جدیدترین اخبار روز جهان
اخذ ویزای هالند
رزرو تبلیغات
بدون نظر
127 بازدید

حکایت بسیار خواندنی و آموزنده مرد عارف و استادش!

حکایت بسیار خواندنی و آموزنده مرد عارف و استادش!
خواندن 3 دقیقه
4
(2)

یكی از مریدان عارف بزرگی، هنگامی که عارف در بستر مرگ بود، از او پرسید: «مولای من استاد شما كه بود؟ می‌توانید او را به ما معرفی کنید؟» عارف بزرگ گفت: « من صدها استاد داشته‌ام. نام کدام یک را می‌خواهی؟» مريد گفت: «كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟ همان را معرفی کنید.»

عارف اندیشید و گفت: «در واقع مهمترین مسائل را سه نفر به من آموختند. اولین استادم یك دزد بود.» مرید با تعجب فراوان پرسید: «یک دزد؟ منظور شما چیست؟» عارف بزرگ گفت: «شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی‌خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد.

او به من گفت که كارش دزدی است. دعوت كردم شب را در خانه من بماند. او یك ماه پیش من زندگی کرد. او هر شب از خانه بیرون می‌رفت و وقتی بر می‌گشت می‌گفت چیزی گیرم نیامد، اما فردا دوباره سعی می‌كنم. او مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم. از او یاد گرفتم که تلاش کنم و ناامید نشوم.»

مرید گفت: «‌عجب، دومین استاد شما چه کسی بود؟»

عارف گفت: «دومین استادم یک سگ بود.» و بعد به چشم‌های متعجب شاگرد و مریدش نگاه کرد و ادامه داد: « آن سگ هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می‌آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می‌دید و می‌ترسید و عقب می‌كشید. سگ سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد پس از روزهای زیاد، تصمیم گرفت دل به دریا بزند و با این مشكل روبه رو شود.

او خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد. من از او یاد گرفتم برای حل کردن مشکلاتم از آن‌ها فرار نکنم و با آن‌ها روبه‌رو شوم. چون فقط در این صورت آن مشکل و مسئله حل می‌شود.»

مرید شگفت‌زده و مشتاق پرسید: « استاد سوم شما چه کسی بود؟» عارف لبخندی زد و گفت: «استاد سوم من دختر بچه‌ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می‌رفت. از او پرسیدم: «خودت این شمع را روشن كرده‌ای؟» او گفت بله.

برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: «دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید: «شما می‌توانید بگویید شعله‌ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟»

من آنجا فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمی‌داند چگونه روشن می‌شود و از كجا می‌آید. این سه درس مهم ترین چیزهایی بود که یاد گرفتم.»

چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. تعداد آرا: 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه

لینک های مفید
خبرنامــــــــــــه را ببینید
مجله اخبار روز استادورک رزرو هتل نور مشهد خرید و فروش شرکت انتخاب طرح تابلو تبلیغاتی پرشین هتل خرید بازی کامپیوتر | گیم کالا استابلایزر قیمت لوله فلزی برق سوئیچ سیسکو صرافی کوینکس اسباب کشی درج آگهی رایگان انواع جرثقیل ساعت کاسیو فروش عمده رنگ مو آینو خودکار فلزی تبلیغاتی هدایای تبلیغاتی سایت لوازم آرایشی ارزان خرید ترموکوپل type k خرید لایک اینستاگرام پنجره دوجداره تور تایلند نوروز 1404 لباس فرم اداری فروش کانکتور خرید سرور کارکرده اچ پی hp