سرپرست خانواده 18 نفری؛ از جراحت در انفجار باقرالعلوم تا مرگ در انتحار چهارشنبه خونین

فضای اندوهناکی برخانه حاکم است. از اندوه آن خانه هر باشنده محل صحبت می‌کند. زمانی که وارد خانه می شوم، همه سی‌پاره‌های از قرآن به دست دارند که در اولین نگاه می شود غم و اندوه سنگین را در چشمان شان دید.

تعدادی از آنان همانند جسم بی روح شده و توان حرکت را ندارند. کسی ما را داخل اتاقی راهنمایی می‌کند و به تعقیب من و همکارم پیرزنی که از همه وجودش غم می بارد، داخل می شود و با دیدن ما بغضش می ترکد.

او مادر فرزندی است که در حادثه چهارشنبه خونین و سیاه کابل جانش را از دست داد. فرزند این مادر محمد آصف نام داشت. او مشهور به خلیفه آصف بود که روز چهارشنبه در پی انفجاری ناپدید شد. پس از دو روز جست‌وجو جسم بی‌روحش را در یکی از شفاخانه‌های شهر یافته‌اند.

آصف 33 ساله راننده‌ ای در ریاست اجرایی افغانستان بود که در دو سال اخیر صاحب این شغل شده بود. او پدر سه فرزند بود. یک دختر چهار ماهه و دو کودک دیگر. در چهارشنبه خونین، هنگامی که به سوی محل کارش در حرکت بود، در پی انفجار چهارراهی زنبق، شهید شد.

چشمان منتظر

پس از گذشت یک ساعت،‌ صدای تقلای دختر کوچکی بر بی‌قراری مادر و دیگران افزود و صدای گریه و ناله دوباره در فضای خانه پیچید.

زن بیوه خلیفه آصف در تلاش بود که آن کودک را به نحوی آرام نماید تا گفتگوی ما تمام شود. او تنها‌ دختر و کوچک‌ترین فرزند محمدآصف است. مادرش می‌گوید که او از این که چهار روز شده‌ پدرش را ندیده بی‌قراری دارد و هر لحظه با اداهای کودکانه اش، پدرش را می‌خواهد.

مادر این شهید چهارشنبه خونین می‌گوید که “چگونه به این کودک بفهمانم که دیگر پدرش را نخواهد دید و دیگر بی‌پدر شده و پدرش در خاک خفته‌است….؟” سرانجام کودک آرام نمی‌شود و مادرش مجبور می‌گردد که او را از اتاق بیرون ببرد.

asif3
محمد آصف 33 ساله پدر سه فرزند بود

مادر محمد آصف می‌گوید که آصف هر روز بعد از خدا حافظی با او و دیگر اعضای خانواده راهی محل کارش می‌شد. اما روز چهار شنبه بدون خداحافظی و با عجله از خانه بیرون می‌شود و دوباره جنازه‌اش را به خانه باز می‌گردانند.

چشمان اشک بار مادر این شهید و گلوی پربغض او، قدرت این که بتواند کلمات را روی هم بگذارد، از او سلب می‌کند و دعوت به آرامش دیگر اثری ندارد.

او گاهی از بی‌فرزندی خودش می‌نالید و گاهی از بی‌پدری نوه‌هایش. او می‌گفت که زود‌تر از کدام غمش بنالد و چگونه کودکان آصفش را با بی‌پدری بزرگ کند.

بسیج دو روزه

بسیج دو روزه و ترس مرگ و زندگی برادر، او را چند سال از سن واقعی‌اش پیر‌تر جلوه‌ می‌دهد. آن طرف‌تر مردی جوانی نشسته، اما خمیده است و اندوه سبب سکوتش شده‌. به سختی کلمات را بر زبانش جاری می‌کند و نسبتش را با آصف بیان می‌نماید. او برادر بزرگ‌تر آصف است و می‌گوید که چگونه دو روز با تمام توان با بستگان شان بدون اطلاع مادر و خانم برادرش، دنبال جسد برادرش گشته و در کنار آن به خانواده‌اش دلداری داده‌است.

یادش می‌رود که خودش را معرفی کند. اما نسبتش را با محمد آصف می گوید و اشک‌هایش سرازیر می‌شود. در همین میان، پیرمردی به اتاق آورده می‌شود و فضا هیبت بیشتر می‌یابد. او مشهور به خیلفه قاسم است و پدر محمد آصف. ضعیف و ناتوان شده است و در ضمن به سختی می‌تواند حرفی بشنود.

نگرانی طاقت فرسا

اطرافیان خلیفه قاسم می‌گوید که باید با او بلند صحبت کنیم؛ چون خلیفه نمی‌شنود. با هدایت داده شده از او خواستم که در مورد پسرش بگوید.

در حالی که تلاش می‌کرد اشک‌هایش را پنهان کرده و همانند همیشه، تکیه‌گاه محکم برای خانواده باشد، چشمش را به زمین دوخت و سربلند نکرد.

خیلفه قاسم اما بعد، گفت که حوالی ساعت نه صبح بود که به تلفش زنگ آمد که “آصف شماره‌ی تماس دیگری هم داشته یا نه و چرا تا حال به وظیفه‌اش نیامده است؟”

asif1
مراسم تشییع جنازه محمد آصف قنبری در کابل

او می‌گوید تماس قطع شد و بعد او دوباره به آن شماره تماس گرفته و جویایی احوال پسرش شده است. از آن طرف خط تلفن به او گفته شده که “محمد آصف با هیتی جای می‌رفته و تا حالا خبری از او نیست و با وضع پیش آمده آنان خواسته از او احوال بگیرد و اگر خبری بود، پدرش را در جریان می‌گذارد.”

زنگ خطر

خلیفه قاسم می‌گوید که با شنیدن خبر انفجار در چهارراهی زنبق، ترس بر او حاکم شده و دل شوره پیدا کرده است. برای روشن شدن قضیه با پسر دیگرش، تماس می گیرد.

آن زمان می‌داند که پسرش در زمان انفجار در همان مسیر و محل واقعه بوده و از او خبری در دست نیست. این پدر می‌گوید بعد از همین تماس با تمام دوستان خود هماهنگ کرده، در جستجوی آصف می‌شود و دو روز با تمام مشکلات در شفاخانه‌ها او را دنبال می‌کند اما اثری از پسرش نمایان نمی گردد.

خلیفه قاسم می‌گوید که گه‌گاهی به خودش دلداری می‌داده تا شاید پسرش زند باشد؛ اما با پیدا شدن موتری که آصف راننده آن بود، به یقین می‌رسد که او دیگر زنده نیست.

او اضافه کرد که “موتر آصف تایرهایش نبود و سقفش طوری جدا شده بود، گویی که آن را با دستگاهی قطع کرده باشد؛ اما چوکی‌هایش سالم بود. از آن زمان دعا می‌کردم جسد کامل پسرم را پیدا کنم و او را با دستان خودم به خاک بسپارم تا بتوانم مرگش را باور کنم و کمی تسلا شوم.”

نجات از انفجار دیگر

خلیفه قاسم سلامت شنوایی اش را در حادثه خونین تاسوعای سال گذشته که در مسجد باقرالعلوم در کابل رخ داد از دست داده‌است.

او می‌گوید که در محرم سال گذشته با خانواده‌ و بستگان شان به مسجد رفته بودند که در انفجار پرده‌ی گوشش پاره شده و قابل درمان نبوده است.

reactions-on-isis-attack-on-afghan-mosque
محمد اصف قنبری سال گذشته در حمله انتحاری بر مسجد باقرالعلوم نیز جراحت برداشته بود

او اضافه می‌کند که در آن روز محمد آصف، فراش بود و خدمت عزاداران حسینی را می‌کرد. به گفته این پدر، پس از انفجار پسرش گم می‌شود و ناوقت شب با آنان تماس برقرار می‌کند که او مجروح شده و در یکی از شفاخانه‌ها بستری است.

او درحالی که گلویش را سخت بغض می‌فشرد، افزود که “پسرم از آن انفجار جان سالم بدر برد؛ اما انفجار چهار شنبه او را از ما گرفت و ما را برای همیشه داغ دارکرد.”

دل به امیدی نبندید

خلیفه قاسم می‌گوید ناوقت شب جمعه، با نشانی که از عروسش گرفته موفق می‌شود جسد پسرش را پیدا ‌کند، اما اجازه انتقال جسد را در آن موقع شب پیدا نمی کند.

این پدر شهید می‌گوید که بعد از برگشت به خانه، در حالی که همه بی‌قرار بود و ناله و دعا به دربار خداوند داشت، با خانواده اش جمع می شوند و به آنان تفهیم کرده که “خداوند خوبانش را امانت می‌دهد و هر زمانی که بخواهد او را از بندگانش می‌گیرد و ناله و زاری اعلام مخالفت با تصمیم خداوند است.”

او اضافه می‌کند که آن زمان همه ناامید شد و فهمید که دیگر محمدآصف زنده نیست.

خانواده ای بی ستون

خانواده محمد آصف هژده نفر است. او و برادرش نان‌آوران این خانواده هژده نفری بوده اند.

این خانواده‌ی پرجمعیت در سرک دارالمان در یک خانه کرایی زندگی می‌کنند. مادر این خانواده می‌گوید که جدیدا به این حویلی نقل مکان کرده و اما برای شان بد یمن بوده است.

برادر محمد آصف می‌گوید که باید بابت این محل ماهانه 10 هزار افغانی کرایه بپردازد. اما به گفته او اکنون در نبود برادرش تامین هزینه سنگین این خانواده پرجمعیت برای او سخت خواهد بود.

در همین حال از او می‌پرسم که برادرش بیمه نداشته، جواب می‌دهد که “آصف بیمه نداشته است.

asif2
محمد آصف قنبری راننده‌ ای در ریاست اجرایی افغانستان بود

پدر آصف می‌گوید که در هر حادثه فقرای جامعه آسیب می‌بینند، ولی مسولان از آنان دست‌گیری نمی‌کنند. او در عین حال اضافه می‌کند که “ما از هیچ کس توقع کمک نداریم، اما از این بعد حیرانم که چگونه کودکان پسرم را بزرگ کنم تا آنان کم‌تر غم بی‌پدری را بکشند.”

او می‌گوید که پسرش به خاطر 14 هزار افغانی کار می‌کرد، و دو سالی شده بود که کمی از مشکلات شان رفع شده بود؛ اما در بدل همین رفع مشکلات جانش را برای همیشه از دست داده و خانواده‌اش را بی‌سرپرست گذاشته است.

او به دولت هیچ پیامی ندارد و تنها به همین بسنده می‌کند که “دولت صدای ما را نمی‌شنود. ‌حال برای ما ثابت شده است که خواست مردم برای‌شان اهمیت ندارد و از این چنین دولت داشتن انتظاری، معنی ندارد.”

سرور سروش هم‌کار این گزارش بوده است.

چقدر این پست مفید بود؟

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد آرا: 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *