برای یادگرفتن نقاشی خرج کرد و با همان کفشهای کهنه و پاره، روز را به شب میرساند.
جمشید به دلیل مخالفت پدرش نمیتوانست کارخانگیهای کلاس نقاشی و وسایل خود را به خانه ببرد و برای همین مجبور بود تا تمرین خود را کنار جاده، پهلوی همان دستگاه وزن خود انجام دهد.
این کار باعث شد که جمشید هم نقاشی بیاموزد و هم مردم با دیدن نقاشیهای او، علاقه پیدا کنند تا این کودک برای آنان نقاشی کند و جمشید برای هر نقاشی300 افغانی به دست میآورد.
هفتههایی بود که جمشید از نقاشیهای خودش 600 افغانی نیز درآمد داشت و این برای او خیلی خوشآیند بود.
در یکی از همین روزها کارمندان موسسه “بخوانید تا افغانستان را رهبری کنید” با جمشید ملاقات کردند و از او خواستند تا به این موسسه آمده و به شاگردان نقاشی بیاموزد و در بدل آن، پول بگیرد.
تغییر مسیر زندگی جمشید جویا
در ابتدا این فرصت نیز از سوی پدر جمشید با مخالفت روبهرو شد. او حق ندارد به موسسه رفته، نقاشی آموزش دهد، ولی بعد با پا در میانی مسئولین این موسسه، پدر جمشید اجازه داد تا پسرش در این موسسه کار کند.
اکنون او سه سال است که در موسسه “بخوانید تا افغانستان را رهبری کنید” کار میکند؛ به شاگردان نقاشی میآموزد و خود نیز به تحصیل مشغول است.
او که امسال مکتب را تمام کرده، دوست دارد در رشته ژورنالیزم تحصیل کند. هرچند نتوانسته به کلاسهای آمادگی کنکور برود، ولی تمرین زیادی کرده تا در کنکور قبول شود.
حالا او با 7 هزار افغانی معاش در ماه، پول کرایه خانه و مصارف خانهاش را به دوش دارد. در کنار او، برادر کوچکترش نیز در یک موتر شویی کار میکند.
جمشید در میان گفتههایش تاکید زیادی بر تلاش برای ایجاد تغییر دارد؛ این که میخواهد زندگی خانوادهاش را تغییر دهد، برای برادرانش شرایط بهتری را فراهم کند، خواهرش را حمایت کند تا به درسش ادامه دهد و مادر و پدرش را درمان کند.
او گفت: “با این که پدرم هیچ کاری برای ما انجام نداده است، ولی دوست ندارم چنین زندگی داشته باشد. میخواهم او را تداوی کنم؛ هرچند او تا چند وقت پیش یک کراچی باربری داشت و از همان طریق پول به دست میآورد تا مواد بخرد. ولی اکنون آن را فروخته و ما باید به او پول بدهیم. برای ترک اعتیادش کوشش کردیم، اما نشد. حالا بیماری زردی سیاه نیز دارد که باید تداوی شود. مادرم نیز مریض است. سعی دارم او نیز تداوی شود، ولی با پولی که به دست میآورم، هیچ کدام اینها امکان پذیر نیست. فقط میتوانیم اندک چیزی بخوریم تا زنده بمانیم، اما من باز هم تمام سعی خود را میکنم.”
هیچ مشوقی بهتر از مادر نیست
موسسه “بخوانید تا افغانستان را رهبری کنید”، موسسه خیریهای است که برای حمایت و کمک به خانوادهها و کودکان بی بضاعت و بی سرپرست کار میکند و برای آنان شرایط تحصیلی، بعضا کار و کمکهای نقدی را فراهم میکند.
جمشید جویا نیز در همین موسسه کار میکند که حدود 75 نفر در آن مشغول آموزش هستند و استاد این شاگردان در بخش نقاشی است.
جمشید سعی دارد در کنار آموزش نقاشی، تابلوهای خود را نیز به فروش برساند تا پول بیشتری به دست آورد، زیرا اکنون با 7 هزار نمیتواند مصارف خانوادهاش را تهیه کند. او تاکنون موفق نشده است که چوب زمستان خود را بخرد و همچنان چالشهای زندگیاش ادامه دارد.
او حالا نمیگذارد مادرش کار کند، زیرا مریض است و توان کار کردن ندارد. هنوز هم گاهی پدرش با رفتن آنها به مکتب مخالفت میکند، اما او، خواهر، برادران و مادرشان تمام سعی خود را میکنند تا پیشرفت نمایند.
مشوق هر لحظه جمشید، مادر او است و جمشید ایدههای نقاشی خود را نیز از زندگی همین مادر و خواهرش گرفته است.
بیشتر نقاشیهای او مفهومی است از طبیعت و بیشتر موضوعاتی از زنان. به گفته خودش؛ “مادر و خواهر من برایم خیلی مهم هستند، چون در شرایط سخت و دشواری قرار گرفتهاند؛ خواهرم اجازه درس خواندن را نداشت و با هزار زحمت به مکتب رفت. همه اینها مرا اذیت میکند. من در نقاشیهای خود بیشتر موضوعات زنان، محرومیت، زیر ستم بودن آنان توسط مردان و مشکلات آن را به تصویر میکشم. الگوهای من بیشتر تراژدی و مفهومی است.”
اما حالا جمشید جویا در مسیری قرار گرفته است که میتواند تغییر بزرگی را در زندگی خانوادهاش ایجاد کند!