در خانه سفره صبحانه آماده است و همه تازه از خواب بیدار شدهاند تا یک روز دیگر را شروع کنند. اما زنگ تلفن به صدا درمیآید و یکی از دوستان محمد قسیم خبر کشته شدن او را به گوش خانوادهاش میرساند.
مادرش به فاتحه یکی از دوستانش رفته بود به این جهت، بی خبر ماند. این بی خبری تا زمانی که شب عید جنازه پسر برای خانواده می رسد، ادامه می یابد.
بیبی صابره، مادر دو سرباز شهید، پس از شنیدن شهادت دومین پسرش نه حرف زد و نه گریه کرد. شوک بزرگی دیگر که پس از دو ماه از شهید شدن محمد رحیق به او وارد شد.
او همانند دو ماه قبل که پسر کوچکترش را در اولین روز عید فطر از دست داد، محمد قسیم را نیز در اولین روز عید قربان به خاک سپرد.
بیبیصابره حرف میزند اما با بغضی فرو خورده در گلو و صدایی لرزان که آماده تلنگری برای اشک ریختن است. به دلیل فشار عصبی شدیدی که وارد شده، او تنها می تواند نفس بکشد.
غصه های دو فرزند
محمد قسیم و محمد رحیق دو برادر از جمع شش برادری است که در سال جاری با فاصله 2 ماه از هم کشته شدهاند.
محمد قسیم 11 سال در ولایتهای مختلف در اردوی ملی کشور خدمت کرده است. او که 5 سال در لغمان، 4 سال در کنر، 2 سال در نورستان و 7 ماه نیز در ولایت زابل سرباز بوده، در آخرین ماموریت خود در زابل کشته میشود.
محمد قسیم صالحی شوق بیاندازه به خدمت در ساختار امنیتی داشته و برای این، وارد اکادمی نظامی کشور میشود و پس از فراغت با تعیین بست در لغمان به کار خود شروع میکند.
محمد قسیم 29 ساله که خانواده کوچکی داشته اکنون 2 دختر و همسرش را برای همیشه تنها گذاشته است.
یسرا 3 ساله و یسنا نیز یک و نیم ساله است. یسنا که هنوز به خوبی طعم آغوش پدر را نچشیده از آن محروم شده است اما یسرا 3 سال با پدر زندگی کرده و اکنون بهانه نبودنش را میگیرد.
یسرا دست به روی قبر پدر کشیده میگوید: “پدر بخیز، چرا خانه نمیآیی؟” صورتش را به سوی مادر گریانش برمیگرداند و از او میپرسد: “چرا پدر به خانه نمیآید؟ چرا او را زیر خاک کردید؟ چرا به دورش پارچه سفید را پیچاندهاید؟”
نه ملکی در زمین و نه ستارهیی در آسمان
بیبی شفیقه، همسر محمد قسیم است. زنی که اکنون پس از همسرش به آینده خود و دخترانش میاندیشد.
گریه امانش نمیدهد با هق هق حرف میزند. او به خبرنامه گفت: “آخرین باری که او را دیدم مراسم تشیع جنازه محمد رحیق، برادر کوچکش بود که در عید رمضان به شهادت رسید. برایش گفتم نرو دیگر در امنیت کار نکن. اما اگر میری لطفا تبدیلی بگیر، من اگر تو نباشی با دخترانت چه کنم، پدرم پیر است و برادرنت نیز معاشی ندارند که از عهده مخارج ما برایند ولی محمد قسیم ناراحت به زنش میگوید 11 سال کار کردهام یقین دارم که تو در میدان نمیمانی و دخترانم نیز به سختی نمیافتند.”
پدر یسرا برای او آرزوهای زیادی داشته است، درس خواندن، ایجاد یک زندگی مرفه، آرامش برای دو دخترش کوچکترین خیالاتی بوده که پدر برای مهیا کردن آن تلاش کرده است.
بیبی شفیقه در ادامه گفت: “گفتم که نرو اگر تو بروی و مانند محمد رحیق برنگردی من نه ملکی در زمین دارم و نه ستارهیی در آسمان، من و آینده دخترانت چه خواهد شد.”
محمد قسیم راضی شده بود تا از زابل خود را تبدیل کند اما باید وقت خدمتش تکمیل میشد. درست 20 روز مانده به آمدنش پیش خانواده برای همیشه آنان را ترک کرد.
مادر، نواسهها و آیندهیی نامعلوم
محمد لطیف برادر 21 ساله این دو شهید زمانی که با خبرنامه صحبت کرد از ناراحتی و بیتابی مادرش سخن زد: “مادرم هنوز درد از دست دادن رحیق را فراموش نکرده بود و همیشه به مقبره او که پشت سر خانه است خیره میشد که این بار قسیم را نیز از دست داد.”
او یکی دیگر از دردناکترین ضربهها را نیز خورد، در ابتدا پس از شنیدن کشته شدن محمد قسیم نه حرف میزد و نه گریه میکرد ولی اکنون بهتر از قبل شده است. این خانواده حالا همسر و دختران برادر را نیز به خانه آوردهاند.
محمد لطیف صالحی گفت: “قبل از وفات پدرم یکجا زندگی میکردیم، او دادستان محکمه استیناف پروان بود و 45 سال در این بخش کار کرد. وقتی پدرم از دنیا رفت خانواده قسیم از ما جدا شدند مدت 1 سال از مستقل شدن شان میگذشت که این حادثه رخ داد. اکنون فامیل برادرم دوباره با ما زندگی میکند.”
سه برادر این فامیل بیکاراند و تنها محمد سلیم برادر دیگرشان در اردو در کندک انجینیری قندهار کار میکند.
مادر 50 ساله این خانواده پس از دیدن سلیم جان تازه گرفته است. هرچند ترس از دست دادن او را نیز دارد اما با افتخار مادرانه از شهادت پسرانش یادآور میشود” خوشحال هستم که پسرانم را در راه دفاع از وطن، ننگ و ناموس از دست دادهام.”
محمد رحیق صالحی که دو ماه قبل در روز اول عید فطر کشته شد 24 ساله بود و سرباز پولیس ملی در کندک شاهراه زابل. محمد قسیم 11 سال، محمد رحیق 5 سال و محمد سلیم 3 سال است که در اردوی ملی افغانستان خدمت کردهاند.
محمد لطیف برادر کوچکتر آنان گفت: “اگر لازم باشد من نیز حاضرم به کشورم در این بخش خدمت کنم.”
ارسال تصویر
سه ماه از کار محمد قسیم در زابل میگذشت که یک شب تلفنی با محمد لطیف برادرش صحبت کرده به او گفته بود: “دوستم از پروان به زابل آمده به دست او دو عکسم را فرستادهام، از او بگیر و به مادر نشان بده تا بداند من خوبم. این دقیقا آخرین مکالمه و عکسی بود که از محمد رحیق به دست فامیلش رسید و سه روز پس از آن به شهادت رسید.”
مادرش اما از آخرین بار صحبت با محمد قسیم حرف میزند این که او در مراسم جنازه رحیق آمده و به برادرانش گفت: “رحیق رفت و اما این بار شما در کنار درس به مادر توجه بیشتری داشته باشد، من نیز سعی میکنم زود به زود به خانه بیایم ولی او رفت و دیگر بر نگشت.”
این مادر، از حکومت افغانستان می خواهد تا برای برقراری صلح تلاش کند؛ صلحی پایدار که دیگر هیچ مادری فرزندش را از دست ندهد.
همسر محمد قسیم نیز آخرین دیدار و صدای آخرین گفتگوی قسیم را به یاد دارد. او چهارشنبه هفته قبل با همسرش صحبت کرده و از وضعیت اش اطیمنان می دهد. اما فردای آن روز، دیگر برای همیشه تلفنش خاموش می شود. او می رود و به ابدیت می پیوندد. اکنون بار برزگی از زندگی، برعهده خانواده اش نهفته است؛ خانواده ای که تنها امیدشان دولت افغانستان است تا پس از شهادت این سرباز، آن ها را حمایت نماید.
افزودن دیدگاه