به هدف اشتراک در برنامه افتتاح اولین کتابخانه بریل در افغانستان به اتفاق همکارم، به لیسهی مسلکی نابینایان شهر کابل رفتیم. هنوز وارد سالون برگزاری برنامه نشده بودیم که صدای خوشایند دنبوره به گوش رسید. در حالیکه به سوی سالون قدم میزدیم، وارد اتاق بزرگی شدیم که چوکیهای زیاد پشت سر هم چیده شده است. کمی جلوتر، در صف اول کسی نشسته و با انگشتان دستش به دنبورهیی چنگ میزند که به نظر میرسد خیلی کهنه باشد.
همان جا فهمیدم که این دنبوره نواز، عبدالجلیل شیرزاد نام دارد و نابیناست.
بعد از چند لحظه و در حاشیهی برنامه افتتاح اولین کتابخانه بریل در افغانستان در حالیکه او تا هنوز متوجه حضورم نشده است، برایش سلام دادم و خودم را معرفی کردم. از او خواستم بیشتر در مورد خود و دنبورهیی که در دست دارد برایم قصه کند.
او به من از علاقهاش به دنبوره نوازی گفت و این که دنبوره شکسته را از فردی دیگری گرفته و ترمیم کرده و حالا از آن استفاده میکند.
عبدالجلیل شیرزاد به خبرنامه میگوید که از کودکی علاقهی زیادی به نواختن آلات موسیقی از جمله دنبوره، توله، زیر بغلی، پیانو، طبله و هارمونیه داشته است. طبله و هارمونیه را در لیسه مسلکی نابینایان آموزش دیده اما علاقهی او به دنبوره باعث شده که این هنر را خودش با تمرینهای مداوم در خانه بیاموزد و به هیچ استادی مراجعه نکند.

عبدالجلیل میگوید که او تا هنوز فقط به برنامههای دوستانه و غیررسمی اکتفا کرده و در هیچ برنامه رسمی دیگر دنبوره ننواخته و هیچ درآمدی هم از این راه نصیب او نشده است. جلیل اما امیدوار است که در آینده پای او و دنبوره اش در برنامههای رسمی هم باز شود.
جلیل توله را هم خوب مینوازد. در ختم برنامه و در یک اتاق جدا متوجه شدم که چند نفر دور جلیل جمع شده اند و هر کدام درخواست نواختن آهنگ خاصی را دارند. یکی از او درخواست کرد که به سبک آهنگ “بیا بریم به مزار، ملا ممد جان” برایش توله بنوازد. با دیدن مهارت و تسلط این فرد نابینا بر آلات موسیقی، در جایم میخکوب شدم و در حالیکه به صدای دلنشین آهنگ “ملا ممد جان” گوش میدادم، از او فلم گرفتم.
این نابینای نوازنده هم چنین میگوید که به شدت آرزوی خریدن یک پیانو را در سر دارد اما به دلیل مشکلات اقتصادی تاهنوز موفق به این کار نشده است.
عزم راسخ
عبدالجلیل شیرزاد 22 سال سن دارد. افراد زیادی هستند که دنبوره مینوازند ولی هیچ وقت مورد توجه قرار نگرفتهاند. نکته عطف توجه اما این است که عبدالجلیل شیرزاد از مادر نابینا متولد شده و عزم و ارادهی او به زندگی در عین نابینا بودن، او را بیشتر به زندگی امیدوار کرده است.

با آنکه خانوادهی جلیل سابقهی نابینایی ندارد اما خودش نابینا متولد شده است. جلیل چند بار به داکتر نیز مراجعه کرده اما به نتیجه نرسیده و به گفتهی او، داکتران هیچ مشکلی در سیستم چشمان او نیافته اند. جلیل با چشمان دلش دیگران را میبیند و کوشش میکند تا برای دیگران ثابت کند که نابینایی با آنکه یک محدودیت است ولی هرگز مانع و سد راه رسیدن به هدفش نبوده و نیست.
خانواده پر جمعیت
عبدالجلیل شیرزاد عضوی از خانوادهی یازده نفره است که چهار برادر و چهار خواهر دارد. خودش فرزند بزرگ خانواده است. او در جامعه ای رشد کرده است که افراد عادی جامعه هنوز هم به نحوی با افرادی مانند او که با مشکل نابینایی روبرو هستند برخود مناسبی ندارند.
جلیل میگوید اقتصاد خانواده اش عادی است. پدرش راننده است و یک برادر خُرد تر از خودش در فلزکاری کار میکند. او و خانواده اش در چهارراهی حاجی نوروز دشت برچی شهر کابل زندگی میکنند.

مشکلات ادامه تحصیل
عبدالجلیل زمانی که 7 سال داشته است، در سال 1384 توسط یکی از آشنایان پدرش به لیسه مسلکی نابینایان معرفی شده و در همانجا صنف 12 را هم به پایان میرساند. او علاقه زیادی به ادامه تحصیل در رشتهی ادبیات دری دارد. رشتهیی که به گفتهی جلیل میتواند زمینه ساز کارهای مفید برای آیندهی او و نابینایان جامعه شود.
او در نظر دارد تا با فراگیری رشتهی ادبیات دری، در آینده آموزگار خوبی برای نابینایان و همنوعانش باشد.
این نابینای هنرمند علاوه بر این، به زبان انگلیسی نیز تسلط دارد و به انجام کارهای ترجمه سخت علاقهمند است. به همین دلیل میگوید که میخواهد در آینده در کنار شغل معلمی، به کارهای ترجمه هم بپردازد.
اما به نظر میرسد که جلیل برای رسیدن به این آرزوهایش راه دراز و مشکلات زیادی را در پیش دارد. نابینایی مانع سختی در راه درس خواندن برای اوست.
او میگوید اگر در امتحان کانکور به رشتهی دلخواهاش موفق شود، خوشحال خواهد شد، ولی مشکلاتش به پایان نخواهد رسید.
جلیل مجبور است کتابها و جزوههای درسی را از دیگر دانشجویان باید بگیرد. سپس از فرد دیگری بخواهد که با دریافت مقداری پول آنها را برایش خوانده و ثبت کند تا او بتواند با گوش کردن به آن درسهایش را بخواند.

این شرایط، ادامه تحصیل برای رسیدن به آرزوهای بزرگش را با توجه به مشکلات اقتصادی که فعلا دارد سختتر کرده است.
قشر فراموش شده
او به عنوان یک نابینا از مشکلات زندگی در شهر کابل میگوید. جلیل قشر نابینا را بخشی از اجتماع میداند که فراموش شده هستند.
جلیل به خبرنامه میگوید “در ضمن این که برای افراد معلول بهخصوص نابینایان هیچ مسیر مشخصی برای رفت و آمد وجود ندارد و آنان در اجتماع فراموش شدهاند، درک جامعه نیز نسبت به معلولان پایین است و تودهی مردم، هنوز به گونهی درست به این درک نرسیده اند که نابینایان هم جایگاهی در جامعهی انسانی دارند، از این رو هر از گاهی از سوی افراد مختلف، به عنوان نابینا مورد تحقیر و توهین قرار گرفتهایم.”
جلیل میگوید که میتواند به کمک عصاچوب راه برود؛ اما افرادی بودهاند که او را اذیت کرده و یا با دادن آدرس اشتباه، مشکلاتی برایش ایجاد کردهاند.
او از دولت و ارگانهای مسوول دولتی میخواهد تا در مورد رعایت حقوق این بخش از جامعه به شهروندان آگاهی لازم را بدهند تا دیگر هیچ نابینایی مورد آزار و اذیت مردم قرار نگیرد.

انتظارات مثبت
جلیل در مورد برخورد شهروندان با او خاطرهای به یاد دارد. او میگوید “یک روز از آموزشگاه زبان انگلیسی به طرف خانه در حرکت بودم که با کسی برخورد کردم. او در ضمن هل دادنم از من پرسید که چرا همرای من تکر کردی؟ گفتم ببخشی من نمیبینم. سپس برایم گفت اگر کور هستی چرا از خانه برآمدی او کور خدا زده؟» و این چیزی نیست که جلیل از جامعهاش انتظار دارد.
خواست عبدالجلیل و دیگر افراد نابینا در جامعه این است که دست نابینایان را گرفته و برای شان کمکی باشند نه این که آزار دهند و توهین کنند.
او میگوید که “اگر کمکی هم نمیتوانند از دادن آدرس اشتباهی به آنها خودداری کنند، با تحقیرهایشان انگیزه فعالیت و زندگی را از آنها نگیرند.”
از سوی دیگر جلیل از خانوادههایی که فرزند نابینا دارند میخواهد که از داشتن فرزندان نابینا احساس شرم نداشته باشند. او میگوید” هستند خانوادههایی که مانع از رفتن فرزند نابینایشان به مهمانیها میشوند. آنان حضور فرزند نابینایشان را ننگ میدانند.”

او به این باور است که اگر نوع نگاه به نابینایان که بخشی از شهروندان این کشور هستند تغییر کند و مورد تحقیر قرار نگیرند، آنها میتوانند به تواناییهایشان باور داشته و به عنوان عضوی از این جامعه استعدادهای نهفته خود را بروز داده و از تنهایی و گوشه نشینی نجات پیدا کنند.
سکینه امیری همکار این گزارش بوده است.