با واژههای “طنز”، “طنزپرداز” و “طنز نویس” حتماً برخوردهاید. نوشتههای طنزی را نیز خواندهاید. از زمانیکه با فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعی سروکار تان افتاده است، با نوشتههایی از طنزنویسان بیشتر برخوردهاید و آنرا پسندیدهاید و گاهی بازنشر کردهاید. این گزارش در پی معرفی طنز و پرداختن به جزئیات آن نیست بل که تلاش میکند چند تن از طنزنویسانی را که ضمن نوشتن در ستونهای نشریات چاپی، در شبکههای اجتماعی نیز برای شما طنز مینویسند، معرفی کند.
سخیداد هاتف
سخیداد هاتف یکی از بهترین طنزنویسان پنداشته می شود. او از دانشکده خبرنگاری دانشگاه بلخ فارغ شده و اکنون در امریکا زندگی میکند. هاتف تقریباً از وقتی سواد نوشتن یافته است، طنز هم نوشته است؛ از نشریه دیواری مکتب تا حالا.
او به خبرنامه میگوید “سابق به جز در پایتخت، نشریهیی نبود که طنز منتشر کند یا من به آن نشریات دسترسی داشته باشم.”
او از سه-چهار سال به این طرف برای روزنامه جامعه باز، روزنامه اطلاعات روز و مجله حلزون طنز مینویسد.
کمتر کسی را میتوان یافت که عضو شبکه اجتماعی فیسبوک در افغانستان باشد و هاتف را نشناسد یا نوشتهیی از او نخوانده باشد؛ زبان طنز هاتف بسیاریها را علاقمند خود کرده است.
سخیداد هاتف موضوعات مختلف، از سیاست گرفته تا مسایل اجتماعی و فرهنگی در افغانستان را با زبان طنز مینویسد و سبک طنزآمیز و نیشدار سخیداد هاتف شماری از نویسندگان تازهکار در رسانههای افغانستان را نیز متأثر کرده است.
سخیداد هاتف برای روزنامه اطلاعات روز همه روز در ستون “چهل تکه” مینویسد و در مجله حلزون در ستون “کتابچه عقلاطون”.
هاتف که هفتهی دو بار به مسایل افغانستان در مجله حلزون نوشته میکند، در معرفی کتابچه عقلاطون نوشته است که “در ستون “کتابچهی عقلاطون” به مسایل مربوط به کوه، غار و باغ و گاراژ پرداخته خواهد شد؛ در این ستون از عقل و دین و دانش تجلیل به عمل خواهد آمد و فلسفه و تاریخ و خبر گرامی داشته خواهند شد. البته چون عقلاطون شهروند افغانستان است، در کتابچهی عقلاطون به مسایل مربوط به افغانستان احتمالا بیشتر پرداخته خواهد شد.”
سخیداد هاتف در شبکه اجتماعی فیسبوک 5000 دوست و بیش از 15000 دنبالکننده دارد.
نجیبالله دهزاد
نجیبالله دهزاد متولد 1350 در ولایت بدخشان افغانستان است. او کشاورزی خوانده و نشریه “سیمای شهروند” را در سال 1382 در ولایت بدخشان تاسیس کرده است.
دهزاد طنزنویسی را از سال1371، آغازین روزهای پیروزی مجاهدین، شروع کرده است. اولین نوشتهی طنزی او در جریده بدخشان در همان سال به چاپ رسید و غوغا به پا کرد.
او در این مورد میگوید که “حکم تحسینم از خانهها و تکفیرم از منبرهای فیض آباد صادر شد. افراد مسلح یک هفته مرا تعقیب کردند و بالاخره فراریام دادند.”
نخستین مجموعه طنزی نجیبالله دهزاد در سال 1381 به نام “تولد هیولا” چاپ شده است و کتابهای دیگرش “خطبههای مولوی مایکل (1386)”، “اصحاب کیف” (1390)” و “افغانستان قلب آسیاست، خون پمپ میکند” (نخستین گزیدهیی از طنجیژه و کارکلماتور، 1391)” نام دارد.
دومین مجموعه کاریکلماتوری نجیبالله دهزاد زیر نام «جلد تاریخ ما به خارش خارجی مبتلاست» حدود هشت ماه قبل توسط انتشارات پرند در کابل به چاپ رسیده است.
“چهار کتاب طنز”، “زایشگاه سیاست”، “خاطرات یک مرغ” و “ایمیلی از بهشت” از جمله آثاری است که نجیبالله دهزاد در دست چاپ دارد.
نجیبالله دهزاد در شبکه اجتماعی فیسبوک بیش از 4500 دوست دارد.
هارون یوسفی
هارون یوسفی متولد سال 1329 در کابل است. او پس از فراغت از لیسه عالی غازی وارد دانشگاه کابل در رشته ادبیات شد. پس از پایان سال تحصیلی، برای ادامه تحصیل به مسکو رفت و تا مقطع ماستری در رشته ادبیات شناسی در دانشگاه دولتی مسکو به تحصیلات خود ادامه داد. یوسفی پس از برگشت از مسکو، استاد تاریخ ادبیات غرب در دانشگاه کابل شد و تا سال 1990 در این دانشگاه درس داد.
در کنار استادی، هارون مدتی در روزنامه “حقیقت انقلاب ثور” به عنوان مسئول بخش هنر و فرهنگ به کار مشغول شد و سپس به کمیته دولتی رادیو، تلویزیون و سینماتوگرافی اشتغال یافت. در دوره داکتر نجیبالله، رییس جمهور پیشین افغانستان از سال 1366 تا سال 1369 ریاست تلویزیون را به عهده گرفت.
هارون یوسفی از زمانی که شاگرد مکتب بود، نخستین کارهایش پارچههای منثور ادبی و شعرهایی بودند که در مجلههای ژوندون و پشتون ژغ آن زمان به چاپ میرسیدند.
از هارون یوسفی تاکنون دو مجموعه طنزی به نامهای “عریضه میرزا صدف” و “من ماندن والا نیستم” به زبان فارسی و یک مجموعه دیگر به نام “یادداشتهای یک مسافر” به زبان انگلیسی در لندن به چاپ رسیده است. او در سال 1990 میلادی افغانستان را ترک کرد و با خانوادهاش به لندن رفت. همسرش آمنه یوسفی نام و دارد سه پسر به نامهای میلاد، هومان و مانی دارد.
هارون یوسفی طنزهایش در شبکههای اجتماعی، بهویژه فیسبوک، طرفدار بسیار دارد. او در حال حاضر در شبکه اجتماعی فیسبوک بیش از 95500 نفر دنبال کننده دارد.
عبدالواحد رفیعی
عبدالواحد رفیعی متولد سال 1350 در قریه قرهچه در ولسوالی قرهباغ ولایت غزنی است. تا صنف دوم در لیسه سلطان محمود در قرهباغ درس خواند و مدتی طلبه مدارس دینی بود. او سپس به ایران مهاجر شد و تا صنف دوازده در ایران درس خواند. در کنار مکتب، درسهای حوزه را نیز تعقیب کرد. رفیعی در زمان طالبان از ایران برگشت و مدتی در لیسه سلطان محمود درس داد.
رفیعی در ایران هنگامی که مهاجر بود با طنز از طریق نشریات طنزی آشنا شد و تحت تاثیر طنزهای کلاسیک قرار گرفت.
او به خبرنامه میگوید طنزنویسی را بهصورت جدی پس از سالهای 1381 و 1382 همزمان با تحولات سیاسی در افغانستان پس از سقوط طالبان آغاز کرده است.
عبدالواحد رفیعی با نشریاتی چون بهار که اکنون منتشر نمیشود و روزنامه جامعه باز همکاری داشته است و طنزهایش در این نشریات به چاپ رسیده است. اما بیشترین طنزهای رفیعی در وبلاگ شخصی او به نام “مسافر” منتشر شده است.
از آقای رفیعی کتاب طنزی به نام “بنای یادبود دموکراسی” توسط خانه ادبیات افغانستان در سال 1388 چاپ شده است. طنزهایی که به گفتهی او شاید یک مجموعه یا دو مجموعه شود، زیر چاپ دارد.
ماما وردگ
ماما وردگ در ابتدا وبلاگی بود که در آن تنها و تنها مطایبه نشر میکرد یا چیزهایی در حد شوخی و شیطنت. بعدها نیشگونهای سیاسی را جدی گرفت و در فیسبوک حساب باز کرد. ماما وردگ شش سال در گمنامی فعالیت کرد و هیچکس نمیدانست چه کسی ماما وردگ است.
ماما وردگ نام مستعاری است که سوژههایش را با چاشنی طنز مینویسد اما خودش مدعی است “به قصد طنز چیزی ننوشته است و خود را طنزنویس نمیداند اما گاهی فقط کفر آدم را در میآورند و آدم ناگزیر با زهرخندی به طرف بگوید: خر خودتی!”
ماما وردگ سال گذشته جشنوارهیی را در فیسبوک به راه انداخت و از شاعران خواست بر ضد “طالب فکری” شعر بسرایند. در این جشنواره شاعران نامآور، از نسل پیشین و نسل نو از سراسر دنیا شرکت کردند و حاصل این جشنواره مجموعه شعری شد به نام “با چراغی در دست”.
پس از چاپ این کتاب، ماما وردگ خودش را فاش کرد و گفت چه کسی پُشت این حساب فیسبوکی نشسته است؛ حضرت وهریز، مترجم ادبی و یک معلم ادبیات.
ماما وردگ به خبرنامه میگوید برنامههای زیادی داشت. “مثلاً یکی از این برنامهها این بود که با همکاری وزارت معارف، اولین روز سال تعلیمی را – روز همبستگی با کودکانی که مکتب ندارند، اعلان کنیم. همبستگی با کودکانی که مکتبهایشان را آتش زدهاند، یا میزنند، معلمهایشان را کشتهاند یا میکشند. میخواستم این کار به بسیج توجه ملی به مسأله معارف در افغانستان بیانجامد. ولی نشد.”
افزودن دیدگاه