عباس را بین قبرها درحالی یافتم که مشغول قبر کندن بود. او به سختی قبول کرد که باهم حرف بزنیم. از او خواستم که برای گفتوگو در سایهای بنشینیم. حرفم را قبول کرد و در سایهای بر روی قبری نشستیم. در نگاه اول او را خسته از کار یافتم. عرق از صورتش می چکید. موهایش رو به سفیدی رفته بود. او سن خود را 44 ساله گفت. دستهایش زبر بودند و رنگ خاک آنها را سفید کرده بود. با او به صحبت شروع کردم.
از او پرسیدم که چه مدت شده است که در این قبرستان قبر میکَند؟ در جوابم گفت که مدت یک و نیم سال است که به این کار رو آورده است و قبل ازآن در یک نقطهی از شهر باطری چارجی داشته اما به خاطر خدمات برق دولتی تازه تاسیس در این منطقه، کار خود را از دست داده است.
روزگار تلخ
زمانی که پرسیدم چرا این شغل را انتخاب کرده با نگاهی ناامیدکننده جوابم را داد و گفت که از مجبوری روزگار به این کار رو آورده است. او ادامه داد و گفت که خوبی این شغل دایمی بودن آن است و زمستان و تابستان را نمیشناسد و سالی دوازده ماه ادامه دارد.
به حرفهایش که گوش میدادم به من نگاه نمیکرد و نگاهش به زمین بود. از مرگومیر آدمها که حرف میزد گفت که این مرگ و میر وقت و نظم ندارد. گاهی زیاد و گاهی کم است. عباس ادامه داد و گفت که دیروز مرده زیاد بود اما فضل خدا امروز هیچ مردهای را تا حال به قبرستان نیاورده اند.
او از جوانی خود گفت که در دورهی طالبان در ایران مهاجر بوده و تقریبا ده سالی شده که به افغانستان بازگشته است. بیشتر که با او حرف زدم، فهمیدم که از ناسازگاری روز گار زیاد گلهمند است.
او میگفت که همیشه از سر جبر روزگار کارهای پرمشقتی را انجام داده تا زندگیاش بگذرد. عباس گفت که مزد روزانهاش سه و نیم صد افغانی است و در اعضای فامیل او شش نفر اند. مخارج آنها را باید او تنها تامین نماید. اما درآمدش از قبرکنی به سختی کفاف خرج خانهاش را میکند.
از زندگیاش که پرسیدم با صدایی خستهتر از چهرهاش جوابم را داد. سه طفل دارد که مکتب باید بروند و علاوه بر هزینههای زندگیاش، پول اجاره خانه و مصارف برق و آب نیز کمرشکن میباشد. در اخیر جمله که رسید گفت:”کارم از مجبوری است اما بازهم شکر.”
از ساعات کاری خود برایم گفت که بی نظم اند. عباس میگفت که گاهگاهی هم مجبور شده است که نصف شب برای کندن قبر به قبرستان بیاید. لبخندی زد و گفت که مردن انسانها که دیگر زمان نمیشناسد شب ممکن بیاید، صبح ممکن بیاید و اجل که به آدم تلفن نمیکند.
در انتظار مرگ؟
او را حوالی ساعت سه بعد از ظهر زمانی که هیچکس در قبرستان نبود اما او داشت قبری را میکند یافتم. گفت که در هر تپه قبرهای از پیش کندهشده برای اشخاص وجود دارد. از او که پرسیدم علت قبرهای آماده چیست؟ آیا منتظر مردن انسانها هستند؟ گفت که “نه این طور نیست، تنها برای سهولت مردم قبرها را قبل از قبل آماده میکنند تا مردم ساعات زیادی را منتظر نمانند.”
از هنگام دفن افراد که پرسیدم گفت که آدم های زیادی را در این قبرستانی میاورند؛ شهید، جوان و پیر. ادامه داد و گفت که جوانان زیادی را می آورند حتی جوانانی که زیر سن بیست سال قرار دارند. در چهره اش ترس را ندیدم او داشت سخن می گفت ادامه داد که مرگ حق است و راهیست که همه باید بپیمایند اما بیشتر به خاطر مرگ جوانان حسرت می خورده است.
وفق با مرگ
ترس از مرگ و مرده را به او گفتم؛ دوباره نشانی از ترس را در چهره اش ندیدم و با حالتی عادی گفت که نه. مرگ که حق است دیگر ترس ندارد. از روز اول کار او به عنوان قبر کن که پرسیدم باز هم جوابش همان بود “نه، هیچ ترسی نداشتم” او حتی گفت که در هنگام قبر کندن هم ترسی ندارد و تمام فکرش در هنگام قبر کندن به خوب کندن قبر است.
حرف هایمان ادامه پیدا کرد پرسیدم که شب ها خواب مرده را نمی بیند؟ عباس گفت که بعضی شب ها خواب می بیند که مرده زیاد شده است و باید قبرهای زیادی را بکند و فشار کار بر او زیاد است اما دوباره می خواست که جمله اش را تصحیح کند و گفت که خواب ها اکثرا بی بنیاد هستند.
از عباس پرسیدم که آیا گاهی هم فکر کرده بود که روزی قبر کن خواهد شد؟ گفت که نه اصلا، اما در ادامه گفت که از شغلاش راضی است. عباس گفت که اگر این کار نباشد شاید یک کار بدتر از این گیرش میآمد و به همین هم شکر میکند.
سوالی را که دوست داشتم جوابش را بدانم را بلاخره با ترس پرسیدم. از عباس پرسیدم که آیا در این مدت آرزو کرده است که مردم زیادتری بمیرند تا او پول زیادتری نصیبش شود؟ جوابم را با صدای بلندی گفت که این کار حرام است. گفت که در دین اسلام آرزوی مرگ برای یک شخص حرام است و اگر او در این فکر باشد لقمه نانی که به دست میآید بر وی حرام میشود. ادامه داد که هر روز صبح به این امید است که مردهی کمتری به قبرستان بیاورند تا فشار کار آنها کمتر شود. از زمستان سال گذشته گفت که هر روز ده دوازده مرده را میآوردند و مجبور بوده است که تا ساعت چهار و نیم صبح یا پنج قبر بکنند و فضل خدا حالا تعداد مرگومیر کمتر است.
افزودن دیدگاه