سایه سیاه چهار شنبه خونین،تک چراغ خانوادهای را برای همیشه خاموش کرده است. پس از طی کردن کوچهی دور و دراز داش حاجی غلام حسین در مسیر جاده فیضمحمد کاتب، به خانهای میرسم که سایه سیاه چهار شنبهی خونین کابل زندگی و زنده بودن را در آن تعطیل کرده است.
اهالی کوچه ما را به خانهی راهنمایی میکنند که گویی زندگی در آن تعطیل شده باشد. سر دروازه تکهی سیاه و عکسی به اسم شهید حسین پناهی میخکوب شدهاست. دروازه خانه را چند بار میزنم و تکرارش میکنم و بالاخره گشوده میشود. دختر خانمی غمزدهی ما را داخل حویلی دعوت مینماید.
او خواهری است که در چهار شنبهی خونین برادرش را از دست داده است. راضیه پناهی دُردانه و کوچکترین خواهر محمد حسین پناهی است که از شدت گریه در اندوه او، حنجرهاش شدیدا آسیب دیده و به درستی صحبت نمیتواند.
محمد حسین پناهی جوان 29 ساله که به تازگی در سفارت کانادا استخدام شده بود، به دُردانهاش گفته بود که پس این که او صاحب شغل شود، راضیه باید تحصیلات عالی را ادامه دهد؛ اما رویداد چهارشنبه زندگی او را میگیرد و دُردانهاش را در برهوتی بی پناه رها میکند.
بوسه بر گونه ای سرباز
صدای انفجار مهیب او را میلرزاند و ناخودآگاه دست به تلفن میبرد و چندین بار تکرار میکند. اما هیچ کس نیست که به تلفنهای پیهمش پاسخ دهد. سرانجام بعد از یک ساعت زنگ زدنها و بیپاسخی او راهی بیمارستانها میشود.
راضیه میگوید بعد از آن که چندین بار به برادرش تماس میگیرد و تماسهایش بیپاسخ میماند و با گذشت یک ساعت دل شوره او افزایش مییابد.
او اضافه میکند که هر وقت به برادرش تماس میگرفت حداقل حسین بعد از دو یا سه بار تماسش را جواب میداد و یا هم خودش تلفن می زد. هیچگاهی او یک ساعت آن را بی جواب نمی گذاشت. راضیه می گوید که بعد از گذشت یک ساعت دیگر آرامش از او سلب می شود و خانه را ترک می کند تا به محل انفجار خودش را می رساند؛ اما آنجا نشانی از گم گشتهاش را نمییابد.
او میگوید که تمام چهار راهیزنبق حتا گودال و تکه و پارچههای باقی مانده را دیده است، ولی نشانی از برادرش را نمییابد. سپس برای جستجو، راهی شفاخانه ها میشود.
شفاخانهها مملو از بیمار و صدها جستوجو کننده ای مثل او است که برای یافتن عزیزان شان تقلا می کنند.
او میگوید که چندین شفاخانه را جستجو کرده و برای یافتن برادرش به همه عذر و زاری نموده است؛ اما کسی او را به داخل شفاخانه راه نمیدهد و مجددا او راهی سفارت کانادا میشود تا شاید برادرش در سفارت و محل کارش باشد. اما ماموران او را داخل سفارت راه نمیدهد.
او میگوید که به پای ماموران میافتد اما باز هم ماموران اجازه نمیدهند. این خانم، اصرار میکند که برادرش گم شده اما کسی صدایش را نمی شنود و او دوباره راهی جستجو در بیمارستان ها می شود.
خانم پناهی میگوید که فهرست کشته و زخمیها را پیدا می کند و با خواندن اسم حسین هر بار زندگی برایش سیاه میشود. راضیه تاکید میکند دیدن این فهرست راه به جایی نبرده و او مجبور می شود تا تک تک زخمی ها و شهدا را در داخل بیمارستان ببیند.
او تاکید میکند که به هر شفاخانه ای که زخمیان رویداد انتقال داده شده بود، سر زده و جستجو نموده و سرانجام به شفاخانهی ایمرجنسی میرود.
راضیه میگوید که یک ساعت به ماموران عذر و زاری کرده که او را به شفاخانه راه دهند؛ اما کسی صدایش را نمیشنود و سرانجام او صورت و دست مامور را میبوسد و اجازه مییابد که داخل شفاخانه ایمرجنسی شود.
نوشداروی بعد از مرگ سهراب
برادر خود را در این بیمارستان مییابد. راضیه میگوید که “برادرم زنده به شفاخانه منتقل شده بود و به خون نیاز داشت که اگر مرا یک ساعت پیش اجازه میداد، او زنده میماند.”
خانم پنهای تاکید میکند که برادرش تنها در پشت و قسمتی از پایش زخم برداشته بود اما به دلیل این که خون زیادی را ضایع نموده بود وفات میکند. او می گویدکه وجود برادرش سالم بوده و اگر به موقع داکتران به او میرسیدند و خون برایش میرسید، زنده میماند.
او میگوید که از داکتران و ماموران شکایت دارد که به یکدانهاش درست رسیدگی نکرده اند. در حالی که اشک از چشمانش سرایز میشد گفت که “من تمام زخمیان شفاخانه را تک تک دیدم در بین شان برادرم نبود و ناامید شدم و خواستم از شفاخانه بروم؛ اما ناگهان صدایی راضی بیا را شنیدم و دوباره زخمیان را دیدم. دلم قرار نگرفت. رفتم سردخانه، اگر از دست چپ شروع میکردم برادرم دومش بود؛ ولی من از سمت راست شروع کردم و تک تک جنازهها را دیدم تا بالاخره به حسین رسیدم و دیگر نمیدانم چیشد…”
راضیه بعد از مدتی خودش را در سردخانه بالای جسد برادرش مییابد و به خودش قول میدهد که قوی باشد. او میگوید که وجودش توان حرکت نداشته است و دوستش نمیتوانسته او را تنها بگذارد و نمیتوانسته کسی را بخواهد که آنان را کمک کند.
دیر ماندن راضیه در سردخانه، سبب میشود که ماموران دنبال او بگردند. او میگوید که آن وقت ماموران کمک کردند و تابوت آورده و برادرش را تا دم دروازه شفاخانه منتقل کرده و از آنجا او به اقاربش زنگ میزند و جنازه برادرش را منتقل مینماید.
وعدهام سدراهم شده بود
پدر راضیه فلج در بستر بیماری است. او میگوید وقتی که از برادرش خبری نمیشود، مادر و پدرش از حال میروند و زمانی که آنان دوباره سرحال میشوند به او اجازه نمیدهند که دنبال برادرش برود.
مادرش به راضیه میگوید که “وضع خراب است نرو گم میشوی.” و دوباره بیحال میشود. پس از آن مادرش سرحال میشود، خانم پناهی به آنان قول میدهد که “میرود و حسین را پیدا میکند و هر دو سالم برمیگردند.”
راضیه گریه کنان میگوید که وعدهاش از او قدرت حرکت را گرفته بود و توان رفتن به سوی خانه را نداشته و دوستانشان آنان را به خانه میرسانند.
پدر راضیه از سه سال به این سو فلج است و تحت درمان قرار دارد. پس از آن از مرگ فرزندش مطلع میشود، حالش بدتر از هر زمانی شده است.
پدر این خانواده، نه تنها سمت چپش فلج است که بعد از مرگ پسرش دچار توهم نیز شده و دقیق نمیداند که چه میگوید. مادر راضیه نیز بعد از مرگ پسرش توان صحبت را از دست داده است.
راضیه میگوید که سه خواهر و یک برادر بودهاند. بعد از ازدواج دو خواهر بزرگترش، خانواده آن چهار نفری و کوچک شده بود و انفجار خونین اما آن را کوچک تر ساخته است.
گم شدهام
راضیه پناهی که غم از دست دادن برادرش او را شوکه کرده، میگوید که بعد از شهادت حسین، خودش را باخته است و نمیداند که چه میکند و در کجا است.
او فارغ تحصیل رشته حقوق و علوم سیاسی از یکی از دانشگاههای خصوصی و کارآموز برنامه پروموت است و در ضمن آن قبل از وقت در یکی از مکتبهای شخصی در بدل معاش 5 هزار افغانی، تدریس میکند.
او میگوید که برادرش گفته بود که “بعد از آن که وظیفه پیدا کردم، تو باید درس هایت را ادامه بدهی و بالاتر از لیسانس را نیز بخوانی.” راضیه تاکید میکند که معاش برادرش کفاف مخارج زندگی آن را نمی کرد. به این جهت، او با وجود مخالفت برادرش، تدریس می نموده است.
در همین حال راضیه میگوید که حالا نمیداند، چهکار کند. برای تامین مخارج خانه کار کند و یا از پدر و مادر بیمارش پرستاری نماید.
حسین مرا تنها گذاشت
راضیه میگوید که حسین همیشه به او دلداری میداده که او تنها نیست و هر دو یار و یاور هماند. اما حالا حسین خوابیده و خواهر و مادر و پدر بیمارش را تنها گذاشته است.
محمد حسین پناهی بعد از سه ماه کار موقت در سفارت کانادا، جدیدا به صورت رسمی کارش را در این سفارت خانه آغاز کرده بود و ماهانه 300 دالر به خاطر کار شبانه به عنوان تکنسین برق، از این سفارت درآمد داشت.
زمان کاری حسین پناهی از ساعت چهار بعد از ظهر تا هشت صبح در سفارت کانادا بوده است. راضیه میگوید که حسین تا صنف نهم درس خوانده ولی فقر او را مجبور کرده که ترک تحصیل کند و راهی بازار کار گردد تا بتواند خانواده و خواهرانش را حمایت نماید. او میگوید که حسین برای پنج سال در ایران کار کرده بود تا هزینه خانوادهاش را تامین نماید.
این دختر خانم افغان می گوید که “حسین خانه را برای ما آماده کرد؛ اما این خانه را بدون حسین دیگر چه کنیم؟”
راضیه میگوید که شرکت معرفی کننده برادرش آنان را در تامین مصارف تدفین و خاک سپاری حسین کمک مالی کرده و او از آنان سپاسگزاری میکند اما میگوید که اینها، هیچ کمکی به بازگرداندن حسین نمی تواند.
او اضافه میکند که “حسین امید ما، چراغ خانه و همه چیز ما بود. حال من با این پدر و مادر بیمارم بدون او چه کنم؟”
او تاکید میکند که حسین تمام درآمدش را صرف درمان مادر و پدر بیمارش میکرد. در عین حال اخیرا می خواست ازداوج کند و به همین منظور او روزانه نیز گچکاری و برق کشی میکرد تا با آن در کنار معاشش بتواند، مصارف عروسیاش را مهیا سازد.
یادآوری از دوران ظاهرشاه
پدر حسین پناهی با آن که بیمار است اما در فراق پسر سخت بیتابی میکند. او میگوید از غمش چه بگوید و اضافه میکند که “در زمان ظاهر شاه ما هر سو مو رفتیم (هر طرف می رفتیم). د لب سرک خاو میکدیم (در میان سرک می خوابیدیم). کسی نه ما ره میکشت و نه ما ره غرض (کار) میگرفت. حالی ره سیل کو که دو تا ریس جمهور خودشان طالب را به دروغ جور کده (ساخته) و جوانان مردم را موکشه (میکشد).”
او میگوید که اندوهش اندازه ندارد و اگر بیشتر از این زاری کند مورد خشم خدا واقع میشود. پدر این شهید دعا میکند که خدا عاملان کشتار مسلمانان و به خصوص فرزندش را به دردی مبتلا کند که هر تاثیه مرگ را تمنا نمایند و بسوزند.
او تشویش دخترش را دارد و میگوید حالا که پسرش شهید شده و او و زنش فلج است، دخترش چهکار کند.
راضیه در حالی که کوشش میکند پدرش را آرام سازد خودش بغض میگیرد و اتاق را ترک میکند. من نیز متاثر از وضعیت، از این خانه خارج میشوم. در راه برگشت، به این فکر میکنم که یک دختر بدون سرپرست در جامعه شبیه افغانستان و بدون حمایتهای قانونی و اجتماعی، چگونه میتواند بار سنگین یک زندگی سخت را به تنهایی بر دوش بکشد.
سرور سروش همکار این گزارش بوده است.