
طالب رافضی؛ آیا دیدگاه طالبان در مورد هزاره های شیعه تغییر کرده است؟
۱۱ / ثور ۱۳۹۹ | ۰ دیدگاه
اخیراً ویدیوی مصاحبه «مولوی مهدی مجاهد» مسوول گروه طالبان در ولسوالی بلخاب ولایت سرپل با استدیوی «الاماره» به طور گسترده در شبکههای اجتماعی نشر شده و واکنشهای را نیز به دنبال داشته است. مهدی مجاهد، که در این مصاحبه خودش را هزارهی شیعه معرفی میکند، به سبک اسامهبن لادن لباس پوشیده، کلاشنکوفی در کنار خود گذاشته و پشت سرش پرچم سفید طالبان دیده میشود.
او در نحوه سخن گفتن تلاش میکند که همچون یک طالب صحبت کند، ولی باز هم لهجهی هزارگیاش سنگینی احادیث را تحت تأثیر قرار میدهد. او به طرز جالبی با دستپاچگی میگوید: «موقف امارت اسلامی را در قبال مردم اهل تشیع که فرمودید، الحمدالله بسیار بسیار با کدام زبان بگم که خوب و مناسب و اهلا دریافتم.» مهدی در ادامهی این مصاحبه از مردم اهل تشیع میخواهد که به امارت اسلامی طالبان بپیوندند. او به علمای دینی اهل تشیع با لحن پرخاشگرایانه دشنام میفرستد و امارت اسلامی طالبان را همچون چراغ سبز مینامد. مهدی مجاهد، مورد درشتی نیست که جای بحث و نگرانی باشد، اما تناقض و ابتذالِ این امر باعث شد که به این مسئله بپردازم.
مولوی مهدی کیست؟
بر اساس گفتگوی که با مردم محل و برخی از نزدیکان مولوی مهدی مجاهد داشتم (به دلیل مسایل امنیتی نمیتوانم از منابع نام ببرم) مهدی پسر مراد مجاهد، باشنده اصلی قریه «هوش» ولسوالی بلخاب ولایت سرپل میباشد که اکنون خانوادهاش در ولسوالی سانچارک ولایت سرپل زندگی میکند. مهدی تا صنف هشتم در مکتب «سیدجمال الدین افغانی» در منطقهی ترخوچ مرکز بلخاب درس خوانده است.
داستان مهدی از سال ۱۳۸۹ شروع میشود؛ زمانیکه او بعداز آوارگی از ایران به منطقه باز میگردد. قبل از آن خانوادهی مهدی بهخاطر دعوای زمین در منطقهی «چهل کاوه» با کسی به نام علیجمعه اکبری، یکی از قومندانهای جهادی، از منطقه متواری شده و به ایران مهاجر شده بودند.
آدمربایی
مهدی مجاهد وقتی از مهاجرت باز می گردد، در همراهی با دوستانش؛ پسر علیجمعه اکبری را اختطاف کرده و به کوه بردند. در همین راستا، بزرگان منطقه واسطه شدند و زمینهی مذاکره میان مهدی و اکبری را فراهم ساختند؛ در نهایت دو طرف توافق کردند که مهدی پسر اکبری را آزاد میکند، و همچنان طرف مقابل زمینهای خانواده مجاهد را با چهار میل کلاشنکوف که به زور گرفته بودند را باز می گرداند. زمینهی گفتگو هم طوری بوده که بعداز آزادی پسر اکبری، فردای آن روز مهدی چاشت را مهمان اکبری باشد و شب هم اکبری مهمان مهدی. اما فردای آن روز وقتی مهدی از خواب میخیزد، میبیند که خانهاش در محاصره نیروهای امنیتی که شب از سانچارک و قومندانی امنیه بلخاب آماده بودند، قرار گرفته است. بعداز یک درگیری، مهدی و پنج همراهش به جرم اختطاف و آدمربایی زخمی و دستگیر میشوند. در نهایت مهدی حکم چهارده سال حبس را دریافت میکند و در محبس جوزجان با طالبان همبند میشود.
پس از آزادی از زندان
مهدی پس از آزادی از زندان به عنوان قوماندان پولیس محلی به بلخاب باز میگردد و اقدام به زورگویی، باجگیری و گاهی هم درگیری با حکومت محلی سرپل میکند. این امر تا زمان کمپینهای انتخابات پارلمانی ۱۳۹۷ ادامه مییابد. مهدی در آغاز این کمپاینها از برخی نامزدان انتخابات پارلمانی باج میگیرد، اما در آخر هیچ یک از نامزدان را برای کمپین به بلخاب راه نمیدهد؛ این مسئله باعث شد تا یک هفته قبل از برگزاری انتخابات پارلمانی، بالای منطقهی «دهنه» که مهدی آنجا پوسته داشت و باجگیری میکرد، نیروهای امنیتی عملیات پاکسازی انجام دادند. در نتیجهی این عملیات هفت نفر از نیروهای امنیتی و خیزش مردمی که به حمایت از حکومت علیه مهدی اعلام جنگ کرده بودند، کشته شدند. اما مهدی از این عملیات جان سالم به در بُرد و از منطقهی «آب کلان» به طرف منطقهی «دهمرده» در میان طالبان رفت، تا اینکه بعداز مدتی از سوی طالبان به عنوان ولسوال نام نهاد این گروه در بلخاب معرفی شد.
چنانچه از عکسهای مهدی پس از آزادی، معلوم میشود که زندان برای او یک تحول فکری بوده است؛ با ریش، لباس و ظاهر طالبانی. او همچون اکنون یک جنگدیدهی از جاکنده و شورشی است که گزینهی مناسب برای تبلیغات طالبان به حساب میرود. اما مسئلهی اصلی این است که هویت هزاره و شیعه بودن مولوی مهدی چگونه با ایدئولوژی و مذهب وهابیت/سلفی طالبان قابل جمع است؟ در حالیکه فلسفهی وجودی طالبان، ضدیت با مذهب شیعه و بسیاری از اقلیت های قومی بوده است.
مذهب طالبان
طالبان در قالب ایدئولوژی نوبنیادگرایی، در یک تناقض آشکار میان عقیده و عمل قرار دارند. بر مبنای ایدئولوژی نوبنیادگرایی، جوانان علاقه و تمایل شدید به عنوان «ملا» و «مولوی» دارند. طالبان به عنوان بنیادگرایان جدید، تفاوت زیادی با نسخهی کلاسیک بنیادگرایی دارند. بنیادگرایی جدید محصول پساجنگ سرد است؛ جریانهای همچون طالبان و داعش. نسخه کلاسیک بنیادگرایی اسلامی در دوران جنگ سرد ماهیت ضد چپ داشت و با دولتهای چپگرا مبارزه میکرد. تقابل بنیادگرایی اسلامی با منافع شوروی در دوران جنگ سرد، سبب میشد که این جریانها از سوی ایالات متحده آمریکا حمایت شود. اما، با پایان جنگ سرد و تفوق بیچون و چرای آمریکا در خاورمیانه، نسخه جدید بنیادگرایی اسلامی شکل گرفت که ماهیت ضدلیبرال(ضدغرب) به خود گرفت. بنابراین، بنیادگرایی جدید، برخلاف سلف خود، جریانی کاملاً متفاوت و در عینحال متناقض بوده است. اما تفاوت دیگری که بنیادگرایی جدید با نسخه کلاسیک بنیادگرایی اسلامی دارد و مرتبط با این بحث است؛ نگاه این دو جریان به نهاد دولت باز میباشد.
بنیادگرایان کلاسیک دولت را ابزار اسلامیکردن کشورهای شان و تسلط بر دولت را اولویت اصلی مبارزه سیاسی خود میدانستند. اما بنیادگرایان جدید علیرغم اینکه به آرمان «دولت اسلامی» پایبندند، تشکیل دولت اسلامی را بالاترین اولویت مبارزه خود تلقی نکرده و در حقیقت به شیوه موردنظر بنیادگرایان کلاسیک، «دولتگرا» نیستند. بنیادگرایان جدید، هرچند به شدت خواستار اجرای شریعت اسلامی هستند، اما آنچنان بر نقش الزامی دولت در اجرای شریعت تأکید نمیکنند. بنیادگرایان جدید، دولت مدرن را که برخاسته از اندیشه دولت- ملت اروپایی است، رد کرده و دولت مطلوب خود را در شکل خلافت اسلامی در سراسر جهان اسلام ترسیم میکنند؛ خلافتی که متشکل از امارتهای مختلف باشد و در هر امارت، امیری برای اجرای شریعت منصوب شود.
به لحاظ تبارشناسی فکری، الگوهای فکری بنیادگرایان جدید را سید قطب و ابوالاعلی مودودی میدانند. سید قطب به عنوان یکی از چهرهی تأثیرگذار در شکلگیری مبانی روش شناختی بنیادگرایی اسلامی، معتقد بود که ایدئولوژی اسلامی از آلایش و انحراف و مسخ رهایی نخواهد یافت مگر آنگاه که همه به اصل قرآن و سنت پیامبر باز گردیم. بنابراین، در دستگاه فکری و عقیدتی بنیادگرایان جدید، یکی از گروههای مذهبی که هیچ جایی ندارد و بایستی یا از نو مسلمان شوند و یا حذف شوند، اهل تشیع هستند.
بنیادگرایان جدید که عموماً پیرو مذهب وهابیت و سلفیگری هستند، برای اهل تشیع عنوان ویژه دارند، «رافضی». یعنی گروه مذهبی که خلافت و سنت پیامبر را رفض/طرد کردهاند. بر همین مبنای فکری و عقیدتی بود که ملامحمد عمر، امیرالمؤمنین و بنیانگذار امارت اسلامی طالبان در توجیه و جواز قتلعام هزارههای شیعه در مزار شریف گفته بود که؛ «بین رافضیها و شیعهها فرق نیست، محاربه با آنها فرض واجب است. معامله با زنان شان به عنوان کنیز اشکال ندارد.» با این فتوای امیرالمؤمنین طالبان بود که ملا عبدالمنان نیازی در جریان جنگ مزار شریف، آن جملهی معروف خودش را گفته بود: «تاجیکها به تاجیکستان، اوزبیکها به اوزبیکستان و هزارهها به گورستان بروند.» با اینهمه، برخی هم فکر میکنند که طالبان اکنون تغییر کردهاند، اما این سخنِ ملا فاضل، یکی رهبران سیاسی طالبان در دفتر قطر، که چندی قبل در حضور فرماندهان نظامی طالبان در کویته پاکستان، در مورد شبکه القاعده، گفته است که؛ «آنها از کشتهشدن یک طالب و به شهادت رسیدن او خوشحال میشوند و از خداوند تشکر میکنند و میگویند یک کافر را کشتهاند. آنها از کشتن یک کافر یا شیعه هزاره، یا هر جانی دیگری خوشحال نمیشوند» یک معنای واضح دارد؛ اینکه طالبان با آن عقاید دگم شان هیچ نوع تغییری نکردهاند، بهخصوص در قبال هزارههای شیعه مذهب.
با اینهمه، طالبان در شرایط کنونی به سرباز در میدانهای جنگ نیاز دارند، چنانچه در شمال افغاستان از اقوام اوزبیک و تاجیک سربازگیری کرده، اما در رهبری و موقفهای کلیدی طالبان نشانهی از تغییر ماهیت ایدئولوژیکی و قومی نیست. از سوی دیگر با استفاده از نقش ابزاری افرادی همچون مولوی مهدی مجاهد، در پروسه صلح گروه شان را نه متعلق به یک قوم و مذهب خاص، بلکه یک امارت اسلامی متشکل از اقوام و مذاهب مختلف نشان میدهند.
جهت مطالعه مقاله ها و اخبار سیاسی اینجا را ببینید.
دیدگاه خودرا بنویسید