گاهی در تایم شبانه در حالی که یک دستش به دست شاگردش و دست دیگرش عصای سفید را حرکت میدهد در دهلیز دانشگاه دیده میشود. شبهای چهارشنبه پس از پایان درس در اتاق اساتید منتظر است تا شاگردش به دنبال او بیاید.
سید بشیراحمد رضوانی، استاد دانشگاه است، دانشجویان از درس و تدریس او راضی هستند که تسلط کامل روی موضوع داشته و میتواند با دانشجویان ارتباط برقرار کند.
در اداره با این که آرام و ساکت است. اصلا در نگاه اول نمیتوانی بفهمی که او از نابینایی رنج میبرد.
سید بشیراحمد رضوانی
تا به حال شنیدهاید که خدا بندگانی را که بسیار دوست دارد بیشتر در معرض امتحان قرار میدهد. و گاهی نیز شاید از افراد اطرافتان شنیده باشید که هر چه خدا بخواهد به آن راضی هستیم.
سیدبشیر احمد رضوانی نیز همین جمله را تکرار میکند. این که هر چه خدا بخواهد و هر چه رضایت او باشد.
آقای رضوانی مانند خیلی از کودکان افغان در سال 1367 در کابل به دنیا آمد. پدرش مدیر میدان هوایی کابل بود.
خانوادهیی در سطح متوسط با 7 فرزند دختر و 2 فرزند پسر، رشد کرد. آقای رضوانی همانند دیگر برادر و خواهرانش طعم داشتن پدر را نچشیده است. او در سه سالگی پدر را از دست داده و بدون پدر بزرگ شده است.
او مکتب را در لیسه آصف مایل به پایان رسانیده است. پس از آن از طریق کانکور به رشته شرعیات دانشگاه کابل دیپارتمنت فقه و قانون لیسانس خود را در سال 1389 به دست میآورد.
این که چرا آقای رضوانی شرعیات و بخش علوم انسانی را انتخاب میکند قصه طولانی و غمگینی دارد.
تصادفی که رویای او را گرفت
اوایل صنف 12 مکتب سال 1385 زمانی که آقای رضوانی برای خرید وسایل تحریر به بازار میرود و در بین راه با شوخی و خنده به سوی خانه در حرکت بوده به صورت اتفاقی یک موتر بس او را با شتاب به طرف دیگر خیابان پرتاب میکند.
آن لحظه آقای رضوانی فقط درد شدیدی را احساس میکند و از هوش میرود. به گفته فامیلش زمانی که او به شفاخانه انتقال پیدا میکند به دلیل آسیب شدید به کما رفته و داکتران با گفتن این که اگر تا 72 ساعت به هوش نیاید زنده نخواهد ماند، خانواده او را از زنده ماندن آقای رضوانی ناامید میکنند.
سید بشیراحمد رضوانی از ناحیه چشم، دست، و بینی آسیب دیده بود که به جز لباس تناش از چهره قابل شناسایی نبوده است.
با این که خانواده آقای رضوانی از زنده ماندن او ناامید شده و برای مراسم کفن و دفن او آمادگی میگیرفتند. او زنده مانده و پس از 6 روز به هوش آمد. ولی زمانی که می فهمد فامیلش از او قطع امید کرده و برای مراسم فاتحه او آمادگی گرفتهاند؛ ناراحت می شود و شروع به گریه کردن میکند. او آنقدر گریه میکند تا از چشمش آب با رنگ آبی سرازیر میشود. او بینایی خود را به صورت نسبی از دست میدهد. ولی این حادثه او را ناامید نمیکند.
هرچند آقای رضوانی به علوم تجربی بیشتر علاقه داشته و برای رشته فارمسی تلاش کرده بود؛ ولی جهت مسیر رویاهایش را تغییر داده و این بار در دانشگاه رشته شرعیات را انتخاب میکند.
کودکی که مرد زندگی خودش شد
اکنون آقای رضوانی در کنار لیسانس شرعیات از دانشگاه کابل، لیسانس دوم خود را از رشته حقوق از یکی از دانشگاههای خصوصی در کابل در سال 1394 به دست آورده است.
و مدرک ماستری را نیز از رشته جزا و جرم شناسی از یکی از دانشگاهها دریافت کرده است.
آقای رضوانی از 10 سالگی به بعد خود کار کرده و خود مخارجش را به دست آورده است. او مانند همه کودکان دیگر در کابل تخم مرغ آبجوش فروخته، دست فروشی کرده و خیلی مشاغل دیگر را نیز امتحان کرده تا بتواند رشد کند.
آقای رضوانی در گفتگو به خبرنامه گفت: “با این که من پس از پدرم، حمایت مادرم را داشتم. اما او هیچ وقت به من کمک نکرد. من همیشه خودم تلاش کردم و خودم برای رسیدن به آرزوهایم، زحمت کشیدم. من و دو خواهر بزرگتر از خودم، هر سه ما تافته جدا بافته از دیگر اعضای فامیل بودیم، محروم ما بودیم. با این که هیچ وقت و تاکنون از رفتار مادرم دلیلی پیدا نکردهام؛ اما متاسفانه باید بگویم، او به من هیچ وقت حس مادرانه نداشته است.”
مشوق او در طول این سالها فقط خودش بوده تا بتواند زندگیاش را تغییر بدهد.
اکنون که استاد دانشگاه است و به تدریس مشغول است. گاهی در طول تدریس نیز شانس با او یار نبوده است. مثلا در سالهای گذشته، در جریان گفتگوی تندی که او با یکی از شاگردان مکتب اش داشته و شاگرد هم برای مشوره در مورد کنکور و نمره های ان پیشش آمده بوده. ولی شاگرد حرف های او را به خوبی درک نمی توانسته و موجب عصبانیت استاد شده بوده . در اخیر حرف او را گوش نکرده و استاد با عصبانیت زمانی که میخواسته کفش خود را از جا کفشی بگیرد، یک آهن به چشم او فرو میرود.
دنیای پر از بدشانسی
استاد رضوانی دوستان خوبی در میان دانشآموزان مکتب خود و همچنان دانشجویان خود دارد. او زمانی که در سال 1395 پس از حادثه به سوی شفاخانه حرکت کرده است با گریه به یکی از دانشجویانش که او را خیلی دوست داشته گفته که آغا گل من بار دوش تو شدم.
آغا گل، نامی است که آقای رضوانی برای محمد ذکی علیزاده، یکی از دانشآموزانش انتخاب کرده است.
زمانی که آقای رضوانی به اتاق عمل میرود قرار بود که چشم او را کشیده و چشم مصنوعی برایش جا بندازند اما پس از معاینه دکتر تشخیص میدهد که او میتواند چشم خودش را داشته باشد اما دیگر هرگز قادر به دیدن نخواهد بود.
به این سبب آقای رضوانی هر دو چشم خود را از دست میدهد. با این حال آقای رضوانی هنوز هم میتواند به صورت نسبی از چشم راست خود استفاده کند.
آقای رضوانی با شرایطی که پشت سر گذاشت مانند اکثر افراد از زندگی خود ناامید شده بود. او که میخواست با تمام درجه و مدارک تحصیلیاش خود کشی کند. اما با تشویق و حمایت دو شاگردش، دوباره به زندگی برگشت و اکنون استاد دانشگاه در چندین دانشگاه خصوصی است و در کنار آن در حال نوشتن کتابی به نام “علی خورشید بی غروب” میباشد. این نام از سوی شاگرد آقای رضوانی، علیسینا جعفری انتخاب شده است.
شاید شما هم اگر تصور کنید که روزی نمیتوانید این جهان رنگارنگ را ببیند ناراحت شوید. آقای رضوانی زمانی که یکی از تواناییهایش را که دیدن و تماشا کردن بود را از دست داد؛ هیچ انگیزهیی برای زندگی نداشت؛ اما او از دانشجوی خود الهام گرفت با این که او تجربه و تحصیلی کم داشت. اما برای استادش امید داد.
در سرپا شدن دوباره آقای رضوانی دو شاگردش محمد ذکی علیزاده و انجینیر سید عنایت الله جویا نقش داشته است.
عشق نافرجام
آقای رضوانی که هنوز هم در حیرت از زندگی و فامیل خود است، سوالهای زیادی در سرش جولان میکند. او که فرزند یکی به آخر فامیل 11 نفری خود میباشد از آنها خیلی دور است.
او از بی محبتی و دور ماندن از عاطفه مادرش خیلی ناراحت است. آقای رضوانی با صدایی که در آن بغض پررنگتر بود و صدایش با غصه در هم آمیخته شده بود گفت: “هنوز هم نمیدانم چرا من باید از پدر، مادر و فامیل خود حمایت نشوم، چرا من باید تنها بمانم و با وجود داشتن فامیل حس تنهایی کنم.”
با این حال اما جامعه او را با آغوش باز پذیرفته است. او اکنون نه تنها محبوب شاگردانش بلکه محبوب استاتید دانشگاهها، دوستان میباشد.
اما در ردیف کسانی که شانس با آنان یار نبوده باز هم باید گفت آقای رضوانی در عشق نیز بخت یاریاش نکرده است.
سید بشیراحمد رضوانی زمانی که مشغول تحصیل در مقطع ماستری بوده، شاهد شنیدن ازدواج دختر مورد علاقهاش با کس دیگری بوده است.
اکنون او با دلی پر از غم اما ارادهیی همچنان پایدار زیر سقف آبی افغانستان در حال زندگی است.
گاهی ما نمیدانیم افراد اطرافمان چه چیزی در دل دارند و حتی چه داستان پر پیچ و خمی پس چهرهشان پنهان شده است.
سید بشیراحمد رضوانی اکنون با گفتن این که هر چیزی که خدا بخواهد همان میشود گفت که از زندگیاش راضی و خوشحال است.
افزودن دیدگاه