پس از طی حداقل یک و نیم ساعت راه و پرسوجوی بسیار، خانه کاکا نوروز را در چهارقلعه وزیر آباد پیدا کردم. پس از انتظار اندک، از دروازه خانه ای معمولی کاکا نوروز با احتیاط و به سختی قدم بر می دارد و ما را می بیند. او در حالی که از همه وجودش غم می بارد، ما را به خانهاش راهنمایی میکند.
نوروز علی راننده شرکت مخابراتی روشن باشندهی چهار قلعه وزیر آباد است که در محله بنام کاکا نوروز معروف است. او در حادثه چهارشنبه دهم جوزا، پسر جوان و یکی دیگر از اقارب نزدیکش را از دست داده است.
چرا به این زودی؟
با ورود به صحن حویلی، صدای ناله و گریه زنی به گوش میرسید؛ گویی دردمندیست که دردش درمان نداشته باشد و از شدت آن به خود بپیچد. پس از عبور از راهرو به اتاق نشیمن رسیدیم؛ جایی که پیرزنی در فراق از دستدادن پسر جوانش زار زار میگریست. کاکا نوروز او را به صبر دعوت میکند، اما او آرام نمیگیرد.
این مادر از پسر جوانش مجتبی میگوید و زار مینالد که “مجتبی جوان ناکام، چرا به این زودی رفتی؟”
مادر مجتبی میگوید که روز چهارشنبه دهم جوزا، از اول صبح ناآرام بوده و نمیدانسته که دلیل ناراحتیاش چیست و او را چه شده؟
او اضافه میکند که “با ناآرامی و ناراحتی نانوایی رفتم و با زنان قصه کردم؛ حالم بهتر نشد، نان را گرفته به خانه آمدم و سفره را در دهلیز پهن کردم که نانها سرد شود. چند نان را روی سفره گذاشتم که صدای انفجار شنیده شد و نانها جابجا شدند. دلم ناآرامتر شد. عروس هایم را صدا کردم که به شوهران شان زنگ بزنند. اونا (آن ها) به بچا ( بچهها) زنگ زدند؛ اما زمانی که به مجتبی زنگ زدند، شماره تماس مجتبی خاموش بود.”

او میگوید که خیلی بیقرار شده بود؛ اما خودش را دلداری میداد. این مادر اضافه میکند که تلفن مجتبی چارج نداشت. “به خودم میگفتم که تلفنش از بیچارجی خاموش شده باشد، یک ساعت انتظار، دو ساعت انتظار و بالاخره بعد از سه ساعت، دیگر صبر نتوانستم و چادریام را سر کردم و دنبال مجتبی راه افتادم.”
مادر مجتبی میگوید که نمیداند که چه به پا کرده بوده و چگونه خودش را به محل کار پسرش رساندهاست.
او میگوید زمانی که به محل کار مجتبی رسید، همه جا بهمریخته و خراب شده بود. “به هر طرف که میدیدم خاک بود، دود بود و سرک های پر از شیشههای شکسته.”
اوج ناامیدی
این مادر برای یافتن فرزندش حدود شش ساعت زحمت می کشد. او می گوید که “با مشاهده ویرانی های شرکت روشن، به شفاخانه ایمرجنسی رفتم، جمعیت بزرگی از مردم در آنجا آمده و همه نگران بودند. داکتران لیستهای طویل داشتند و دور آنان مردم جمع بودند. خودم را به زور به نزد هر کدام شان میرساندم و در لیست اسم مجتبی را جستوجو کردم؛ اما نام مجتبی نبود، چشم سفیدی کردم و سرم را داخل یک اتاق کردم که مریضان را دیدم. خودم را یک قسمی داخل صالون رساندم و پانزده یا شانزده اتاق که زخمیها بود، دیدم، حتا چهرهی کسانی که روی شان با تکه سفید پوشانده شده بود، را باز کردم و دیدم. او نبود! از ایمرجنسی بیرون شدم و پای پیاده به شفاخانه وزیر اکبرخان خودم را رساندم. آن جا مرا راه نداد؛ ولی لیست بیماران و زخمیها را خواندم، اسم مجتبی نبود.”

او میگوید که از آنجا به شفاخانهی بلاسم، شفاخانه هراتیها و دیگر شفاخانهها رفته؛ ولی نشانی از پسرش را نیافته و مجددا خودش را به محل رویداد رسانده است.
مادر مجتبی میگوید که “رسیدم چهارراهی زنبق که پدرش به سر سر خود میزد که بچه ما دود شده و به هوا رفته. ساعت سه و نیم بود که بچه خواهرم ما را به موتر گذاشته بود که خانه بیاورد. او سرم چال رفت (فریبم داد). او به خواهرش زنگ زده بود که به ما زنگ بزند و بگوید که مجتبی در خانه است. وقتی عروسم گفت که مجتبی خانه است، از پسر خواهرم خواستم هر چه زودتر ما را به خانه برساند.”
مادر مجتبی میگوید زمانی که به خانه آمده و دیده که پسرش نیست، دوباره بیخود میشود و بعد از مدتی به حال میآید که همسایهها را دورش میبیند.
او میگوید که “تا شام به سرم زد؛ اما مرا نمیگذاشت بروم پسرم را پیدا کنم.”
پدر مجتبی میگوید که از موتر مجتبی اثری پیدا نتوانست و فکر میکرد که مجتبی هم تکه پارچه شده و به هوا رفته. اما ساعت نه شب جسد مجتبی را در شفاخانه ایمرجنسی پیدا میکند و به خانه میآورد.
او میگوید که مجتبی سالم بود و تنها زانو و کمی پشتش ضربه دیده بود.
در آستانه نامزدی
مادر مجتبی غم بزرگی از دست دادن پسر جوانش را بر دل دارد. او میگوید که قصد داشته پس از عید ماه رمضان، او را نامزد کند. مجتبی شیرزاد جوان 26 سالهی بود که از دو سال به این سو با شرکت مخابراتی روشن کار می کرد. او فارغ صنف دوازده مکتب بود.

پدر مجتبی میگوید که “زمانی که در مضیقه مالی قرار گرفتیم، مجتبی نتوانست، درسش را ادامه دهد. او بعد از مکتب در نجاری کار میکرد و در مخارج خانه سهم میگرفت. درآمد نجاری با گرد و خاکی که او میخورد، نمیارزید و من او را بردم شرکت روشن و رانندهی قرار دادی شرکت شد. در بدل دریافت ماهانه 10 هزار افغانی در شرکت رانندگی میکرد.”
او می گوید که برای مجتبی موتر گرفته بود تا این که او بتواند برای تشکیل خانواده تلاش کند. اما اکنون افسوس میخورد و میگوید هرگز نباید او را به این کار میگماشت. در این صورت پسرش زنده میبود.
پدر مجتبی میگوید که صبح چهارشنبه زودتر از مجتبی از خانه بیرون شده و مسافران را به مقصد رسانده و برگشته است. در تپه وزیر اکبرخان با پسرش رو برو می شود. او در حالی که بغضش را قورت میداد گفت که “مجتبی از هر روز دیگر زیباتر شده بود. او خلاف هر روز، عینک سیاه پوشیده بود و با روبرو شدن با من سلام عسکری داد و رفت. حدود پانزده دقیقه گذشت که دیگر مجتبی برای همیشه ما را تنها گذشت.”
آخرین نشانهی مجتبی
مجتبی در کنار این که در شرکت روشن رانندگی میکرد، درس زبان و کامپیوتر را نیز میآموخت. او چندین تقدیرنامه از کورسهای آموزشی که گذرانده بود، دارد.
پدر مجتبی میگوید که بعد از شهادت مجتبی مادرش با دیدن آن سندها بسیار ناله و زاری میکرد و برای دلسرد شدن مادرش، سندهای آموزشی مجتبی را از خانه برداشته است.

مادر مجتبی از تمام مدارک او، تنها تذکرهاش را در نزد خود نگه داشته است. زمانی که در مورد مجتبی صحبت میکردیم، او تذکره مجتبی را در دستش گرفته، اشکهایش سرایزی میشد و میگفت که ” جانم را از من گرفتند و از او همین تکه کاغذ مانده که آن را هم میخواهند از من بگیرند.”
کاکا نوروز شیرزاد که خودش نیز در شرکت روشن راننده است، خانواده بزرگ هژده نفری دارد و پسر بزرگش با پنج فرزند خود باغبان است و یکی دیگر از پسرانش که از مجتبی بزرگتر است، اختلال روانی دارد. این خانواده با مشکلات مالی جدی مواجه است.
پدر میرود پسر میآید
درد کاکا نوروز تنها به از دست دادن پسر جوانش خودش خلاصه نمیشود. او در حادثه دهم جوزا پسر کاکایش را نیز از دست داده است.
پسر کاکای او جوان 28 سالهای است که دو فرزند پسر دارد. یکی از فرزندانش دو ساله و فرزند دومش بعد از مرگ او متولد شده است.
جاوید نیز راننده در شرکت روشن بوده و در حادثه خونین چهارشنبه به شهادت میرسد. حالا نوروز علی شیرزاد غصه فرزندان او را نیز میکند که در بیپدری و با مشکلات مالی که خانوادهی جاوید دارد، آنان چگونه بزرگ می شوند.
نوروز علی شیرزادی میگوید که جاوید بعد از عروسیاش با مشکلات مالی مواجه شد. خانوادهی جاوید 12 نفری است و در کنار جاوید پدرش هم راننده است؛ اما با آنهم تا حال نتواسته که مشکلات مالی شان را رفع نماید.

سرور سروش همکار این گزارش بوده است.