همه برای یکی، یکی برای همه
این روزها «توتاب» همه را «بیتاب» کرده است. قرار بود توتاب، بخشی از کشور مرا که به درازنای تاریخ خود، در خاموشی به سر میبرد، روشن نماید. اما اذهان جامد و روحهای در بند «احساسات ناروا» عقل را در بند کشید و لجام بر دست و پای او بست. «روشنایی» را از خانهی برادرانم که همیشهی تاریخ «نابرادر» خوانده شدهاند، دریغ کرد. مسیرش را کج و به سویی برد که نه عقل آن را روا میدارد و نه علم و تجربه. «توتاب» آزمونی بود که در آن شکست خوردیم. توتاب، حقیقت ما را آشکار کرد. ما به غیر خود به چیزی نمیاندیشیم. ما به افغانستان نمیاندیشیم. ما به خود و امیال و هوسهای زودگذر خود میاندیشیم. به نام «نمایندهی ملت» خاک در چشم ملت خود میپاشیم. به نام «دولتمرد» هر آنچه نامردیست را در حق وطن که «مادر» همهی ماست، روا میداریم. به راستی چرا ما به کشور خود که خانهی مشترک همهی ماست، دوگانه مینگریم.
این «دوگانه نگریستن» نه با «ذات افغانیت» ما هماهنگ است و نه با «ذات دین و آیین ما». ما با تمسک به «دوگانه نگریستن» هم «افغانیت» خود را «لجنمال» کردهایم و هم «دین و آیین» و «فرهنگ و تمدن درخشان» خود را به سُخره و استهزا گرفتهایم. اکنون این دوگانه انگاری و دوگانه نگریستی، ما را مایهی سُخرهی همسایگانمان کرده است.
همین کشورهای همسایهی ما پُر است از رنگها و لهجهها و زبانها و نژادها. اما آنچه در تصمیمهای کلان کشوری در مرز و بوم آنان دخالت ندارد، همین رنگ و انگ و نژاد و لهجه و زبان است. ما به جای اینکه روی به سوی رشد و بالندگی در جهانی که لحظه به لحظه در حال دگرگونی است، داشته باشیم، اولینها و الفبای انسانیت را هم از جان و دل و روح و نهاد خود بیرون انداختهایم. در تصمیمهای خرد و کلان ما، آنچه که جایگاه ندارد و همیشه مغفول است، «افغانستان و مردم» این وطن دربدر و سوخته است.
آخر این انسان افغانی، این درد جانکاه و این زخم ناسور را به کجا باید ببرد که کشوری خارجی دلاش به حال ملتی که حاکماناش غرق در فسادِ نژاد و اقتصاد و سیاست است، میسوزد. پولی اختصاص میدهد. سرویه میکند. نتیجهی سرویهاش این میشود که «توتاب» از «منطقهی همیشهتاریک» این مرز و بود، بگذرد. اما حاکمان این وطن، چند سال است که این پروژه را ناکام میگذارند. در جفای به این مرز و بوم به این نیز اکتفا نمیکنند و اصرار به تغییر تصمیم کشور نامبرده میگیرند. آسمان را به ریسمان میبافند و ارادهی کشور مجری طرح را تغییر میدهند.
چرا این کار صورت میگیرد؟
دلیل آن روشن است. ما به مردمان سرزمین خود اعتماد نداریم. ما همدیگر را بیگانه میپنداریم. ما به هم، با یک نگاه برابر نمینگریم. ما همدیگر را «درجهبندی» میکنیم. ما تصمیم گرفتهایم به خود جفا کنیم. ما تصمیم گرفتهایم خانهی خود را تاریک نگه داریم. ما تصمیم به تکه تکه کردن وطن خود گرفتهایم.
«توتاب» چه از «منطقهی همیشهتاریک نگهداشته شدهی وطن» من بگذرد یا نگذرد، روزگار اما میگذرد. تاریخ نوشته میشود. اکنون از بسیاری از «حاکمان در خاک خفتهی این وطن» برائت میجوییم. لازم نیست که آیندگان از دولت مردان کنونی، برائت بجویند. اکنون «مام میهن» از این ناخلف فرزندان، در حال برائت جستن است. اشکهای رنگین به خون «مام میهن من» جاری است. گریه میکند از جفای فرزندان ناخلف، بر تن رنجور خود. میگرید از اینکه فرزندان ناخلفاش نه پاسِ خود را دارند و نه پاسدار خوبی برای وطن خود هستند. رویِ تاریخ را با شیطنتهای کودکانهی خود، خراشیدهاند و حیثیت تاریخی «مام میهن» را ناخوشایند کردهاند.
«مام میهن» میخواست در عصر جدید فرزندانی داشته باشد که «همه برای یکی باشند و یکی، برای همه». ولی فرزندان ناجوانمرد او، یک بار دیگر تصمیم گرفتهاند که «از هم بیگانه» باشند. تخم نفاق را در جامعه، با اعمال بیخردانهی خود میکارند. اکنون «مام میهن» این فرزندان ناخلف را رها کرده است. این فرزندان ناخلف «عاق مام میهن» گردیدهاند.
محمد نبی رحیمزی نویسنده و استاد دانشگاه است. آقای رحیمزی دانش آموخته فلسفه و کلام اسلامی بوده و دارای آثار متعدد در این زمینه میباشد.
این مقاله برای خبرنامه نگاشته شده و دیدگاه های که در آن آمده، مختص نویسنده آن میباشد و لزوما بازتاب سیاست نشراتی خبرنامه نیست.