بلاگ
در نبود برق در نور مهتاب درس میخواند
توسط حفیظ شریعتی سحر -
هر روز میدیدم. میدوید. بیخیال ما و دیگران بود که با سر و وضع مرتب از روی بیکاری به طرف مغارهها میرفتیم و همه چیز را با دید گردشگری نگاه میکردیم. او میدوید که دو ساعت راه را بپیماید تا به مکتب برسد. مکتبش خیلی دور بود. دوساعت پیاده باید میرفت تا به مکتب میرسید. وقتی نفسزنان به مکتب میرسید، درس شروع شده...