جلسه صبح گاهی جریان داشت. شاید نیم ساعت بود که همه حاضر و آماده منتظر بودیم کارهای روز را تقسیم بندی کنیم و مشغول کار روز چهارشنبه شویم. اما به یک باره شیشه شکست و صدای وحشتناک همه را دعوت به سکوت کرد.
فکر این که انفجار در دو قدمی ماست هر کسی را مجبور کرد، برای نجات دست و پا بزند. لحظهیی بعد دود و غبار را از فاصله نسبتا دور میشد دید. انفجار زیاد نزدیک نبود اما شدت آن به حدی بود که شیشه ها را بشکند.
دیروز زمانی که عدهی به محل کار خود رسیده بودند و تعدادی هنوز در مسیر راهها قرار داشتند، انفجار مهیبی حوزه ششم امنیتی را هدف قرار داد.
حوالی ساعت ۹ صبح چهارشنبه(۱۶ اسد) یک حمله مهیب انتحاری در حوزه ششم امنیتی پولیس واقع در غرب کابل به وقوع پیوست. این حمله موتر بمب در مقابل قراول اول حوزه ششم امنیتی پولیس انجام شد.
پس از انفجار چه می شود؟
پس از چند ساعت از آن حمله انتحاری، وضعیت عادی شد. مردم از محل پراکنده شدند. نیروهای امنیتی به بررسی اوضاع پرداختند و آمبولانسها یکی پی دیگری به شفاخانهها رسیدند. طالبان مسئولیت حمله را بر عهده گرفت. آمار تلفات یکی پی دیگری منتشر شد تا این که در نهایت اعلام شد، 14 تن در این حمله کشته شدند و 145 نفر زخمی گردیدند.
اما در این میان چه کسانی جان خود را از دست دادند و کی ها برای چندین روز با ترس و دلهره به سر خواهد برد امری است که کسی زیاد به آن نمی پردازد.
یکی از مادران شاغلی که کودکان خود را در خانه گذاشته بودند، حکایت از دیروز دارد. بتول سیدحیدری مادر شاغلی که دفتر مشاوره دارد از صبح روز انفجار صحبت میکند.
او به خبرنامه گفت: “یک بار شیشهها شکست و فروریخت و صدای مهیب انفجار شنیده شد. به سمت دفتر میرفتم که ناگهان زمین لرزید و فکر کردم که تمام ساختمانها پیش چشمهایم در حال لرزیدن بود. مردم خودشان را ناخوداگاه به زمین انداختند و هر طرف صدای فریاد بود. اما من به اولین چیزی که فکر کردم دخترانم بودند.”
کودکی به فکر مرگ
او دو دختر کوچک دارد که زیر پنجره خانه خواب بودهاند. خانم حیدری به سوی خانه بر می گردد و با این که زانو درد داشته اما با هر قدم سرعت قدمهایش بیشتر شده و در آخر با دویدن خود را به ساختمان خانه رسانده و پس از طی سه طبقه به در ورودی خانهاش میرسد.
در باز بوده و دو دخترش هر دو در آغوش هم جیغ میزندند. خانم حیدری سعی میکند آنها را آرام کند اما نمیداند چرا خودش نیز مانند دخترانش گریه میکرده، شاید ترس ندیدن و از دست دادن فرزندانش او را به این حال و روز انداخته بود.
همسر خانم حیدری نیز از مسیر کار برمیگردد و با ورود به خانه خانوادهاش را دلداری میدهد.
اما صحبت از زبان ملیکا دخترک کوچک او، که این روزها با انفجار و صدای فیر میخوابد و بلند میشود یک بار دیگر عمق فاجعه را زندگی این روزهای کابلیان در درون انفجار و انتحار را بیان می نماید.
او در آغوش مادرش اما به کفشهای گلابی رنگ کوچکش نگاه میکند که با باز شدن و شکستن شیشه به داخل خانه پرت شده است. تکههای شیشه در اطرافش پر است. خواهر بزرگتر او نیز حال بهتری ندارد. او به مادر خود گفت: “مامان اگر ملیکا مرا برای آب صدا نمیکرد شاید حالا من کشته شده بودم. ملیکا مرا صدا کرد تا برایش آب ببرم، میخواستم به دستشویی بروم ولی قبل از آن برگشتم تا به او آب بدهم که یک باره صدای وحشتناکی آمد، شیشهها شکست و دروازه مثل این که با لگد زده باشی باز شد.”
غم و غصه
ملیکا پس از این اتفاق پتویی دور خود می پیچاند تا شاید اگر انفجار دیگری در راه است او را با تکه های شیشه زخمی نسازد.
ملیکا ترسیده بود. پس از جیغهای پیاپی آرام در بغل مادرش دراز کشیده بود. صدا از خانه های همسایهها میآمد. آنهایی که به اثر شکسته شدن شیشه زخمی بودند. اما ملیکا آن دخترک کوچک که باید هر روز صبح با دوستانش بازی کند یک روز پس از این حمله انتحاری نیز به حالت عادی برنگشته است. او اکنون حالت تهوع دارد و از صبح امروز حالش خوب نیست.
مادرش او را به دیدار دوستان خانوادگی شان برده تا از آن وضع بیرون بیاید. ملیکا با دیدن آنها چند بار لبخند کمجانی میزند و برایشان دست تکان میدهد اما پس از لحظهیی خنده از لبهایش پاک میشود و دوباره با گفتن این که خسته است به اتاقش باز میگردد.
ملیکا تب و لرز دارد و هنوز هم میترسد.
خانواده خانم حیدری شاید یکی از صدها خانواده ای است که این گونه متاثر از حمله انتحاری روز گذشته شده است. در سوی دیگر اما مرد جوانی است که بر اثر حمله انتحاری روز گذشته، اوضاع بیسر وسامانی در دفترش به وجود آمده است.
تظاهر به امید در میان ناامیدیها
رضا نظری، شرکت محصولات پیویسی دارد. با مدیر دفترش مشغول دستهبندی کارهای آن روزش بوده که یک باره شیشه ها بر سرش فرو می ریزد و هر دو زخمی میشوند.
مادرش در آن لحظه ها زنگ میزند و از او جویای احوال میشود. اما همسرش خود را سراسیمه به او میرساند و یک بار دیگر در دل خدا را شکر میکند که باز هم میتواند او را ببیند.
آقای نظری به خبرنامه گفت که پس از آن اتفاق، شب گذشته مادرش از او میخواهد کشور را ترک کند اما او با این که به صبح پس از زخم برداشتن از انفجار فکر میکرد که شاید بار دیگر بمیرد، به مادرش گفته که نمیتواند برود چرا که برای کارش زحمت کشیده و اکنون 20 خانواده با کار او در این وضعیت خراب در کشور درآمدی دارند.
شمارههایی که خاموش است!
این داستان ادامه دارد، مادر دیگری که نمی خواهد نامی از او گرفته شود، در فاصله خیلی بیشتر از محل انفجار با شنیدن صدای انفجار و لرزیدن خانه نفس در سینهاش حبس میشود و با صدا کردن عروسش جویای حال پسر بزرگترش میشود.
تلفن به دست شروع به زنگ زدن میکند، فقط یک بار در حد دو کلمه با پسرش صحبت میکند که با صدای نه چندان خوب میشنود که او در صحت کامل است. او آن صدای پر از همهمه را میشنود چرا که سراپا گوش است تا بداند پسرش سالم و سلامت است.
پس از آن شروع میکند به زنگ زدن به پسران دیگرش، دختر، به نواسههایش و به هر کسی که با او نسبتی دارد و فکر میکند شاید در این مسیر باشد. اما شماره هیچ کسی کار نمیکند و همه را مشغول یا خاموش نشان میدهد. اشکش میچکد و فقط در دل دعا میکند این بار هم خدا همه فرزندانش را سالم نگهدارد.
این ها بخشی از داستان زندگی افرادی است که در این حادثه متاثر شده اند. اما بخشی دیگر هرگز گفته نخواهد شد چرا که قربانیان یا در دسترس نیستند و یا هم صدای آن ها شنیده نمی شود. از چهارده تن که گزارش شده در این انفجار کشته شده اند، تنها در یک مورد در رسانه های اجتماعی خبر کشته شدن دو خواهر گزارش شده بود. در باره هویت قربانیان دیگر این حمله مهیب انتحاری گزارش های در دست نیست. اما قدر مسلم این است که داستان خانواده های آن افراد که عزیزان شان را از دست داده اند به شدت غم انگیز تر می باشد.
با همه این ها، اما امروز رهبر طالبان در پیامی گفته که به شورشیان تحت امرش دستور داده در جریان مراسم عید امنیت غیرنظامیان را در نظر بگیرند. این در حالی است که حدود دو صد خانواده داغدیده که اکثرا غیرنظامیان بوده اند را هیچگاهی یادآوری نکرده است. در این میان، این قتل و خون اما هنوز بسیاری ها مثل رضا نظری هستند که به آینده بهتری در کشور امیدوارند؛ آینده ای که تنها می توان حالا در تصور خود آن را زنده نگه داشت.