تصوف گم شده افغانستان؛ رقص سماع ( قسمت پنجم)

توسطاحمد مرادی

آذر ۲۴, ۱۳۹۸ به روز رسانی : اسفند ۸, ۱۴۰۲

من و اعضای خانواده، در بهاری سال 1395استانبول را برای گذاراندن تعطیلات انتخاب کردیم. هم تعطیلات را سپری کنیم و هم دیداری تازه نماییم. یکی از روزها، تصمیم گرفتیم که  به دیدن «قصر توپکاپی» که توسط سلاطین عثمانی، در کنار تنکه بُسفر، ساخته شده برویم. کاخ های توپکاپی، بیش از 400 سال از مجموع 624 سال دوران حکمروائی عثمانی ها، مقر حکومت سلاطین قدرتمند ترک بوده. آنان مجموعه خیلی بی نظیری اند هم از لحاظ معماری  هم زیبایی و هم سنگ های که در ساختن شان به کار گرفته  اند. سازمان یونسکو در سال 1985 مجموعه کاخ های توپکاپی، را در لیست آثار تاریخ جهان وارد کرد.

یک نفر در پیش دروازه قصر توپکاپی، بلیط مراسم روح بخش «رقص سماع» را می فروخت. مراسم رقص سماع از طرف مرکز صوفیان استانبول در خانه مولوی گالاتا، بر گزار می شد. ما هم مشتاق شدیم که به تعداد اعضای فامیل بلیط بگیریم و در مراسم که سه روز دیگر برگزار می شد، شرکت کنیم.

در روز موعود برای دیدن رقص سماع، عازم میدان تقسیم استانبول شدیم. وقتی آنجا رسیدیم، دروازه تالار باز نشده بود. مدتی منتظر ماندیم تا دروازه باز شد. خوب شد، ما پیش از شروع مراسم، آنجا رفته بودیم. تا هم سروقت در مراسم شرکت کرده باشیم و هم جای مناسب را تصاحب کنیم تا مراسم رقص را خوب تماشا کنیم. وقتی که وارد سالن شدیم، چند مرد، در وسط سالن مشغول تمرین رقص سماع، نحوه چرخاندن بدن، دست نگهداشتن و چرخیدن روی پاشنه پا بودند.

تالار خانقاه 

قبر مولانا، خانقاه اصلی مولانا و مولوی خانه اصلی او، در قونیه ترکیه است. هر سال مشتاقان مولانا، از سراسر جهان در سالروز تولد مولانا، در قونیه، جمع می شوند. با رقص سما و مولوی خوانی، از مقام مولانا تجلیل می کنند.

به نظر می رسد که مکتب عرفانی و تصوف مولانا، از قونیه،  به  سراسر ترکیه و آنگاه کشورهای دیگر گسترش یافته است. گرچه برخی مدعی اند که این طریقت‌ صوفیانه، در قرن هفتم هجری در آسیای صغیر رشد و نمو یافت و اشاعه پیدا نمود. پیروان این طریقت که در واقع طرفداران آیین و روش مولانا جلال‌الدین محمد بلخی بودند، پس از مولانا بالندگی یافتند. بنیان‌گذار اصلی طریقت مولویه بهاءالدین ولد، پدر مولانا بود و کسی که در جهت رشد آن کوشید، اولو عارف چلبی فرزند سلطان ولد می‌باشد.

خانقاه یا مولوی خانه خانقاه تالاگا، در استانبول داخل یک حولی کلان جای گرفته است که شامل یک سالن بزرگ و تعدادی ملحقات می گردد. در مهندسی ساختمان،  باورهای اسلامی و مکتب صوفیانه مولانا تجلّی دارد. گنبد، نشانه عبادت گاه مسلمانان، آیینه کاری و منبّط کاری آیات قرآن در داخل و برون ساختمان، جلوه های تمدن و فرهنگ دینی اسلام است. تالار خانقاه، دایره ای ساخته شده. سلسله ستون ها که گنبد بر آن ها بنا شده بود، جایگاه تماشاگران را در اطراف سالن، با صحن اصلی سالن که محل برگزاری مراسم رقص سماع را جدا می کند. در کل دایره در اندیشه دینی و خصوصا در باورهای صوفیانه، نماد کهکشان و منطومه مدوّر هستی است. لذا هم ساختمان خانقاه دایره شکل است و هم این که تمام حرکت صوفی ها در هنگامه رقص به شکل دورانی و چرخشی است.

ساختمان خانقاه، دو طبقه بود. در طبقه پایین، سالن اصلی تالار قرار داشت که رقص سماع توسط صوفی ها انجام می شد؛ درست زیر گنبد که نماد آسمان است. در اطراف آن جایگاه تماشاگران قرار داشت که با دیوار یک متره از سالن رقص اصلی جدا می گردید.

در طبقه بالا، دو قسمت دیده می شد: یک بخش ایوانی بود که در بالای دروازه ورودی تالار که مشرف بر سالن رقص بود. با قلم درشت نوشته شده بود «یاحضرت مولانا». در هنگام مراسم، صوفی ها در آن ایوان اشعار مولانا و عرفاء را با اهنگ نی، تنبور و دف، می خواندند. من از آن ایوان تعبیر به «نقاره خانه» می کنم. باقی ایوان طبقه بالا شیشه کاری بود. شاید روزی اگر جمعیت زیاد شود، آن ها را باز کرده و جمعیت از آن جا مراسم را تماشا کند.

آنان که در تاریخ مکتب مولانا دقت کرده اند گفته اند «پس از مولوی، مریدان و جانشینان او طریقتی را تشکیل دادند که به آداب و تعلیمات و اندیشه‌های مولانا پای‌بند بودند. این انجمن که زنان نیز در سلک مریدانش قرار داشتند، به نام خداوندگار، به انجمن مِوْلِوی ـ که تلفظ ترکی مولوی است ـ شهرت یافت. مولویان بیشتر در سرزمین عثمانی خانقاه و تکیه‌هایی به نام مولوی‌خانه داشتند. این مولوی‌خانه‌ها متشکل بودند از باغی وسیع (محل سکونت شیخ و خانواده‌اش)، اتاقی بزرگ برای برگزاری مراسم سماع (سماع‌خان)، مسجدی کوچک و یک گورستان و حجره‌هایی برای سکونت درویشان. مولوی‌خانه‌ها در واقع نوعی آموزشگاه ادبی یا مرکز فرهنگی- هنری و همچنین محل اجرای آیین‌های طریقت مولوی بودند.»

آمادگی برای آغاز مراسم 

پیش از شروع مراسم دو نفر 15 عدد پوست گوسفند سفید را با بوسه و تقدیس، و احترام زیاد، داخل تالار آوردند. یک دانه را در صدر محفل، در مقابل دروازه ورودی انداختند. 14 تای دیگر را در طرف راست ورودی سالن به شکل نیم دایره روی زمین به ترتیب چیدند. این نشان می داد که روی هرکدام، یک نفر خواهد نشست.

وقتی که زمان شروع مراسم، فرا رسید، دروازه تالار خانقاه باز شد. صوفی ها یکی یکی آنان با خضوع و خشوع وارد شدند. آنان بعد از ورود به صورت نیم قد، خم شده در برابر سالن خانقاه تعظیم می کردند.آنان دست بر سینه، خیلی آرام و آهسته روی پوستین های شان قدم بر می داشتند. چشم آنان بر زمین، سرهای شان پایین و دست هایشان بر سینه بودند. در رفتار، نگاه و حرکات شان، احترام به خانقاه موج می زد. خانقاه آنان را مثل موم نرم و متواضع کرده بود.

همه 14 صوفی در داخل تالار به احترام ورود پیر و استاد شان روی پوستین ها ایستاد شده بودند  و 5 نفر در طبقه بالا و در نقاره خانه، پشت تابلوی «یا حضرت مولانا». دروازه سالن خانقاه هم زیر تابلوی یا حضرت مولانا قرار داشت، باز شد. یک پیر مرد، ریش سفید و با قد متوسط، وارد تالار  شد. او هم در ابتدای ورود به سالن و جمعیت، همانند دیگر صوفیان خودش را نیم قد، خم کرد و تعظیم نمود. با قدم های آهسته، شمرده و آرام به طرف جایگاهش که رو به روی دروازه قرار داشت روی پوستین اش قرار گرفت. باز رو به صوفیان و همچنین حضرت مولانا تعظیم و آرام نشست و سر بر سجده نهاد و دیگر صوفی ها، هم به تبع او سر بر زمین ساییدند و سجده شکر را به جای آوردند.

لباس صوفی ها 

صوفی ها، لباس مخصوص داشتند که از سه تکه، تشکیل شده بود:

یک: کلاه که بر سر می نهادند از جنس نمد بود. شبیه بلندگوهای قدیمی دراز و گِرد بودند. عرب ها این نوع کلاه را «بورطوله» می گویند. اگر  بوق بلندگوهای قدیمی را وارونه کنیم، کلاه صوفی درست خواهد شد. کلاه همه صوفی ها، ساده و بدون کدام وصله ای اضافی دیده می شد؛ اما دور کلاه استاد، یک پارچه سبز بسته شده بود. در سابق این نوع کلاه، در ترکیه،خیلی رایج بود. خلفای عثمانی و مردم ترکیه، قبل از اصلاحات کمال اتاتورک در دهه 1920به فراخور شأن افراد بر سر می نهادند. صوفی ها کلاه را از فرهنگ ترکیه گرفته و آن را ا ز جنس نمد ساختند تا صوفی به معنی پشمینه پوش واقعی گردند.

صوفی های ترکیه از خرقه و جامه های پشمینه، کلاه پشمی را بر گزیده اند و آن را از پشم به شکل نمدی ساخته اند. رنگ کلاه ها، زرد بود. شاید رنگ زرد نشانه ای از ریاضت و جهاد با نفس باشد. وظیفه صوفی ها ریاضت کشیدن، زحمت کشیدن، ترک خواب و راحتی است. بگونه ای که باید رنگش زرد گردد؛ زردی رخسار در فرهنگ صوفیانه، نشانه ای از تاثیر عرفان و تصوف روی صوفی است.

دیگری عبای سیاه بلند که از شانه تا مچ پای شان را می پوشانید. عباها دوتا استین دارد که افراد مثل چپن می توانستند دست هایشان را از آن برون کنند. در فرهنگ دینی مسلمانان، عبا لباس پیامبر اکرم (ص) است.

سوم لباس سفید دو تکه؛ یخن قاق کوتاه،. دیگری پیراهن دامن دار بلند که شبیه به «دشداشه» عربی بود. یخن قاق را روی پیراهن دامن دار می پوشند. کمرشان را با شال سیاه می بندند. پیراهن ها دامن های خیلی بزرگ دارند که هر وقت صوفی، چرخید؛ دامن به تدریج باز شده و دورش چتر بزرگی را ایجاد کند. مجوعه چند نفر تمثیلی منظومه ی خورشید، زمین مدوّر و یا افلاک آسمانی بود.

رقص سماع 

بعد از آمدن استاد و لحظه ی سکوت، جوانی از نقار خانه، اشعار مولانا را با زبان های ترکی و فارسی با اهنگ شروع به خواندن کرد. لهجه جوان، خیلی ترکی بود. حتی لهجه اش بر اشعار فارسی نیز اثر گذاشته بود. بعد یکی دیگر شروع به نواختن« نی» کرد. صدای «نی» اش، صدای غمگین و با اُبُهّت بود. خیلی روی جمعیت، اثر عمیقی داشت. شاید حاضران احساس می کردند بار دیگر در نیستان بازگشته اند و او زبان حال شعر دفتر اول «مثنوی معنوی» مولانا را حکایت می کرد که گفته بود:

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

بعد از تمام شدن نی، صدای «دفّ» از «نقاره خانه» بلند شد، استاد آهسته به طرف راست تالار با قدم های شمرده و آرام حرکت نمود. ابتدا شاگرد ارشدش از پشت سرش و انگاه شش نفر دیگر همان مسیر را ادامه دادند. هرکدام از آنان که به جایگاه استاد می رسیدند؛ سر تعظیم، فرود می آوردند؛ وقتی از جایگاه استاد عبور می کردند نیز می چرخیدند، تا چند قدم عقب و عقب می رفتند تا مبادا پشت به جایگاه استاد کنند. وقتی که صوفی بعدی در جایگاه استاد می رسید؛ صوفی قبلی، باز سر تعظیم فرود می آورد و این دو رو در روی هم تعظیم می کردند. این کار در تمام شوط های بعدی تکرار می شد.

استاد با صوفی ها یک دور کامل حلقه را قدم زدند. قدم زدن ها، خیلی با تأنی وتفکر همراه بود. با هر قدمی که بر می داشتند؛ مدتی مکث می کردند و نگاه شان همچنان بر زمین دوخته بود و کسی جای دیگر نگاه نمی کرد. استاد به جایگاه خود برگشت و صوفی ها روی پوستین شان قرار گرفتند. وقار و سکونت شان، باعث شکوه و سنگینی جلسه گردیده بود.

نقاره خانه، آهنگ را بدل کرد صدای دف و نی بلند شد. جزء استاد و شاگرد ارشدش، باقی صوفی ها عباهای شان را از تن برون کردند. ابتدا شاگرد ارشد، با قدم های شمرده و آهسته، پیش استاد آمد. دست های او را بوسید. استاد هم سرش را بوسه زد. رو به استاد، عقب، عقب به راهش ادامه داد و مقابل استاد ایستاد شد. تعظیم نمود و با اشاره از صوفی ها خواست بیایند. آنان دست راست شان بر شانه چپ و دست چپ شان بر شانه راست، با سرهای خمیده، به ترتیب پیش استاد می آمدند، دست استاد را بوسیده و عقب عقب در ادامه دایره حرکت می کردند.

چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نظر برای “تصوف گم شده افغانستان؛ رقص سماع ( قسمت پنجم)”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *