جدیدترین اخبار روز جهان
رزرو تبلیغات

دهه 70 میلادی یه پسر و دختر جوون برای اولین قرار عاشقانه شون…..

دهه 70 میلادی یه پسر و دختر جوون برای اولین قرار عاشقانه شون…..
خواندن 6 دقیقه
3
(2)

در دهه‌ ۱۹۷۰، یک پسر و دختر جوان که هر دو دانشجوی یک دانشگاه بودند، به‌ تازگی با هم آشنا شده بودند. آشنایی آن‌ها اتفاق خاص یا عاشقانه‌ای نداشت؛ نه برخوردی ناگهانی، نه داستانی شبیه فیلم‌ها. صرفاً دو نفر بودند که چند بار در محوطه دانشگاه همدیگر را دیده و چند گفت‌وگوی کوتاه و معمولی داشتند. با این حال، تصمیم گرفتند برای اولین بار با هم به یک قرار عاشقانه بروند، شاید برای اینکه ببینند آیا چیزی فراتر از آشنایی ساده بینشان شکل می‌گیرد یا نه. اتفاقی که روز قرار عاشقانه این دو افتاد تا حد زیادی ترسناک و در عین حال جالب است که وبسایت مدیوم هم در رابطه با آن گزارشی نوشته است. با خبرنامه همراه باشید تا داستان را برای تان بازگو کنیم!

قرار عاشقانه ای که تبدیل به یک وحشت تمام عیار شد!

قرار این دختر و پسر جوان در یک رستوران برگزار شد؛ محیطی آرام، معمولی و بی‌حاشیه. آن‌ها رو به‌ روی هم نشستند، درباره درس، زندگی دانشجویی و چیزهای روزمره حرف زدند. گفت‌وگو بد نبود، اما به نظرشان خیلی هم خاص هم نبود. نه هیجانی در صداها بود و نه نگاهی که معنی بیشتری بدهد. هر دو خیلی زود متوجه شدند که این قرار، اگر همین‌طور پیش برود، احتمالاً به آخرین دیدارشان هم تبدیل خواهد شد. نه کششی بود و نه احساس عمیقی که بخواهد ادامه پیدا کند.

پسر که این فضای خنثی را حس کرده بود، نمی‌خواست شب به همین سادگی تمام شود. در اواخر قرار، ناگهان پیشنهادی داد که با فضای آرام و معمولی رستوران کاملاً در تضاد بود. او گفت شاید بد نباشد کاری کمی دیوانه‌وار انجام دهند؛ چیزی خارج از برنامه، فقط برای اینکه شبشان به‌ یاد ماندنی شود. دختر از این پیشنهاد غافلگیر شد و از او پرسید منظورش چیست.

پسر شروع کرد به توضیح دادن درباره دره‌ پروو؛ منطقه‌ای جنگلی در نزدیکی شهر که مسیرهای پیاده‌روی مشخصی داشت و به‌خاطر طبیعت بکر و آسمان پرستاره‌اش شناخته می‌شد. گفت بارها به آنجا رفته، مسیرها را خوب می‌شناسد و معمولاً شب‌ها خلوت است. اضافه کرد که گاهی اوقات، وقتی می‌خواهد از شلوغی و سر و صدای شهر فاصله بگیرد، شبانه به آنجا می‌رود و قدم می‌زند. بعد، خیلی ساده پرسید آیا دختر دوست دارد همراهش بیاید یا نه.

دختر لحظه‌ای مکث کرد. پیشنهاد عجیب بود، اما آن‌قدر هم ترسناک به نظر نمی‌رسید. از طرفی، چیزی برای از دست دادن نداشت؛ قرارشان که چندان هیجان‌انگیز نبود. در نهایت، شانه بالا انداخت و گفت «باشه». همین پاسخ کوتاه کافی بود. آن‌ها رستوران را ترک کردند، سوار ماشین شدند و پس از یک رانندگی کوتاه، به پارکینگی رسیدند که ورودی دره‌ پروو محسوب می‌شد.

پارکینگ تقریباً خالی بود. سکوت اطراف، فقط با صدای باد و گاهی خش‌خش برگ‌ها شکسته می‌شد. آن‌ها از ماشین پیاده شدند و در ابتدا، حس کنجکاوی و هیجان جای خجالت و بی‌ میلی اول شب را گرفت. شروع کردند به خندیدن، شوخی کردن و حرف‌های سبک زدن. دست در دست هم، قدم به مسیری گذاشتند که به سمت جنگل می‌رفت.

مسیر مشخص و قابل تشخیص بود؛ نشانه‌هایی از رفت‌وآمد دیگران دیده می‌شد و پسر با اطمینان جلو می‌رفت. او بارها از این راه عبور کرده بود و به همین دلیل، احتمال گم شدن را بسیار کم می‌دانست. آن‌ها آرام‌آرام وارد عمق جنگل شدند و هرچه جلوتر می‌رفتند، نور شهر کمتر و تاریکی شب بیشتر می‌شد.

پس از مدتی، حال‌وهوای فضا تغییر کرد. شوخی‌ها کمتر شد و سکوت بینشان سنگین‌تر. هر دو، بدون اینکه دلیل مشخصی داشته باشند، احساس عجیبی را تجربه می‌کردند؛ نوعی ناراحتی مبهم، شبیه هشدار، که توضیح دادنش سخت بود. نه چیزی دیده بودند و نه صدای خاصی شنیده بودند، اما حس می‌کردند جایی در اعماق وجودشان، چیزی درست نیست.

آن‌ها همچنان دست در دست هم راه می‌رفتند، اما قدم‌هایشان ناخودآگاه تندتر شد. هیچ‌کدام حرفی نمی‌زد. فقط برای لحظه‌ای کوتاه به اطراف نگاه کردند، به تاریکی، به درختان بلند و سایه‌هایی که شکلشان مشخص نبود. بعد تصمیم گرفتند برگردند. نه به‌خاطر یک دلیل منطقی، بلکه صرفاً به‌خاطر همان حس درونی ناآرام.

در راه بازگشت، در حالی که با اضطراب بیشتری حرکت می‌کردند و چیزی جز تاریکی، درختان و سکوت اطرافشان نبود، ناگهان صدای خش‌خشی شنیدند؛ صدایی شبیه شکستن شاخه‌ای زیر پا. تقریباً همزمان با آن صدا، پسر روی چیزی نرم پا گذاشت. هر دو فوراً ایستادند. دختر از واکنش پسر فهمید که اتفاقی غیرعادی افتاده است.

پسر خودش هم نمی‌دانست روی چه چیزی پا گذاشته. فقط حس نرمی و غیرعادی بودن آن را احساس کرده بود. برای چند ثانیه، هر دو همان‌جا ایستادند. نه به پایین نگاه کردند، نه اطراف را بررسی کردند. بدون هیچ کلمه‌ای، انگار با یک توافق نانوشته، برگشتند و مسیر را به سمت پارکینگ در پیش گرفتند.

آن‌ها با عجله و در سکوت کامل از جنگل خارج شدند. وقتی به ماشین رسیدند، سریع سوار شدند، در را بستند و پسر موتور را روشن کرد. ماشین به حرکت افتاد و فاصله‌شان با دره بیشتر و بیشتر شد. کمی بعد، وقتی نور چراغ‌های جاده ظاهر شد، تنش بینشان شکست. شروع کردند به خندیدن، انگار که بخواهند ترسشان را انکار کنند. درباره آن «چیز نرم» حرف زدند و نتیجه گرفتند که احتمالاً یک حیوان بزرگ بوده است.

سال‌ها گذشت. برخلاف انتظارشان، آن اولین قرار عجیب، نقطه شروع یک رابطه عمیق شد. آن‌ها با هم ماندند، ازدواج کردند، زندگی مشترکی ساختند و صاحب فرزند شدند. آن شب دره پروو، به خاطره‌ای عجیب و گاهی خنده‌دار تبدیل شده بود؛ چیزی که هر از گاهی به آن فکر می‌کردند، اما هیچ‌وقت بیش از حد جدی‌اش نگرفتند.

حدود یک دهه بعد، شبی در خانه نشسته بودند و تلویزیون روشن بود. یک برنامه‌ جنایی واقعی در حال پخش بود، اما هیچ‌کدام توجه زیادی نداشتند. ناگهان مصاحبه‌ای پخش شد؛ گفت‌وگویی با یک زندانی محکوم به اعدام که به‌شدت مشهور بود. او به پایان راهش نزدیک شده بود و تصمیم گرفته بود به تمام جنایاتش اعتراف کند.

در بخشی از مصاحبه، خبرنگار از او پرسید آیا تا به حال پیش آمده که قبل از دستگیری، نزدیک باشد لو برود. زندانی پاسخ داد بله و شروع کرد به تعریف شبی در دره‌ پروو. شبی که زنی را کشته بود و قصد داشت جسدش را از بین ببرد. گفت در حال جابه‌جایی جسد بود که ناگهان یک زوج جوان را دید. آن‌ها ظاهر شدند، لحظه‌ای مکث کردند و یکی از آن‌ها روی جسد پا گذاشت. اما به دلایلی که برایش نامشخص بود، نه نگاه کردند و نه چیزی پرسیدند؛ فقط برگشتند و رفتند.

او اعتراف کرد که اگر آن زوج کمی کنجکاوتر می‌بودند، بدون تردید آن‌ها را هم می‌کشت. آن زندانی کسی نبود جز تد باندی. همان‌جا بود که آن زن و مرد فهمیدند آن شب، چقدر به مرگ نزدیک شده بودند. درسی که از آن شب باقی ماند، ساده اما حیاتی بود: همیشه به غریزه‌ات اعتماد کن.

چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. تعداد آرا: 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

Avatar photo
دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه

لینک های مفید
خبرنامــــــــــــه را ببینید
پرده هوا صنعتی آند سربی تقویت کننده آنتن موبایل جاروبرقی کارواشی ریمیکس جدید نهال گردو قالب اینستاگرام تصفیه هوا ال جی مقایسه صرافی ال بانک و کوین بیس صدف گل-صدف طبیعی مشاوره با وکیل بیمه و اداره کار کود سه بیست آجیل شب یلدا نمایندگی سامسونگ در تهران لباس آتش نشانی IST آجر نسوز نما درب داخلی دانلود رایگان فونت یکان بخ هتل مشهد نمایندگی مدیران خودرو اسانس نیکوشیمی خرید طلا زنانه شرکت بازرگانی جولایی فروش شیر خشک صادراتی اسکیم لایت باکس فریم لس درج آگهی رایگان بهترین جراح بینی در شیراز کلاه کاسکت خرید لایک اینستاگرام خرید سرخ کن بدون روغن فروش عمده رنگ مو سی پی کالاف خرید بازی کامپیوتر | گیم کالا سایت لوازم آرایشی ارزان پنجره دوجداره لباس فرم اداری