احمدولی مسعود، رییس بنیاد احمدشاه مسعود و یکی از کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری 1398، روز شنبه (21 سرطان) در یک یادداشتی با عنوان «بالکانایزیشن، (تقسیم سرزمین) فرجام تلخ جنگ و صلح افغانستان» نوشته است که «کشوری که طی مدت صد سال تمام (1919-2020) نتوانست به دولت-ملت برسد، چهل سال میشود (1979 تا به امروز) در یک روابط نامتوازن تهدید امنیت ملی برای جهان محسوب میگردد، فرجامش غیر از این نمیتواند باشد.» در شرایطی که مسئله جنگ و صلح افغانستان نسبت به گذشته به شدت پیچیدهتر شده است و بازیگران زیادی در این بازی جنگ و صلح در میدان افغانستان دخیل هستند، آقای مسعود با یادآوری این نکتهی از سخنان رییسجمهور غنی که گفته بود؛ «ما میخواهیم افغانستان را به عنوان بستر همکاری جهانی و منطقهای و چهار راه اقتصادی و فرهنگی مبدل کنیم.» نوشته است که؛ «نمیدانم این ادعا تا چه پیمانه برداشت واقعی آقای غنی میباشد، اما آنچه عملآ جریان دارد، افغانستان به چهار راه تروریزم، اقتصاد مواد مخدر و بستر رویارویی کشورها مبدل گردیده است.»
تجربه بالکان
آقای مسعود با یادآوری تجربه منازعه کشورهای حوزه بالکان، نهایت و آخر این پروسه صلح افغانستان را که در آن دخالت کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی کاملاٌ مشهود است، همچون تجربه کشورهای حوزه بالکان میداند و معتقد است که؛ «اگر قدرت های ذیدخل به توافق هم برسند، روند بالکانایزیشن افغانستان (کوچک سازی کشور به قطعات مختلف) یا تعیین حوزه های نفوذ، جانمایه این توافق خواهد بود… در هردو صورت نتیجه برای افغانستان یکسان میباشد، بخصوص همینکه میدان صلح و جنگ متعلق به ما نیست، روند بالکانایزیشن را اجتناب ناپذیر میسازد.»
تجربههای کشورهای حوزه بالکان نیز همچون وضعیت جاری در افغانستان بوده است. بالکان بزرگترین شبهجزیره در جنوب اروپا است. در مورد اجزای تشکیلدهنده منطقه توافق جهانی وجود ندارد. بالکان اکنون معمولاً شامل کشورهای همچون یونان، آلبانی، بلغارستان، کوزوو، بوسنی و هرزگوین، کرواسی، اسلوونی، جمهوری مقدونیه شمالی، صربستان، مونتهنگرو، رومانی و ترکیه (بخش اروپایی) میباشد که در این منطقه جغرافیایی واقعشدهاند. تنوع قومی یکی از شاخصترین خصوصیات اجتماعی و سیاسی حوزه بالکان بوده است. بنابراین، ماهیت عجیب و غریب مشخصشده با «بالکانیزاسیون» یعنی تکهتکه شدن گروههای قومی به دلیل موقعیت کوهستانی منطقه است. چنانچه بسیاری از ناظران امور معتقدند که در سالهای پسین در افغانستان نیز دیوار تبعیض و تعصب قومی و زبانی بلند شده و شکافهای ناشی از قومیت و زبان به شدت عمیقتر شده که در نهایت این وضعیت خودش را در انتخابات ریاست جمهوری 1398 به تصویر کشید.
نقشهی تجزیه
آقای مسعود در ضمیمهی این یادداشت عکسی از نقشهی افغانستان را نیز شریک کرده است که در آن نقشه کشور افغانستان با خط سرخ به دو قسمت شمال و جنوب تقسیم شده است. در این نقشه که نقش کشورهای منطقه در آنچه که احمدولی مسعود آن را تقسیم سرزمین مینامد، نیز به تصویر کشیده شده است. نقشهی تجزیهای که توسط آقای مسعود به نشر رسیده است، شباهت به نقشهی دارد که کمیسیون مستقل انتخابات در قالب آن نتیجهی بحرانزای انتخابات ریاست جمهوری 1398 را اعلام نموده بود. چنانچه در قالب آن نقشه آرای تیمهای انتخاباتی دولتساز و ثبات و همگرایی، توسط کمیسیون مستقل انتخابات بر اساس جغرافیا طراحی شده بود، افغانستان به دو بخش به رنگهای سبز و آبی نشان داده شده بود. بر اساس آن نقشه ١٨ ولایت عمدتاً شمالی و مرکزی که عمدتاً متعلق به اقوام غیرپشتون؛ تاجیک، هزاره، اوزبیک و دیگر اقلیتهای قومی است، به رنگ آبی نشانی شده، و ١۶ ولایت عمدتاً جنوبی و شرقی که عمدتاً پشتوننشین است، به رنگ سبز نشانی شده است. نقشهی مذکور با واکنشهای گسترده کاربران در شبکههای اجتماعی افغانستان مواجه شد و در نهایت کمیسیون انتخابات آن را از وبسایت این کمیسیون برداشتند.
حساسیت به تجزیه
قبل از این نیز هرازگاهی بحثهای پیرامون مسئله تجزیه افغانستان در صحن مجلس نمایندگان و رسانههای اجتماعی درگرفته و بحثبرانگیز شده است. چنانچه قبل از این یادداشت آقای مسعود، عبدالطیف پدرام، نماینده پیشین بدخشان در مجلس نمایندگان و رهبر حزب کنگره ملی، نیز طرحی نظام فدرالی را مطرح کرده است که همواره به تجزیهطلبی معنا شده است. با اینحال، اقای پدرام نه تنها خوانش تجزیهطلبی از فدرالیسم را رد نکرده، بلکه در پیوستار مباحث خود، هشدار به تجزیه افغانستان داده است و در یک مصاحبهی در این زمینه میگوید: «باعث تجزیهی افغانستان کسانی میشوند که ظلم میکنند.» در همین رابطه دیدگاه محمداکرام اندیشمند، نویسنده و پژوهشگر، را پرسیدم که طرح مباحثی پیرامون تجزیه یا تقسیم سرزمین افغانستان در چنین شرایطی چقدر منطقی است؟ آقای اندیشمند معتقد است که؛ «تقسیم و تجزیه اگر در آینده صورت بگیرد، منطقی و معقول نیست، خارج از ارادۀ مردم و دولت در شرایط خاصی که آمدنش را نمی توان مدیریت و کنترل کرد، انجام میشود.» با اینهمه، اکنون دولت افغانستان در زمینهی مختلف درگیر بحران و بنبست است. چنانچه عمدهترین این بحرانها مسئله صلح و بازگشت طالبان به قدرت است. برای مردم افغانستان این پرسش مطرح است که در صورتی طالبان از موضع امارت اسلامی یا گرایشهای افراطگرایانه شان نگذرد، صلح با این گروه چه معنای دارد و چه پیامدهای در پی خواهد داشت؟ اگر با چنین شرایطی باز هم حکومت افغانستان به رهبری قوم خاص با طالبان صلح کنند و آنها در قدرت شریک سازد؟ آیا اقوام دیگر همچنان مطیع و رعیت در نظام آینده باقی خواهند ماند؟ یا شاهد سناریوهای دیگری باشیم؟ در هر صورت، اما بحث تجزیه افغانستان حساسیتزا است و هیچ گروهی نمیخواهد در این زمینه پیشقدم باشد.»